• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

Ali.D7 - 29829

  • شروع کننده موضوع
  • مدیر
  • #21
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,535
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
دربارۀ معنی زندگی / ویل دورانت
ترجمۀ شهاب‌الدین عباسی / بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه

بعضی کتاب‌ها هستن که بد نیستن، ولی اون‌قدری که از دور جذاب به نظر میان هم نیستن. این کتاب همین‌طوریه، زرد نیست اما خب در حدی که اسم کتاب و اسم نویسندش آدمو به هیجان میندازه هم نیست و اینکه کتاب تا زمانی که من یک نسخشو خریدم 26 بار چاپ شده هم فکر می‌کنم نشون میده که واقعا از دور خیلی وسوسه‌کنندست.
داستان از این قراره که یک روز جناب دورانت جلوی در خونش نشسته که یک نفر میاد نزدیک و ادعا می‌کنه که قصد داره خودکشی کنه و اگه دورانت نتونه یک دلیل منطقی بیاره براش که از خودکشی صرف‌نظر کنه، این کارو میکنه. دورانت خب چیز خاصی برای گفتن نداره اما بعد از این ماجرا تصمیم می‌گیره به آدم‌های مهم و تاثیرگذار زمان خودش نامه بنویسه و از اونا بخواد معنی و مفهوم زندگی‌شون رو براش بنویسن و قید کنن که چه چیزی به اون‌ها انگیزه میده و باعث میشه که جلو برن یا از زندگی لذت ببرن، عده‌ای نامه رو جواب میدن و مؤلف این نامه‌هارو جمع‌آوری و چیزهایی به اون‌ها اضافه میکنه و به طبع میرسونه...
کتاب 3 بخش و 13 فصل داره، بخش اول رو دورانت صرف نوشتن دربارۀ پوچی و بی‌معنایی زندگی و رد اون در تاریخ، دین، علم و... کرده و به منشأ های بی‌معنایی و خودکشی عقل پرداخته.
بخش دوم که فصول 7 تا 12 رو شامل میشه به ترتیب اختصاص داره به پاسخ های: اهل ادبیات- بازیگران، هنرمندان، دانشمندان، مربیان و رهبران- دین‌دارها- زنان- زندانیان و نهایتا شکاکان.
و بخش سوم کتاب هم پاسخ خود ویل دورانت هستش که شامل فصل 13 کتاب میشه.
در مورد پاسخ‌ها به اسامی مشهوری مثل گاندی، جواهر لعل نهرو، برتراند راسل، جورج برنارد شاو و ... برمی‌خوریم. پاسخ‌ها غالبا نکات خردمندانۀ خاصی ندارن و خیلی تکرارین، غالبا همین مفهوم رو تکرار کردن که سرشون به شلوغی زندگی خودشون گرمه و از کاری که می‌کنن لذت می‌برن و هرکس باید معنای زندگی خودش رو به طور شخصی جست‌وجو کنه و به قول نیچه باید در بی‌معنایی، معنی بسازه و این حرفا...
به شخصه بسیار منتظر رسیدن به قسمت شکاکان بودم، اما خب ظاهرا دوستان همکاری نکرده بودن و پاسخ‌هایی در حد چند خط و از سر صرفا یه چیزی نوشتن داده بودن، البته پاسخ برتراند راسل برام یکم مرموز بود! اینجا می‌ذارمش:


آقای دورانت عزیز، متأسفم که می‌گویم در حال حاضر، مشغول تر از آنم که خاطرجمع باشم زندگی هیچ معنایی ندارد... به نظر نمی‌رسد بتوانیم قضاوت کنیم که نتیجۀ کشف حقیقت چه بوده، زیرا تا به حال هیچ حقیقتی کشف نشده است.
[/SPOILER]

البته بی‌انصافی نباشه، دو بخش از کتاب واقعا خیلی خوندنی بودن، یکی بخش مربوط به پاسخ خود ویل دورانت که از سر فکر و خرد نوشته شده بود و دیگری به طور غیرمنتظره‌ای فصل مربوط به زندانیان که واقعا خیلی خیلی تأمل‌برانگیز بود. پاسخ یکی از زندانیان منو خیلی درگیر کرد.

