• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

آلبوم هنری (؟!) Amin Rouhi

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
سلام.
حقیقت امر اینه که بنده اساسا «هنر»ی برای عرضه ندارم و این تاپیک بیشتر در راستای اون شعاره که «منم بازی، یا بازی خراب». البته یه بحث دیگه هم هست و اون اینکه من تمام تاپیک‌های شخصی‌ای که می‌شد رو داشتم جز این، و دلم می‌خواست پکیج‌ام کامل باشه خب :-"
همه‌ی این‌ها رو گفتم تا بگم نگارنده اگر خش‌خشی یا خط‌خطی‌ای و یا پرت و پلایی این‌جا گذاشت، خدای ناکرده هیچ‌گونه ادعایی نداره و درعین حال بسیار خوش‌حال میشه اگر نظرات‌تون‌ رو بهش بگین، بالتی هی احسن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
[بار غمی که دل ما خسته کرده بود
عیسی‌دمی خدا بفرستاد و برگرفت!- حافظ]

این چند روز به قول باباطاهر که خیلی «پریشون خاطر» بودم.
به همون دلیل همیشگی البته: رنج دیگران.
«از بخت شکر دارم و از روزگار هم» که از دیروز با @پهلوی نشستیم و صدچیز خوب دیگه هم به ما پیوستند. البته که من مستمع شایسته‌ای برای این صاحب سخن نبودم، ولی با بزرگواری از ایرج و دلکش و روح‌انگیز و هایده گفت. به هر حال این‌ها نهایت موضوعاتیه که بنده با اربابان ادب هم‌زبانی دارم. اواسط صحبت هم یه جایی البته درمورد دستگاه مورد علاقه گفت «چهارگاه». به خودش هم گفتم که اولش فکر کردم داره شوخی می‌کنه، ولی انگار جدی بود و بد شد :))
خیلی دوست داشتم که به قول اخوان، «حسابش را کنار جام بگذارم». ولی راهی به ذهنم نرسید. جبرا اندکی چهارگاه زدم. البته نظر خودم به کمانچه بود، ولی ساعت ده شب بود:))

