• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

معرفی مستند

  • شروع کننده موضوع
  • #1
ارسال‌ها
2,602
امتیاز
39,156
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۲
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
Physics
دانشگاه
SUT
رشته دانشگاه
Physics
سلاام
این تاپیک برای معرفی مستند های خوب یا بدیه که میبینیم
اینجا بیاین از هرچی مستند دیدین صحبت کنید
تو صحبتاتون حتما اینا هم بگین:

. اسم مستند و سازنده
. ژانر و موضوع و محوریت اصلی
. امتیاز خودتون به مستند
. چرا پیشنهاد میکنید که ببینیم یا نببینیم
 

برفــــ

-
کنکوری 1403
ارسال‌ها
128
امتیاز
7,870
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
(2020)The social dilemma
سازنده: Jeff Orlowski
توی این مستند کارمندان گوگل، فیسبوک، اینستاگرام، توئیتر و... در مورد فضای مجازی و شبکه های اجتماعی صحبت میکنند. در مورد اتفاقاتی که احتمالا خیلی کم ازشون میدونیم. مثلا اینکه فضای مجازی چطوری باعث میشه قطبیت اجتماعی و سیاسی در جامعه به وجود بیاد؟ چطوری باعث میشه افراط‌گرایی به وجود بیاد؟ با توجه به اینکه ما به صورت رایگان از شبکه های اجتماعی استفاده میکنیم درآمد و سودشون از کجاست؟ اخبار جعلی(fake news) چرا سریع‌تر انتشار پیدا میکنن؟ چطور ما معتاد شبکه های اجتماعی میشیم؟ چه تاثیری روی اعتماد به نفس و هویت ما داره؟ در مورد الگوریتم هایی که پشت رسانه های اجتماعی هست و...
من دوستش داشتم و پیشنهاد میکنم ببینیدش اگه براتون جالبه در مورد سوال های بالا بدونید یا مثلا اگه میخواین یکم از شبکه های اجتماعی فاصله بگیرین، کمکتون میکنه.
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,745
امتیاز
40,359
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
هری پاتر:تاریخچه جادو

جادوی حقیقت. کنکاشی درباره جادو در تاریخ+ الهاماتی که کتاب هری پاتر از جادوی باستانی گرفته+جی کی رولینگ و مصاحبات+ بعضی از بازیگران فیلم که بخش هایی از کتاب رو میخونن مثل بازیگر نقش های ریموس لوپین یا پومانا اسپراوت.


پیشنهاد میکنم اگه هری پاترو دوست داشتین ببینین.
 

Farnaaaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
624
امتیاز
20,999
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
داراب
سال فارغ التحصیلی
1398
دانشگاه
بندرعباس
رشته دانشگاه
پزشکی
آخجون چه تاپیک خوبی (=

یه مستند ایرانی که دوستش دارم، مجموعه مستند 'بهتر میشود' ساخته ی خانم دُری رضایی هست.
مستند در ژانر 'مستند تجربی' قرار میگیره که تو ایران خیلی مورد اغفاله و مستندهای تجربی خوب زیادی نداریم. این مجموعه در قسمت های مختلف به عادات بد اجتماعی میپردازه. آقای فرزاد خوشدست به عنوان مستندسازی که دنبال سوژه است جلوی دوربین میره و کم کم مخاطب رو با خودش همراه میکنه.
از نقاط قوتش فیلمنامه ی قوی و تصویر برداری در مکان های جدید و دور از کلیشه ی مستندهای اجتماعی هست.
به نظرم ارزش دیدن داره.
 

Rrf

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
108
امتیاز
3,619
نام مرکز سمپاد
اژه ای
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
95
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
دو تا مستند دیدم این چند وقت که خوب بودن و پیشنهاد میشه ببینیدشون:

۱) مهرآباد-ناریتا: در مورد ایرانی‌هاییه که اوایل دهه هفتاد بعد از جنگ میرن ژاپن. اتفاقاتی که واسشون میوفته و سختیایی که داشتن رو توضیح میده(تنهایی، غربت، زبان، مجبور شدن به کار خلاف و زندان، کارگری و زندگی مشترک,...). این که تو ایران وضعیت اقتصادی بدی بوده و محبور شدن برن ژاپن و آینده‌ای که برای هرکدومشون رخ میده. مستند جالب و ناراحت کننده‌ایه. من از ۱۰ بهش ۷ میدم.