با همۀ این احوالات، کتاب به نظرم ارزش خوندن داره، حداقل به خاطر جذابیت خوندن افکار آدم‌های بزرگ و تاثیرگذار.
ترجمۀ آقای عباسی و چاپ کتاب نقصی نداشتن و عکس بعضی افراد هم چاپ شده بود که حس خوبی رو منتقل می‌کرد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • مدیر
  • #22
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,535
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
جنگ جهانی اول / آلن پ. تیلر
ترجمه بهرام فرداد امینی / انتشارات علمی فرهنگی
تابستون 97 بود که پیکی بلایندرز دیدم و یهو به فکرم زد که هرچی راجع به جنگ جهانی خوندم و دیدم همه مال جنگ دومه، اصلا اطلاعاتی راجع به جنگ اول ندارم و نیست، فقط فیلم War Horse دربارش بود ( اخیرا هم 1917 ). این بود که راهی پردیس کتاب شدم و همینجوری بین چندتا کتابی که راجع به جنگ جهانی اول بود بدون هیچ تحقیق قبلی ای یکیشو که نه خیلی بزرگ باشه نه خیلی کوچیک باشه برداشتم و با استناد به اینکه انتشارات علمی فرهنگی کارشون درسته امیدوار بودم که بعدا پشیمون نشم! بعدا موقع حساب بهم گفتن این دوره هست و باید دو تا جنگو باهم بردارم و منم از توفیق اجباری پیش اومده استقبال کردم!
خلاصه بخش زیادی از اون تابستون به کنکاش با جنگ جهانی گذشت که همیشه از موضوعات مورد علاقم بوده و البته جنگ اول که واقعا ناشناخته و اعجاب انگیزه! کتاب که تاریخی بود و منم نمیتونم تاریخو اینجا شرح بدم ولی یک سری موارد جالبی که چشمم رو گرفت رو ذکر میکنم، جنگ اول جهانی یه چیز جالبی که داشته این بوده که سلاح ها به تازگی آپدیت شده بودن و به سطح جدیدی وارد شده بودن اما استراتژی های جنگی و فرمانده ها خیر! برای همینم مثلا تو 1917 میبینیم با تفنگ جوری میرن وسط نبرد که انگار دستشون شمشیره! همچنین چون مدت زیادی از آخرین جنگ میگذشت مردم با روحیه حماسی وارد جنگ شدن و جوان ها با شور به جبهه ها شتافتن! در حالی که در جنگ دوم هنوز طعم تلخ جنم اول از کام مردم پاک نشده بود و مردم بی میلی شدیدی داشتن، به طور کلی این طرز جنگ فجایع عجیبی رو به وجود اورد، نبردهای فوق خونینی که از بین اونا به چند مورد اشاره میکنم:
نبرد سوم ایپرس با حدود 800 هزار کشته
نبرد وردن با حدود 900 هزار کشت
نبرد سُم در فرانسه که طی اون 1 میلیون و 200 هزار نفر کشته شدن! این نبرد یکی از جنگ های سرنوشت ساز جنگ بود و در حالی که دو طرف ماه ها براش برنامه ریزی کرده بودن هنگام نبرد بارون میاد و زمینا گلی میشه و سربازای زیادی تو زمینای گلی غرق میشن! نهایتا با برد متفقین راه پایان جنگ و پیروزی باز میشه ولی کلا یه تاریخ عجیبی داره!
نبرد 100 روزه که مربوط به 100 روز پایانی جنگه و پیشروی نهایی متفقین که طی اون 1 میلیون و 800 هزار نفر کشته میشن!
در حالی که در جنگ دوم نفرات اول کشورها در جنگ فرمانده اصلی بودن و نقش محوری با چرچیل، هیتلر، استالین و روزولت بود، جنگ اول رو فرماندهان جنگی متعدد بدون هسته مشخصی پیش میبردن که به هرحال فاقد سیاست کافی بودن، فی المثال وینستون چرچیل به عنوان یکی از همین فرمانده ها عازم نبرد مشهور گالیپولی میشه و در نبرد با عثمانی شکست مفتضحانه ای میخوره و منابع زیادی رو به هدر میده.
این جنگ شامل استعمار زیادی بود، فرانسویا که کشورشون اشغال شد پایگاه های زیادی تو شمال آفریقا داشتن و به طور کلی آفریقا یک پشتوانه و یک جبهه مستقل و جدا برای طرفین جنگ بود، متفقین و متحدین در مکان های مختلفی باهم درگیر بودن و به مانند جنگ دوم ورود ایالات متحده کفه ی ترازو رو به سمت متفقین سنگین تر کرد و نهایتا تونستن پیروز بشن...
به طور کلی تاریخ بسیار جالبی داره، و چون من ازش فیلم زیادی ندیدم و زمانشم دورتره، شیوه های جنگ و مراودات بسیار جالب و جدید بود برام. همچنین مکاتب نقش پررنگی داشتن، با ظهور کمونیسم و افکار سوسیالیستی و ماجراهای جالب مربوط بهشون وسط جنگ! خصوصا فرار لنین از تبعید و برگشتن به کشورش و انقلاب... از این نظر جنگ اول خیلی تاثیرگذار بود. تعداد زیادی امپراتوری قبل از جنگ اول در اروپا حضور داشتن که فقط بریتانیا از بین اونا بعد از جنگ موند، قوی ترین امپراتوری ای که از بین رفت اتریش مجارستان بود برای مثال. به طور کلی جنگ جهانی اول به شکل گسترده و باورنکردنی ای چهره اروپا رو دگرگون کرد و انقلاب ها و تجزیه های خیلی زیادی حادث شدن که جنگ دوم از این نظر اصلا چنین نبود.
شروع جنگ با یه اتفاق کوچیک و ظاهرا بی ربطه ولی به شکل عجیبی اتفاق مرگ فردیناند در بوسنی شعله میکشه و کل جهان رو درگیر جنگ میکنه! حماقت افسوس برانگیزی داره اما تاریخه به هرحال...