یه مسئله‌ای که خیلی ناراحتم می‌کنه وضعیت جامعه‌ست که به نظر من چیزی شبیه خط‌خطی پایینه [همین‌ «خط‌خطی» هم براش زیاده البته :))] این همه خشم و خشونت در مواجهه با بقیه [در همه‌ی حیطه‌ها، از مسائل خرد و روزمره تا موارد کلا‌ن‌تر در حوزه‌های جدی‌تر] بسیار ناراحت‌کننده‌ست و انگار اصلا «مدارا» فراموش شده. اگر هم حرفی بزنی، بالایی‌ها که اساسا نمی‌شنون و پایینی‌ها هم با لحن زیرک اندر هالو بهت تذکر میدن «تضاد اصلی» و حمله به حکومت رو با «تضاد فرعی» و وضع مردم اشتباه گرفتی و از این پرت‌و‌پلا‌ها.
بیشتر از این حرفی ندارم. فقط دلم می‌خواد پست رو با دو بیت از مولانا جلال‌الدین تموم‌ کنم:
[تو مگو «همه به جنگ‌اند و ز صلح‌ من چه آید؟»
تو یکی نه‌ای! هزاری! تو چراغ خود برفروز!
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر!
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز!- مولانا]
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
ده سال پیش و چنین روزی بود که برای اولین بار در پیشگاه استاد فقیدم، زنده‌یاد محسن پور، زانوی شاگردی زدم. از ۹۵ به این طرف، هر سال و در این روز یه مناسکی دارم؛ میرم قادی‌کلای قائم شهر و سری به مزارشون می‌زنم، بعد میام و همه‌ی فایل‌های صوتی‌ای که ازشون دارم رو گوش میدم تا «با یاد دوست زمانی به سر بریم».
این چند ثانیه هم تقدیم به استادی که هرچی دارم از اونه.
دیروز بهارِ یادت،
گذر نمود از اینجا؛
بر رد پای سبزش،
چشمانِ من خدا را
می‌دید و می‌سرودش:
چه کرده‌ای تو آخِر؟
نمی‌روی ز خاطِر!​
بر برگِ یک شقایق،
افتاد یک ستاره
از شهرِ آسمان ها؛
بر بامِ خاطراتش
کردم صدا من او را:
چه کرده‌ای تو آخِر؟
نمی‌روی ز خاطر!​
در باغِ خوابِ خوبت،
یک جوی رفته آنجا
از پای هر جوانه؛
او رفت و مانده بر جا،
یک پُر سبد ترانه:
چه کرده‌ای تو آخِر؟
نمی‌روی ز خاطر!​
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
ویولن توی حمام
رویای هستی بنان بود :))
یه مقداری تار زدم‌ و‌‌ خوند
دام بلا.
بله دوستان، توی هر دو افتضاحم، ولی به روم نیارید دیگه :-"
بهمن! مکن دعایت! بس کن دگر شکایت
نشنیده‌ای ز حافظ آخر تو این روایت؟
«والله ما رعینا حب بلا ملامت»
«جور از حبیب خوش‌تر، از مدعی رعایت!»
دیدار یار خواهی؟ دردش به دل نگهدار!
وصلش چه باز جویی؟ عشقش کند کفایت!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
گوش کن! با لب خاموش سخن می‌گویم!
دیگه دید خیلی ناراحتم و اینا، دلش سوخت و احتمالا همون‌جوری که غرغر بچه‌ها رو ساکت می‌کنن، گفت یه چیزی براش بزنیم که فقط ساکت بشه.
راستش من هیچ وقت از صدای ساز خودم‌ خوشم‌ نیومد. به جز این بار که علی‌رغم این که قریب به ده روزه که به خاطر درد دست چپ، ساز نزدم، دیگه عشق آمد و دستور دکتر و کلا رسم عقل رو برداشت و شد این.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
وقتی در یک روز هم میری سر قبرش و هم بعد از سال‌ها این رو گوش میدی، دیگه شبت این‌جوری می‌گذره:
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
قطعه‌ای که در جعبه‌ی پایینه مربوط به سال گذشته‌ست و بعد از شنیدن نیمه‌شبان مرضیه. امروز هم که دوباره شنیدم‌اش دلم رفت و به قدر وسع زدم‌اش.
خوابم از سر می‌گریزد، نور کو؟
چلچراغ دیده‌ی مخمور کو؟
عینکم چون بازتاب رازهاست
چشم من آیینه‌دار نازهاست
دستم اما باختیار عقل نیست
چون لبم آماده‌ی این نقل نیست
ذهنم از دریای غم پر می‌کشد
تا فراسوی خدا سر می‌کشد
بر زبانم وحی جاری می‌شود
فصل افکارم بهاری می‌شود
می‌توانم رازها را بازگفت
بی‌هراسی زیر خاک سرد خفت
آه شعرم در فرار از واژه‌هاست
شعر نوعی هجرت از اندیشه‌هاست
ژرف در اعماق می‌جوشید شرم
رنگ بی‌رنگی به ذهنم گرم گرم
وحشی معصوم تصویر خیال
می‌شد آهو طعمه‌ی مشتی شغال
بود بودای وجود آجین تیغ
نیروانای سجود، آیین تیغ
گرم آتش بازی زردشت خون
طور تنهایی و موسای جنون
ماه چشمانم چلیپایی نداشت
جلجلتا نقش مسیحایی نداشت
خط سرخی بود جاری بر کویر
نی، نوایی داشت در گوش اسیر
می‌شکفت آوای مهجور قرون
از میان حلق‌های غرق خون
چون حبابی بر مذاب زندگی
لاب لاب آواز شوم بندگی
پشت هاشور بلند میله‌ها
کودکان در آرزوی تیله‌ها
شاعر اما، جرعه نوش ننگ‌ها
پای پای اندازی الدنگ‌ها
یک قلم‌ حتی ز جوهر یاد؟ نه
بر ورق‌ها زجر را فریاد؟ نه
هر که شب را دید سر در خویش خفت
هیچ‌کس از منتهای شب نگفت
نیست این وحشت‌سرا جای سکون
غایت کل السکون ان لا یکون
شیخ مسجد داغ ما را تازه کرد
بر تن ما زخم را اندازه کرد
گرچه خم بودیم، عصیان داشتیم
دست‌هایی خالی از نان داشتیم
پیر ما می‌گفت نان را ریشه نیست
صحبت دندان و خشم و تیشه نیست
زندگی زندان مردان خداست
«جان گرگان و سگان از هم جداست!»
باید از بهر رهایی جان دهید
آرمان‌شهر وفا را جان دهید!
آن معلم مرد، مسجد را شکست
«معبد مهمان‌کش» از هم واگسست
بعد مرگش کینه‌هامان تازه شد
نان به حجم دست‌ها اندازه شد
فقر چون طاعون زشتی می‌نمود
«از قضا سرکنگبین صفرا فزود!»
هرچه زیبا بود برق پول داشت
پول هم سر بر در دل می‌گذاشت
من نمی‌دانستم که آیا زنده‌ام
یا به رویایی اثیری مانده‌ام
پله تا پله به سوی آسمان
جز سیاهی هیچ نی رنگین کمان
با شیاطین قلب‌ها هم‌بستر اند
عاشق روغن، لجن، خاکستر اند
می‌چکند آن‌جا که قدری آب نیست
می‌برند آن را که در گرداب نیست
کس ندارد هیب سربرکردنی
یا نگاهی بر ستیغ روزنی
مادر مردی نمی‌زاید، دریغ
مردمی از کس نمی‌آید، دریغ
اینک آدم بنجلی گم گشتنی‌ست
چون نیازش نیست، لابد کشتنی‌ست
حرف از هنجار، ناهنجاری است
صحبت از انسان، خداانگاری است
قصه‌ی دلبستگی‌های وجود
می‌شود هریسه‌هایی لب کبود
لاق بد مستی که می‌گیرد شکیب
می‌چگالم از دروغ و از فریب.