۲) غلامحسین ساعدی؛ آزادی و دیگر رنج‌ها: این هم که از اسمش معلومه، بیوگرافی ساعدی و احوالاتش و زندگی قبل و بعد از انقلاب و فرارش به فرانسه و زندگیش در اونجا رو نشون میده. ساخت رادیو فردا هم هست. من ساعدی رو زیاد نمیشناسم و حقیقتا چیزهای زیادی ازش نخوندم اما این مستند خوبیه و به درک بیشتر این آدم و روشنفکرای اون زمان کمک میکنه. ۷/۵ از ۱۰.
 

Farnaaaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
624
امتیاز
20,999
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
داراب
سال فارغ التحصیلی
1398
دانشگاه
بندرعباس
رشته دانشگاه
پزشکی
دوتا مستند از 'مهدی نورمحمدی' دیدم و هردو درخشان بود! واقعا فوق العاده!

مستند اول 'پناه بلوط' بود. درباره ی حیات وحش جنگل های بلوط استان ایلام؛ با تمرکز به زندگی سنجاب ها. اینکه تغییرات اقلیمی، فعالیت های انسانی، شکار، زباله و... چه تاثیری روی طبیعت شکننده ی بلوط و به خصوص سنجاب ها گذاشته و میذاره.
این مستند برنده ی جایزه ی بهترین مستند بلند از جشنواره ی سینما حقیقت و جایزه ی بهترین دستاورد فنی و هنری از جشنواره ی فجر شد.
فیلمبرداریش در طول چهار سال و بیشتر از چهارصد روز طول کشیده. و نتیجه ی کار هم چیزی بیشتر از قابل قبوله.
یک روایت حقیقی و متاثر کننده.


دومین مستندی که دیدم، 'آواز جغد کوچک' بود. خیییلی متاثر کننده. برنده ی چند جایزه از جشنواره ی خانه ی سینما و سینما حقیقت شده.
درباره ی زندگی پرنده ها و طبیعت استان ایلام هست و دوتا داستان رو موازی هم روایت میکنه. اولی داستان دوتا جغد کوچولو هست که جفت میشن و شروع به زندگی میکنن. بعد یکی از اون ها شکار میشه و اون یکی همههه جا رو دنبالش میگرده تا بالاخره پیداش میکنه. انقدر همراه هم جلو میرن تا اینکه بالاخره یه محیط بان آزادش میکنه. (:
داستانی که موازی پیش میره، داستان تکراریِ تاثیر مخرب انسان و رفتارهاش بر طبیعت و حیواناته. در طول سالهای تصویر برداری کم کم بیشه ای که ردپایی از انسان توش نبود تغییر میکنه و آدم ها درخت ها رو قطع میکنن، سکونتگاه ها از دل خاک بیرون میان، جاده ها کشیده میشن و همه ی اون محیط زیستی که وجود داشته تبدیل میشه به جنگلی از سنگ و خاک و آجر. درحالی که دوتا جغد نظاره گر هستن و تلاش میکنن خودشون رو با تغییرات وفق بدن و زندگی کنن.
قوی ترین بخش این مستند 'روایتش'ـه. بدون حتی یک دیالوگ، آدم کل طول مستند مشتاق تماشاست. انقدر جذاب (حداقل برای من) که ضعف های تصویر برداری رو جبران میکنه.

توصیه میکنم تماشا کنید. (:
 

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
سالینجرخوانی در پارک شهر
کارگردان: پیروز کلانتری