در مورد جنگ دوم نمینویسم چون به نظرم چیز جدیدی نداره!
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • مدیر
  • #23
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,535
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
عامه پسند / چارلز بوکفسکی
ترجمه پیمان خاکسار / نشر چشمه

شاید نباید بوکفسکی رو با عامه پسند شروع میکردم، این کتاب آخرین کتاب نویسنده آمریکاییه و ظاهرا حین نوشتنش متوجه میشه که به سرطان خون مبتلاست و چند ماه بعدهم از دنیا میره. در مورد رمان، داستان یک کارآگاه پیر به اسم نیکی بلان رو نقل میکنه که تنها زندگی میکنه و زندگی شلوغی داره، محیطی که توسط نویسنده یه تصویر کشیده شده پر از ویژگی های منفیه: خونه نامرتب، شیشه های الکل و شخصیتی که دائما تو خونش در حال نوشیدنه، دفتر کار کثیف و نامرتبی داره که توش دائما سیگار میکشه و به طور کلی شلختگی اولین واژه ایه که میشه برای توصیفش به کار برد. کتاب پر از جملات کوتاه تامل برانگیز با طعن و کنایست؛ نشون میده نویسنده درحالی که وسایلشو برای سفر آخرش جمع کرده هنوز چقدر افکار مشوشی داره و بعد از هفتاد سال زندگی با هیچ چیز کنار نیومده و هیچ چیز رو نپذیرفته! هنوز هم زندگی بی معنیه و آدم ها همه احمقن و اعصاب خرد کن و مرگ چیز بدی نیست ولی بی دلیل ازش فرار میکنیم! در یک جمله به نظر میرسه بوکفسکی در حالی که دیگه زمانی برای زندگی نداره هنوز هم توسط پوچی آزار میبینه! یکی از نمودهای این پوچی بخشی از متن کتابه که پشت جلد هم نوشته شده و اینجا میذارمش:

روز بعد باز دوباره برگشته بودم دفتر. احساس بیهودگی می‌کردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه‌چیز به هم می‌خورد. نه من قرار بود به جایی برسم و نه کل دنیا. همه‌ی ما فقط ول می‌گشتیم و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچکی می‌کردیم تا فضاهای خالی را پر کنیم. بعضی از ما حتا این کارهای کوچک را هم نمی‌کردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همین‌طور. فقط نمی‌دانم چه جور گیاهی بودم. احساس می‌کردم که یک شلغمم.

داستان از عناصر تخیلی زیادی بهره برده که با کمی تحقیق فهمیدم که استعاره هایی از حوادث زندگی واقعی نویسنده بودن، مثلا موجود فضایی ای در داستان هست که به نیکی پول میده که دنبال نویسنده ای که سال ها پیش مرده بگرده! کلا داستان تقریبا رنگی از واقعیت نداره اما بسیار تامل برانگیزه و البته با آگاهی به اینکه بوکفسکی در حالی که آغوشش رو برای مرگ باز کرده این کتابو نوشته خیلی میتونه تاثیرگذار باشه. حین مطالعش این احساسو داشتم که نویسنده با اینکه دل خوشی از زندگی نداره و از مرگ استقبال میکنه اما هنوز موضوعات زیادی برای اندیشیدن داره و به جمع بندی کاملی نرسیده از افکارش، در واقع عقاید نصفه و نیمه زیادی داره که از ویژگی های پوچی پست مدرنیسمه به هرحال.
ترجمه کتاب و چاپ هردو خوب بودن و در مقدمه اطلاعات خوبی درباره نویسنده و کتاب گنجونده شده بود و پانویس ها مفید و به موقع بودن. کتاب با اینکه یه جوری بود ولی دوست داشتنی بود در پس زمینه و من عاجزم از توصیف این احساسم!
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • مدیر
  • #24
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,535
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
شب های روشن / داستایفسکی
ترجمه سروش حبیبی / نشر ماهی