+عبارات سبزرنگ از مولاناست.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
[به یاد یار و دیار آن‌چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم!- حافظ]

دفعه‌ی قبلی که رفته بودم به این کثافت دودی موسوم به «تهران»، این بیت رو برش زده بودم و پیوسته گوش می‌دادم. این خط‌خطی و البته، جعبه‌ی پایین هم ماحصل همون موقع‌ست:

امشب از محراب چشمم می‌چکد حرمان دوست
اقتضای صبح دارد مشرق الاحزان دوست
شمع بزم آرزویم! ای دریغ از شعله‌ای
کو بسوزد پیکرم را در شب هجران دوست
ای خوش آن روزی که از خاکم بروید گلبنی
تا نشان از گل بجوید بلبل رضوان دوست
چشمه‌ی آشوب ما چشم پرآشوب شماست
چشم دارم تا براشوبم ز چشم افشان دوست
ای پرستوهای پاییزی! خدا را لحظه‌ای
از چه‌ رو آغاز شد با کوچ‌تان پایان دوست؟
تا حجاب چهره‌ی جان شد غبار راه‌تان
باید از خاک خدا راهی شوم تا خوان دوست
«آشنا»! پیمان شکستن چاره‌ی هر عشق نیست!
چاره‌ی عشق است تنها بستن پیمان دوست!
اما دیشب؛ خونه‌ی دوستی بودیم. کمانچه‌ی خوش صدایی داشت. میکروفون گذاشت و منم چند دقیقه‌ای بداهه زدم؛
«به یاد یار و دیار».
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
امروز تولد آقای ملک‌پوره و بنده هم به سهم خودم تولدشون رو تبریک می‌گم و براشون آرزوی سلامتی، بهروزی و داف خوشگل سفید کمی چاق قد و مو بلند و با BMI مساوی ۲۶/۱۲ دارم :)
[چگونه سر خجالت برآورم بر دوست؟
که خدمتی به سزا نیامد از دستم!- حافظ]

×ملودی کردی: کابوکی.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
با این که چند روزه به شدت دستم درد می‌کنه اما خب :))