می‌گویند ماهی‌ها از آب نمی‌پرسند. به آن عادت دارند. آخر غرق در آن‌اند! یادتان هست کفچه‌‌ماهی‌ها به ماهی سیاه کوچولو که می‌‌خواست بداند «خارج از آب، چه چیزهایی هست؟» چه گفتند؟: «خارج از آب دیگر کجاست؟ ... به سرت زده بابا!». بلاتشبیه، رویم به دیوار و زبانم لال، کلانتری هم زده به سرش! عه! از خودش و از ما می‌پرسد که «تهران چیست؟»! پرسش غریبی‌ست. تا وقتی ذهنت درگیرش نیست زندگی‌ات را می‌کنی. در تهرانِ شنا می‌کنی و روزگار می‌گذرانی. اما وقتی سالینجر‌خوانی در پارک‌شهر درگیرت می‌کند، دیگر افسارِ ذهنت دست خودت نیست. مدام کش و قوس می‌دهد به خودش تا از تهرانِ آشنا بیرون بجهد و با چشمی دیگر این شهر را ببیند. این‌گونه‌ست آن پرسشِ غریب در فیلم پاسخی غریب هم می‌یابد: «تهران را نه بناها، که آدم‌هایش می‌سازند.» گرچه در ادامه خواهم گفت که کلانتری از این تعبیر هم فرا می‌رود و مدعایی بدیع درباره شهر و زندگیِ شهری پیش می‌کشد.
کلانتری راه غریبی را هم در این فیلم برای رسیدن به این تعبیر از تهران انتخاب می‌کند. فیلمی پرتره می‌سازد که شخصیت اصلی‌اش نه یک آدم، که یک مکان است: پارک‌شهر. با همان منطقِ فیلم‌های پرتره هم به سراغ این مکان رفته: تاریخش را گفته، سراغ حال و روز امروزش رفته، ابعاد متفاوت زندگی‌اش را واکاوی کرده، و البته، نسبت خودش را با آن گفته. می‌گوید خاطراتی از آن دارد و حال بنا به همان خاطرات، مجدد با آن مواجه شده. و این‌که حالا تغییراتی کرده و الخ. می‌توان پرسید چرا باید یک مکان را دستمایه ساخت یک فیلم کرد؟ شاید غرض شرح خودِ مکان باشد. شاید هم مکان بهانه‌ای شود برای گفتنِ چیزی دیگر و البته که درباره سالینجر‌‌خوانی در پارک‌شهر، این شایدِ دوم صادق‌تر است. در نگاه اول، این مکان بهانه‌ای شده برای نشان دادنِ آدم‌ها. آدم‌هایی که حضورشان این مکان را و این شهر را معنا می‌کند: بچه‌ها، پدر و مادرها، عابران، پیرها، عکاس، سربازان، ورزشکاران و دیگران و دیگران. اما کلانتری نه فقط به آدم‌ها، که به رابطه آدم‌ها با آدم‌ها و، مهم‌تر از آن، رابطه‌ی آدم‌ها و مکان‌ها می‌پردازد. تم اصلیِ این فیلم همین رابطه‌هاست. انگار می‌‌خواهد بگوید: «تهران را نه بناها، نه حتی آدم‌‌ها، که رابطه آدم‌ها و بناها می‌سازد». به این ترتیب، فیلم درواقع بیانیه‌ای صادر کرده دربارۀ شهر و زندگیِ شهری که تیترش، رابطه‌ی دیالکتیکی بین آدم‌ها و بناهاست. در این رابطه‌هاست که همه‌چیز معنا می‌شود. خواهم گفت چطور. اما گفتم این فیلم، به واقع یک بیانه است و بیانیه را می‌شود نوشت، می‌شود خواند، و می‌شود وقتی فیلم می‌سازی از سینما بهره بگیری و آن را تصویر کنی. کلانتری در این میان، بیانیه‌اش را برایمان تصویر نکرده و بیش‌تر ترجیح داده آن را بنویسد و از روی آن بخواند. موقعِ تماشا صدای فیلم را ببندید تا بدانید چه می‌گویم. یعنی فیلم بدون گفتارش هیچ‌یک از این‌ها را که گفتم نمی‌گوید.
فیلم‌های پرتره‌ای را دوست دارم که هم فیلم‌ساز عاملیتش را به‌کار می‌گیرد، هم جا می‌دهد که سوژه فیلم خودش را به رخ بکشد. اما اگر سوژه فیلم آدم نباشد چه؟ عاملیتش چه می‌شود؟ یاد فیلم The Lovers' Wind افتادم که سوژه‌اش باد بود و چه خوب‌ این عامیلت را نشان داده. در سالینجر‌خوانی هم آیا پارک‌شهر عاملیتی دارد؟ دارد! : «آدم‌ها یک‌به‌یک و تنها که هستند پارک تعریف‌شان می‌کند...» و عاقبت، در انتهای فیلم، وقتی فیلم‌ساز شب‌هنگام در واگن خالیِ مترو نشسته، می‌گوید: «حالا من تنها شدم و پارک قرار است مرا روایت کند.» این‌گونه است که مکان در روایتی که کلانتری از پارک‌شهر می‌کند از موجودی منفعل به موجودی زنده، پویا و تأثیرگذار بر آدم‌ها و خودِ شهر بدل می‌شود. البته که آدم‌های فیلم هم عاملیت دارند، اما نه تک‌تک: «... با هم که هستند پارک را تعریف می‌کنند.» اما باز بگویم که نه این عاملیت‌ها را و نه این ارتباطات را، کلانتری «نشانمان نمی‌دهد»، فقط از آن‌ها «می‌گوید».