این کتاب، کتابی نیست که بشه راجع بهش نقد نوشت یا حتی بهش خیلی پرداخت؛ یه کتاب جیبی کوچیک و یه داستان نسبتا کوتاه از داستایفسکی! صرف اینکه اینجا اوردمش، به خاطر خاطرم از خوندنشه. کمی بعد از امتحانای ترم اول امسال یه شب مریض شدم و تب کردم و سالن مطالعرو ول کردم زودتر اومدم خونه، حوصلم تو تخت سر رفت و گفتم اینو وردارم تا سه چهار ساعت دیگه که خوابم ببره ببینم چیه، شروع کردم و حس کردم داستایفسکی با رنج بسیاری اینو نوشته، از اونجایی که تب داشتم و از درون داغ بودم، به شدت روم تاثیر گذاشته بود، سابقه نداشته من با یک اثر عاشقانه همزادپنداری کنم یا احساس خاصی پیدا کنم اما اون شب به شکل عجیبی انگار تو فضای داستان غرق شدم و چون از مریضی یک حالت گیجی و بی حسی داشتم انگار به خلسه رفته بودم یه چیز عجیبی بود کلا! خلاصه خوابیدم و خواب دیدم تو همون فضای سرد روسیه و داستانم و اتفاق مشابهی برام افتاده، با یک تفاوت البته و اون اینکه اون معشوقه هه، تو خواب من، منو انتخاب کرد جای عشق قدیمیش!
من که از فرداش به زندگی عادی برگشتم، ولی نفهمیدم اون شب من خیلی داغ بودم یا داستایفسکی با قلمی سوزان تر از حالت عادی نوشته بود! احساس عجیب و خوشایندی بود...

چقدر ترجمه های آقای حبیبی خوبه، هزاران افسوس که چنین خردمندان و روشنفکرانی در ایران نیستن، و چقدر این عشق به وطن زیباست که از اونور دنیا دارن بهترین آثار ادبیات رو برای ما با قلم فوق العادشون ترجمه میکنن، دوست ندارم این تاپیکو به سیاست آلوده کنم ولی واقعا چی باید گفت به باعث و بانی مهاجرت امثال سروش حبیبی ها، حسن کامشاد ها و شاهرخ مسکوب ها...؟ کاش بتونم مثل شاهرخ مسکوب وارسته باشم!
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • مدیر
  • #25
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,535
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
وقتی نیچه گریست / اروین یالوم
ترجمه سپیده حبیب / نشر قطره