امروز تولد آبجی خانومم، @panah هست و خب اصلا مسئله اینه که همون‌طور که در مقالات شمس اومده، «ايام می‌آيند تا بر شما مبارک شوند، مبارک شماييد!» :)
درویش خان یه رنگی داره در بیات اصفهان که البته قبلا هم براتون فرستاده بودم و خب، همیشه من رو یاد شما می‌اندازه. از بس لطیف و زیباست که با سه‌تار زدم‌اش. گرچه مزخرف شد ولی حداقل تلاشم رو کردم دیگه؛ امیدوارم خیلی خدشه‌ای به «گوش‌نواز»ی قطعه وارد نکرده باشم. ناقابله و به شما تقدیم می‌کنم. سلامت باشید و خوش‌حال، برامون هم بمونید😅

آقا من خودم هنوز نتونستم قضیه رو هضم کنم و شوکه‌ام، ولی @MarMari نازنین تضییع عمر کرده و وقت گذاشته و قطعه‌هایی که توی این تاپیک بوده رو گوش داده که هیچی، دانلود هم کرده، بعد یه کاور هم براشون زده و به شکل آلبوم برام فرستاده! حالت خوبه دوست عزیز؟ :))
هیچی دیگه، سریع زنگ زدم به دخترعموم که بدو بدبخت شدیم :)) گفتیم یه قطعه از خوانندگان خانم اجرا کنیم که این همایون شد.
[برگ سبزی‌ست تحفه‌ی درویش
چه کند بی‌نوا؟ ندارد بیش!- سعدی]
پوران می‌خونده:
از من نمی‌پرسی با خود چه‌می‌گویم
وز دفتر هستی، نقش که‌ می‌جویم
عشق تو را خواهم، وین ره پویم
دانم که دست از جان باید شویم

و و و؛ این «گل گلدون من» که می‌شنوید؟ @Roxan برامون اجرا کرده‌ [تازه یکی هم من دارم که براتون نمی‌ذارم😛😁] راستش ذهن من همیشه برای این قطعه ویولن رو‌ به عنوان ورودی می‌پذیرفت، ولی این‌ پیانو قاعده‌ها رو به هم زده واقعا. با اجازه‌ی خودش این‌جا گذاشتم و گرچه کمه و حقیر، ولی خیر سرم برای قدردانی، وقتی که داشتم با کمانچه «ور می‌رفتم»× این بداهه‌ی اصفهان دراومد که بهشون تقدیم می‌کنم😅

×مامان خیلی گیر میده که زیاد با ساز «ور می‌رم». حالا انگار بده که توی دوره و زمونه‌ای که ملت با خودشون «ور می‌رن»، ما با ساز «ور بریم» -_____-
 
  • شروع کننده موضوع
  • #13

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
.

و این هم دومی.
دو تن از اقوام در قامت پیانیست و خواننده و عزیزی هم برای تار که بالاتر باهاش آشنا شدین. نقطه‌ی اوجش هم برای من، ۴:۰۸ تا ۴:۴۰ بود که بعدا بهم گفت «داشتی حواسم‌ رو پرت می‌کردی!» :))
نوکون ناز، نوکون ناز
مرَا شیدا نوکون باز
نوکون ناز، نوکون ناز
دو چوم داری پور از راز
تره گوم جی تِه چوم
هزارن گب واره کُر
داری گب، تی او لب
اونا قایم داره کُر
تی چوم آتشفشانه
می فانوسِ شبانه
بنازم تی چومانا
تی لب یاقوتا مانِه
بری می قوت جانه
بنازم تی لبانا
نوکون ناز، نوکون ناز
تو وَا بَایی می وَر باز
می چومان، عزیز جان
تی واستی خون‌فشانه
به هرجا، به هر راه
گیره تی جا نیشانه
ترَا می دیل دوخانه
تی دوری دل نتانه
می چومانِه تی دونبال
هزاران گب دارم من
همه بر لب دارم من
نشا گفتن به صد سال
نوکون ناز، نوکون ناز
نارم غیر از تو دمساز
 
بالا