با همه این‌ها فیلم ملاتِ دیگری هم لازم دارد که سر و تهش را به هم پیوند بزند. به‌واقع، چه جایی در فیلم دارد آن قطعه‌ای که کلانتری از کتاب ناطوردشت سالینجر روی نیمکت پارک می‌خواند؟ رابطه این‌ها با تصاویر مکررِ پیرمردها و کلاغ‌ها چیست؟ مدرنیته این وسط چه‌ می‌کند که مدام در تصاویر فیلم سرکشی می‌کند؟ شاید بگویید: «دست‌بردار از این بدویت کپک‌زده. کی گفته هر اثری باید کلی منسجم بسازد؟ پراکندگی هم خصیصه‌ای است که به‌ قدرِ انسجام می‌ارزد». چه بگویم؟ این حرف‌ها را که می‌شنوم یاد قهرمانِ ناطوردشت، هولدن کالفیلد می‌افتم. همان نوجوانِ هفده‌ساله‌ای که در پرسه‌زنیِ چندروزه‌اش در نیویورک از زمین و زمان می‌نالد. همین هولدن از یکی از هم‌شاگردی‌هایش، ریچارد تعریف می‌کند که از درس بیان نمره نگرفته چون قرار بوده درباره مزرعه پدرش سخنرانی کند ولی بعد از شروع به‌جای این‌که بگوید در این مزرعه چه نوع حیوان و گیاهی هست «ناگهان رفت به کاغذی که دایی‌اش برای مادرش نوشته بود، و این‌که چطور دایی‌اش در سن چهل‌و‌دوسالگی به فلج کودکان مبتلا شده بود، و نمی‌‌‌گذاشت کسی برای عیادتش به بیمارستان برود، چون نمی‌خواست کسی او را با بند شلوار ببیند.». برای هولدن خیلی هم جالب است که آدم درباره دایی‌اش و بندشلوارش حرف بزند، مخصوصاً موقعی که دارد از مزرعه پدرش حرف می‌زند و همین‌که خودش موقع تعریف کردن به هیجان آمده، کاملاً کافی‌ست. از شما چه پنهان، من هم عاشق این نگاهم :-" ولی بعید می‌دانم کلانتری در سالینجر‌‌خوانی در پارک‌شهر دنبالش باشد. به نظرم بتوانیم ربط و نسبتی بین اجزا و عناصر فیلم بیابیم. بگذارید دوباره برویم سروقت هولدن و تلاشی دیگر هم بکنیم. شاید ربط و نسبت هولدنِ سالینجر را با پارک‌شهر کلانتری یافتیم و از این راه اجزا فیلم پیوندی خوردند.
هولدن فقط دو چیز را دوست دارد: یکی اِلی، برادر مرده‌اش، و دیگر این‌که بنشیند کنار خواهرش، فیبی، و با او حرف بزند؛ یکی گذشته‌ای را که دیگر نیست، و دیگر آینده‌ای را که هنوز نیامده. او که خودش دهانش چِفت و بَست ندارد، وقتی می‌بیند بر روی دیوار مدرسه فیبی کسی بد و بیراهی نوشته با دستپاچگی پاکش می‌کند، مبادا خواهرش و دیگر فرشته‌های معصوم از راه به‌در شوند، گرچه بعد از آن هم هرجا می‌رود، می‌بیند روی دیوار همان بد وبیراه را نوشته‌اند و از کوره درمی‌رود. این دغدغه معصومیتِ از دست رفته را در کنار آهِ بلندی قرار دهید که در سالینجرخوانی در پارک‌شهر موج می‌زند. این فیلم روایتِ یک حسرتِ عمیق است. حسرت از گذشته یک پارک، نه، یک شهر! حسرتی که آشوبِ مدرنیته بر دل‌مان گذاشته از گذشته‌ای که از دست رفته. فیلم گذشته‌ای را فرا‌ می‌خواند که انگار امن و اصیل بوده. تصویرِ مدامِ پیرمردها تصویری خوشایند است و چه حیف! با کلاغ‌های فیلم ارتباط می‌گیریم و چقدر حیف! کلاغ‌هایی که می‌دانیم دارند از تهران می‌روند. و جای‌جای فیلم این افسوس نسبت به گذشته را مدام و مکرر برایمان تکرار می‌کند. به نظرم همین افسوسِ از زمان از دست‌رفته است که اجزا فیلم را پیوند می‌زند.
شاید از همین‌جا بشود رابطه‌ای هم بین هولدنِ سالینجر با پارک‌شهرِ کلانتری یافت. اگر هولدن بانیِ نسلی شورشی شد که از دهه ۶۰ میلادی به بچه‌های ستلینجر معروف شده‌اند، اگر کتابِ ناطور‌دشت کتابِ جوانان عاصی‌ای بوده که سرِ ناسازی با رویای مدرن داشته‌اند، اگر مهم‌ترین دغدغه‌ی هولدن معصومیتِ دورانِ کودکی بوده که در هیاهوی جامعه‌ی مدرن رو به نابودی‌ست و در خیالش به کلبه‌ای دور و تنها پناه می‌برد، دغدغه سالینجرخوانی در پارک شهر هم بازیافتِ خاطره دورانِ کودکیِ کلانتری و شهری‌ست که از کودکی در آن پرسه زده و همچنان می‌زند. شهری که حالا فقط پیرمردها و تک‌وتوکِ کلاغ‌هایش ما را به آن خاطرات پیوند می‌زنند.
[دوران کودکی ما، دریچه‌های شهود
اگرچه بسته، ولی لااقل مشبک بود
در آن اصالت یکدست ، آن صداقت محض
جهان خلاصه‌ای از لحظه‌های کوچک بود!]
پارک‌شهرِ کلانتری هم اتفاقاً عاصی‌ست، اما پیرانه‌سر با پناه‌بردن به خاطراتِ دور بر فوران عصیانش افسار می‌زند، برخلافِ هولدن هفده‌ساله که هر جا دستش برسد می‌خواهد ویران کند. همین است که سالینجر‌خوانی در پارک شهر را رو به گذشته‌ای امن و امان می‌برد و ناطوردشت را رو به آینده‌ای هرچند ویران و غرق در تنهایی.
 