ورود به حیطه کتب یالوم رو تا الآن دائما معوق میکردم به عللی اما بیش از این جایز نیست!
ابتدا با نظر و خاطره شخصی: این کتاب اولین کتابی بود که من از این نویسنده توانا میخوندم، و از اونجایی که در شرایط روحی افتضاحی به سر میبردم، مهم بود که چی میخونم، و بر حسب یک اتفاق کاملا شانسی یا حتی غیرطبیعی که انگار از جای دیگه ترتیبشو داده باشن من و وقتی نیچه گریست به هم رسیدیم، در اون شرایط کتابی بهتر از این نمیتونستم بخونم، با اینکه من کلا یه حالتی دارم و کتابی که زیادی معروف میشه یا دست همه هست و همه ازش صحبت میکنن ناخودآگاه مقابلش گارد میگیرم و نمیخونمش و حس میکنم زرده ( در شرایط فعلی کتاب خال سیاه عربی همچین حالتی داره که تو کمتر از یک ماه 5 بار چاپ شده، قبلش میخواستم بخرمش ولی با این اتفاق بیخیال شدم :/ ) اما این یکیو چون کسی بهم داد که خیلی قبولش داشتم، خوندم! و باید بگم که خوشحالی و عادی بودن امروزمو، خیلی به این کتاب مدیونم.
و اما در مورد داستان، خب از اونجایی که در ایران خیلی کتاب خیلی معروفی هست نیاز به معرفی چندانی نداره، یک داستان تخیلی با استفاده از شخصیت های واقعی در اواخر قرن نوزدهم میلادی! داستان در دل تخیلات خودش حوادث واقعی رو هم در بر داره مثل ماجرای آنا اُ و جوزف برویر که به نوعی اولین گفتگوی درمانی به شمار میره، اما به طور کلی ماجرای اصلی تخیلیه و بین نیچه، فروید و استاد فروید، جوزف برویر اتفاق میفته. طی اون، نیچه که درگیر آشفتگی های روانی و جسمی بسیاریه دوره درمان رو با برویر شروع میکنه، در واقع برویر به سختی بسیار و با ترفند خاصی نیچرو قانع میکنه که به درمانش تن بده، اما در طی این درمان بحث هایی دوجانبه شکل میگیره و برویر به شدت در درونش متزلزل میشه و نسبت عمری که تا به اون لحظه زندگیش کرده، دچار شک و تردید بسیاری میشه. جملاتی واقعی از نیچه که در کتاب گنجونده شدن به یک شخصیت معمولی میانسال گفته میشه و تاثیر جملات در اون فرد نشون داده میشه، مثل: دردی که مرا نکشد، قوی ترم میکند. کسی که چرایی برای زندگی دارد، با هر چگونه ای خواهد ساخت. یا باید جوری زندگی کنیم که مایل باشیم آنرا هزاران بار دیگر تکرار کنیم بدون اینکه ملالت زده شویم و... این جملات به نحوی در کتاب اورده شدن که تاثیر بسیاری میتونن بذارن و یه جورایی کاملا درک میشن، چرا که فی المثال جمله آخری که نقل کردم زمانی گفته میشه که برویر داره به این فکر میکنه که از زندگی لذتی نبردم چون کاری که میخواستم نکردم، از بچگی بهم گفتن پزشک بشم تا بتونم امنیت مالی داشته باشم و بعد از اون یه ازدواج معمولی و سنتی و زندگی بدون هیجان و پر ملالتی رو طی کردم. این جملات و این سیر حوادث بسیار تکان دهنده بود برای من و در زندگی خودم خیلی به دنبال این دست نگاها گشتم و دیدم به خیلی چیزا به کلی تغییر کرد، شک هایی داشتم که به باور و قطعیت بدل شدن و باورهایی که نسبت بهشون دچار تردید شدم. تشبیه زندگی به کوهی که ازش بالا میریم و در 40 سالگی در قله می ایستیم، و درحالی که روبرومون جز زوال و سراشیبی نمیبینیم، به گذشتمون که ازش بالا اومدیم نگاه میکنیم و اونجاست که یا پشیمون میشیم یا میتونیم دل خوش کنیم به زندگی ای که داشتیم و با خوشحالی ادامه بدیم، خیلی تاثیرگذار بود. و به واقع داستان آکنده بود از این دست تاثیرگذاری ها... بسیار آموزنده و تکان دهنده بود و با مختصر اطلاعات تاریخی که آورده شده بود، غنی تر هم شده بود. من خیلی لذت بردم و از ثانیه به ثانیه زمانی که پای دوبار خوندنش صرف کردم خرسندم و راضی! باید اشاره کنم که در دور دوم مطالعه هنوز هم چیزهای جدید زیادی داشت و روی غنی تری از خودشو به من نشون میداد، فوق العاده بود!
به لحاظ نگارش، مشخصه که رمان، کار یک نویسنده ی مطلق نیست، و گرچه که نویسنده یک روانپزشک حاذق و با دانش و با مطالعست که سرگذشتش اونو به کتاب ها پیوند زده، با این حال سبک نگارشش تفاوتایی با نویسندگان کلاسیک داره که از نظر من تفاوتای خوبین، مهم ترین این تفاوت ها پرهیز از جزئی گویی و توصیف دقیق و ریز به ریز جزئیات مکان ها و شرایطه. این حالت در نوشته های نویسندگان کلاسیک مشاهده میشه که میان تمام جزئیات یک اتاق، یک خونه، یک ساختمان و نماش رو مینویسن، یا چهره شخصیت هارو با ریز ترین جزئیاتش شرح میدن، اما یالوم غالبا به دادن مختصر توصیفی بسنده کرده و این به کشش داستان افزوده. خلاقیت در پردازش چنین داستانی با چنین جزئیاتی خیلی آشکار هستش و کاملا مطالعات گسترده نویسندرو منعکس میکنه، مایه خوشحالیه که چنین ذهن خلاقی با این حجم از مطالعه و خرد عجین شده و کتابی ( کتاب هایی ) از این دست نوشته شده. داستان خیلی ساده، روون به دور از اصطلاحات نافهمیدنی و پیچیده نوشته شده و در ترجمه خانم حبیب که خودشون روانپزشک هستن هم این سادگی و روونی حفظ شده.
در کل، از معدود کتاب هاییه که فکر میکنم برای هرکسی میشه گفت مطالعش مفید و سازندست. دیدگاه های جالبی به دست میده که در زندگی میشه اونارو به کار بست. جذاب، آموزنده و نسبتا عمیق. قطعا آقای یالوم من رو مدیون خودشون کردن با این رمان...!
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • مدیر
  • #26
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,535
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
درمان شوپنهاور / اروین یالوم
ترجمه دکتر محمدرضا فیاضی بردبار و زهرا حسینیان / انتشارات ترانه

فوق العاده! از اون کتابایی که انقد دوستش دارم کند میخوندمش تا تموم نشه (((:
چقدر آدم میتونه دانا باشه؟ چقدر مطالعه و چقدر خلاقیت که بتونی در قالب یک رمان این همه اطلاعات رو به خواننده بدی؟ این علتیه که یالوم یکی از سه نویسنده ایه که عکسشونو زدم به دیوار کنار تختم! کم نظیره این مرد..!
داستان حول روزهای پایانی زندگی یک روانپزشک مطرح در سانفرانسیسکو میگرده که به علت مریضی با مرگ مواجه میشه، در ابتدای داستان پزشکش بهش میگه که زمان زیادی برای زندگی نداره و باید کم کم بارشو ببنده. شخصیت اصلی داستان در اینجا به فکر فرو میره و در اندیشه حرفاییه که در تمام این سال ها به مراجعینش درباره مرگ زده و حالا داره خودش اونارو از نزدیک تجربه میکنه، با این حال تصمیم میگیره که بیشترین بهررو از روزهای باقیمونده ببره...
ساختار کتاب جوریه که قسمت در میون بخشی از زندگی و عقاید شوپنهاور شرح داده شده. و قسمت دیگرو داستان اصلی تشکیل میده که عموما در فضای جلسات روان درمانی گروهیه، یالوم به شدت طرفدار این جور جلساته و البته من سواد اینو ندارم که در موردش نظر بدم. اما فضای جلسات و جوشون دوست داشتنیه و مسائل جالبی مطرح میشه، تنوع مسائل به قدری هست که خواننده رو خسته نکنه و اتفاقات جدیدی به تناوب وارد داستان میشن. چند نفر جمع میشن، با سطح سواد و فرهنگ متفاوت دور هم میشینن و به هم کمک میکنن. گفتگوها هدفمند نوشته شدن و میشه روشون فکر کرد، ضمن اینکه شخصیت اصلی تکیه ای داره به عقاید شوپنهاور، فیلسوف قرن 19 آلمان و از عقاید اون استفاده میکنه، گفته میشه فروید تحت تاثیر عقاید شوپنهاور بوده، که البته در زندگی نامش اشاره میکنه به اینکه تا اواخر عمرش به جهت به اشتباه نیفتادن آثار شوپنهاور رو مطالعه نکرده.
اون قسمت در میون های زندگی نامه شوپنهاور تشکیل شده از اتفاقات مهم زندگی فیلسوفِ تاجر زاده ی آلمانی و عقاید مهمش و نقدی بر همون عقاید، ابتدای هر فصل جملاتی از شوپنهاور نقل شده که بعضیاشون جالبن، عقاید زن ستیزانه افراطی و عجیبی داشته که البته میشه ردشو در زندگیش پی گرفت.
در بخشی از داستان یکی از شخصیت ها به عنوان یک طریق درمانی به هند سفر میکنه تا نوعی مراقبه خاص رو در یک معبد انجام بده، در اینجا یالوم اطلاعاتی از بودیسم و عقاید بسیار جالبی از بودا رو در داستان گنجونده که بعضا خیلی قابل تاملن ( خصوصا در باب دین و مذهب ) و البته روال مراقبه که خودش ماجرای منحصر به فردیه. نمیدونم آیا از خلق چنین شخصیتی ( همین مسافر هند ) و شباهتاش با توصیف شوپنهاور از زنان، نیت خاصی در ذهن نویسنده بوده یا نه، اما در هر صورت میشه اشراف کامل استاد بازنشسته ی استنفورد رو به شخصیت ها و رفتارهاشون لمس کرد. توصیفات بسیار دقیق و ظریفی از شخصیت ها میده و به مانند رمان قبلی، از توصیف بیش از اندازه مکان ها پرهیز کرده، گرچه داستان مکان های زیادیم نداره.
پر از درسای روان شناسی بود که من هنوز توانایی درک و فهمشون رو ندارم و شاید لازم بشه بعدا دوباره مطالعش کنم.