اسدالهی

ilia asadollahi
کنکوری 1403
ارسال‌ها
606
امتیاز
6,401
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 4
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1403
خانه سیاه است به کارگردانی فروع فرخزاد و تهیه کنندگی ابراهیم گلستان
مستند در کل روایت زندگی جذامیان در آسایشگاه ها و سرگذشتشونه. این مستند زمان خودش تونست برنده جایزه بهترین فیلم مستند در فستیوال فیلم آلمان غربی بشه. نگرش واقعا جالب و نسبتا نویی رو به این نوع از زندگی معرفی میکنه و از زاویه ای تازه به جذام و جذامی نگاه میکنه. به نظر من واقعا ارزش دیدن داره. با توجه به اینکه کارگردان و تهیه کنندش دوتا از مشاهیر معاصر این کشور هستن تونستن کاری کنن که من به شخصه در طول مستند احساس همزاد پنداری قابل توجهی با جذامیان آسایشگاه بکنم. شدیدا پیشنهاد میکنم ببینید.
 
ارسال‌ها
100
امتیاز
2,801
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1397
رشته دانشگاه
پزشکی
مستند دیوانگی
در رابطه با کنکور از زبان یکی از رتبه های تک رقمی بود
ک این نکته رو میرسوند نباید ب این حرف ک میگن با رتبه خوب مدینه فاضله رو میشه متصور شد. اعتنا کرد
برای من واقعا تاثیر گذار بود
ب همه کنکوری ها پیشنهاد میکنم حتما ببیننش
 
بالا