این ترجمه ای که من داشتم مال انتشاراتیه که تو مشهده و نمیدونم آیا کتاباش در جاهای دیگه کشور هم یافت میشه یا نه. اما ترجمه روون هست. دکتر فیاضی بردبار از روانپزشکان مطرح مشهد هستن و به لحاظ فنی کتاب نقصی نداره، یا حداقل من که مشکلی نداشتم..!
به نظرم در کنار وقتی نیچه گریست، کتابیه که همه میتونن از خوندنش فایده خیلی زیادی ببرن، فهمش ساده و بی مشکله. نثر کتاب بسیار روونه و اطلاعات فلسفی و روان شناسی زیاد کتاب، ارزش خوندنشو خیلی بالا برده.
احساس دین خیلی زیادی به کسی که یالوم رو بهم معرفی کرد دارم، اینجا که نیست ولی آرزوی موفقیت دارم براش واقعا...! تاثیر شگرفی روی من و زندگیم گذاشت.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • مدیر
  • #27
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,535
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
دروغ گویی روی مبل / اروین یالوم
ترجمه سپیده حبیب / نشر قطره
اولین بریدنی که در سال کنکور تجربه کردم مربوط بود به اواخر مرداد، البته علتش درس نبود. اما به هرحال از درس افتادم و با اصرار من رفتیم شمال برای چند روز. تمام هدفم از این مسافرت خوندن یه کتاب بود و احساس رهایی از اتفاقاتی که افتاده بود. مدت زمان قابل توجهی از این چند روز رو من کنار دریا گذروندم و مشغول خوندن این کتاب بودم، و نهایتا اون احساس و حالتی که میخواستم رو بهم داد.
داستانش یکم شبیه سریالای ایرانی بود! یک سری شخصیت منفی داشت که نهایتا به سزای اعمالشون رسیدن و یک شخصیت مثبت که پاداش پاکدامنی و درستکاریشو گرفت. البته کتاب روشنگری بود نسبتا، به افکار و احساساتی که در جلسه مشاوره تو ذهن روان درمانگر و مراجعش میگذره و خروجی این افکار تکیه داشت که موضوع جالبی بود. یالوم برای این منظور داستان چند روان درمانیِ چند روانپزشک رو نقل کرده.
مردی با همسرش به مشکلاتی بر خورده بود و روانپزشکش بهش میگه ترکش کنه، همسرش در صدد انتقام بر میاد و با نیت هایی پیش همون روانپزشک میره و ...
یا روانپزشک دیگه ای که اصطلاحا پول پرسته، با مشکلات خانوادگی و اقتصادی مواجه میشه و ... ( یه سریالی پخش میشد اسمش لحظه گرگ و میش بود و اتفاقی دیدم، این دکتره دقیقا سروش بود! ) و باقی ماجراها...
داستانش همونطور که گفتم برای خوندن و جذابیت و گیرایی نوشته نشده، بیشتر برای آگاهی نوشته شده و از این بابت کتاب غنی ای هست.
کتاب به نسبت اصطلاحات روان شناسی زیادی داره و گاهی بعضی اختلالات رو به اختصار شرح میده، در واقع شاید داستان آنچنان قوی نباشه و منِ خواننده از سیر داستان و هیجاناتش لذت نبرم و احساسات عمیقی بهم دست نده از خوندنش، اما خب ویژگیِ مفید و آموزنده بودن در حد قابل توجهی بود و از این حیث لذت بردم ازش. البته در اون شرایط نیاز به همچین کتابیم داشتم، که هرچی میشه بشه، فقط پایان خوشی داشته باشه! و بازهم شرمنده جناب یالوم شدیم با یک رمان دوست داشتنی دیگه...
ترجمه های سپیده حبیب واقعا عالین، چنین کتابی نیاز به پانویس ها و توضیحات زیادی داشت و ایشون واقعا به بهترین شکل این کارو انجام داده بودن و جای هیچ خلأ یا سوالی باقی نموند.
 
  • شروع کننده موضوع
  • مدیر
  • #28
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,535
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
راستش باورنکردنیه که آخرین پست این موضوع برای بیشتر از سه سال پیشه؛ همه چیز این مدت تغییر کرده تقریباً... علی‌ایحال من امروز یه کتابی رو تموم کردم و خواستم در موردش بنویسم.

ناتمام / توماس آگدن
نمی‌دونم چرا‌ چنین عنوانی رو در ترجمه‌ی عنوان اصلی کتاب The Parts Left Out به کار گرفتن؛ ولی خب موضوع من هم این نیست.
آگدن، روان‌کاو آمریکایی معاصر، که شاید اسمش رو با کتاب ماتریس ذهن که نشر نو چاپ کرده به یاد بیارید، در اقدامی کم‌سابقه در بین قشر روان‌کاو، دست به نوشتن رمان زده. رمان بسیار جذابه. بسیار گیراست. داستانش داستان شاید درخشانی نیست، نوشتارش نوشتار شاید جذاب و رازآلودی نیست؛ اما دقیقاً همین دو عنصر در کنار هم به شدت یک داستان رو کشش‌دار می‌کنن. معمولاً یک عنصر مهم در روایاتی که ما اون‌ها رو جذاب می‌دونیم، عنصر رازآلود بودنه. ابهام، چیزیه که منِ خواننده رو وسوسه می‌کنه صفحات رو ورق بزنم. آگدن بر خلاف این رویه عمل کرده. از درونی‌ترین افکار و امیال کاراکترهاش پرده‌برداری می‌کنه و چیزی رو مبهم نمی‌ذاره. اگر جمله‌ای از زبون یک کاراکتر نقل می‌کنه، به موازاتش‌ آنچه در ذهنش می‌گذره رو هم بیان می‌کنه؛ و به واسطه‌ی حرفه‌اش (روان‌کاوی) اون‌ها رو تحلیل هم می‌کنه.
داستان در مورد یک خانواده‌ست. پدر و مادری ساکن در‌ مزرعه‌ی خانوادگی با دو فرزند که در ابتدای داستان یک اتفاق عجیب براشون می‌افته. در ادامه، ما رد حواشی و مسائل ناخودآگاه موجود در این اتفاق رو در کودکی افراد، روابط اولیه‌شون، و داینامیک‌های ارتباطی‌شون با هم‌دیگه می‌خونیم؛ و کم‌کم متوجه می‌شیم که آها! پس اینطوری بود که اینطوری شد!

رمز جذابیت داستان به نظر من همین پرسشِ «مگه چطوری بود که اینطوری شد؟»ه. آگدن متبحرانه عمل کرده و این پرسش رو هی به جون ما می‌ندازه، و بعد پاسخش رو بهمون می‌ده، و در خلالش پرسش دیگری به ذهن ما می‌ندازه که ما رو به صفحات بعد می‌کشونه تا جوابش رو بخونیم. داستان سرانجامِ حسن‌ختام‌‌گونه‌ای نداره. این همون چیزیه که از یک روان‌کاو رمان‌نویس می‌شه انتظار داشت. پایانی باز، برای زندگی‌هایی که بعد از پایان این کتاب هم قراره ادامه داشته باشن.

پ.ن: پس از مدت زیادی تونستم یک رمان رو تموم کنم؛ از این بابت خوشحالم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • مدیر
  • #29
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,535
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
ساده‌دل / ولتر
ترجمه‌ی محمد قاضی / انتشارات جامی

بنا به روزمرگی پیچیده‌ای که دارم زندگی می‌کنم، ترجیح دادم چیزی بخونم که ذهنم نتونه زیاد تحلیلش کنه. رمان ساده‌دل اثر ولتر، فیلسوف قرن ۱۷امی فرانسوی انتخاب خوبی برای این مورد بود.

داستان اساساً به علت قدمتش، و به علت اینکه نویسنده‌ش فردیه که بیشتر فیلسوفه تا داستان‌نویس، پیچیدگی خاصی نداره. خبری از قواعد و نظریه‌های داستان‌نویسی و جریان سیال ذهن و غیره هم نیست. روایت، بسیار ساده و روان و حتی کلیشه‌ایه؛ و البته انقدر زیاد کلیشه‌ایه، که برای فهم اینکه چرا این اثر ارزش خوندن داره، باید به زمینه و زمانه‌ی نوشته شدنش توجه کنیم.

بن‌مایه‌ی داستان یک انتقاد تمام‌قد و شدیداللحن به حکومت، عقاید خرافی و روابط بین انسان‌ها و ادیانه. نویسنده هیچ ترسی از آشکارنویسی تمام این مسائل نداشته که جای تحسین داره در زمانه‌ی خودش.

در واقع این داستان قرار نیست ذهن رو درگیر کنه، شما رو به خوندن وا داره یا فکتون رو از تعجب بندازه، این داستان فقط هست برای اینکه خونده بشه و شما بفهمید که همین ۴۰۰ سال پیش، ذهن بشر کجا بوده، و چه چیزهایی توی اروپا -و به چه شکلی- به باد نقد گرفته می‌شدن که امروز به اینجا رسیدن. و به هر حال قیاس ناخواسته‌ای در ذهن آدم شکل می‌گیره با ۴۰۰ سال پیش ایران، متأسفانه.

من دوستش داشتم. به عنوان کتابی که قرار نیست ذهنم رو درگیر کنه یا بخوام خیلی تحلیلش کنم، کتاب و داستان خوبی بود.
 
بالا