• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

آلبوم موسیقی Amin Rouhi

  • شروع کننده موضوع
  • #2

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
چه مرگته لطفی ؟
در مورد مرحوم‌ لطفی که قبلا گفتم :
کاریز
1- یادداشت عارفانه " کاریز " - از کتاب کویر - شریعتی را به خاطر دارید ؟
همان سفر روحانی شریعتی در خردسالی به همراه مقنی پیرمرد اما ورزیده و زیردست به عمق 170 متری زمین در مومن آباد سبزوار برای گشایش منافذ کاریز که در طول زمان بسته شده بود.
توصیف معلم شهید از ضربات " نیش کلنگی " استاد مقنی با ریتم خوش و استوار و البته مداوم و مطمئن که عمیق ترین سمفونی را پدید می آورد و به گونه ای سحرانگیز راه می گشاید و چشمه های کور را روان می سازد و چه جوشش ها که پدید می آید و ... و بعد ، رویش دوباره جوانه ها و سبزه ها و در پی آن شادابی زمین و زمان و...
2- هنوز اثرات این آموزه استعاری و فوق العاده معلم شهید که در روح و جانم رسوخ کرده را در زندگی ام حس می کنم. هرجا که " تعلقی " پیش آید یا " زنگاری " بر جان نشیند ، این کاریز شریعتی است که به فریادم می رسد.
هربار چونان شاگردی وفادار، با کمک نمادها و استعاره هایی برساخته ، می کوشم تا منافذ کور و بسته را به مدد انفاس پاک و روحانی ، بگشایم و باغ جان را تازه و سرسبز سازم.
3- یکی از این نمادها در ذهن و روان من ، ساز " لطفی " است. برای من ، همواره لطفی همان مقنی زبردستی بوده که با طمانینه و اطمینان با هر زخمه ای که بر تار می زند ( کلنگ ) زنگارهای بسته بر جان را با مداومت و پشتکار و البته تسلطی کم نظیر ، می زداید و نشاط و شادابی را به ارمغان می آورد.
4- لطفی و تارش یا مقنی و کلنگش و یا... چه فرقی می کند ؟
هرچه هست ، داستان جان های بی قرار که در طول زمان گرفتار گیر و گرفت ها و امور عاریتی روزگار می شوند ، داستان همیشگی بشر است. مهم آموزه هایی است که معلمان بزرگ تاریخ با استعانت و تمرکز بر زیست فطری ، راه های گشایش را می نمایانند و این خود ، چکیده هستی است.
[ کاریز درون جان تو می باید
کز عاریه ها تو را دری نگشاید
یک کوزه آب در میان خانه
به از جویی که از برون می آید! - سنایی ]

ممنون از @maleck :) عزیز که تولد مرحوم لطفی رو یادآوری کرد .
هوشنگ ابتهاج در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» از مرحوم لطفی یاد می‌کنه و میگه :
«یه بیات اصفهان داره که تو چاووش زده، ظاهراً چاووش ۸. یه شب جایی مهمان بودیم، لطفی همون بیات اصفهان رو زد ، البته وقتی یه کارو یه بار دیگه می‌زنن یه جور دیگه میشه . اون شب من بهش گفتم:
آقای لطفی ! چه مرگته این‌طوری ساز زدی ؟! ساز خیلی عجیبیه…
اصلاً مثل اینکه یه آدمی نشسته و داره بی‌اراده درد دل می‌کنه . وقتی نوار تموم میشه (لطفی)میگه ببخشید ؛ یعنی ببخشید که جلوی شما خودمو عریان کردم و دردهامو گفتم . یعنی با خودش نبوده وقتی این سازو می‌زده . مثل اینکه کسی از احوال خودش، درد خودش، عاشقی خودش چیزهایی گفته باشه بدون اینکه متوجه باشه چی گفته… عاطفه و جمله‌بندی‌های این کار حیرت‌آوره… امیدوارم بتونم تا آخرشو گوش کنم...»

خیلی گشتم که آن قطعه‌ی مدنظر سایه رو پیدا کنم. در نهایت معلوم شد اشاره‌ی سایه به این اجرای خصوصی است که دوستی لطف کرد و برایم فرستاد .
تمام جملاتی که میخواستم بگم رو ابتهاج گفت و من رو از عذاب نوشتن احساسم رهانید .
شما رو با این قطعه تنها می ذارم ...
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
بی من مرو ...
خوب به خاطر دارم ، تابستان سال ۹۶ بود که در دوران شور و شعف نوجوانی که هرچه به دستم می رسید - از کتاب و فیلم و موسیقی و ...- می بلعیدم ، در بین آلبوم های علیزاده ، به " راز نو " رسیدم .
هنوز آن حیرت و خضوع و ستایش دوست داشتنی که پس از شنیدن آن شاهکار در من پدید آمد و سبب ساز شکل گیری مرحله نویی در زندگی ام گشت را از خاطر نخواهم برد.
۱- نخستین برجستگی حیرت آور ،گستره بزرگ و تداوم عمیق « ناله » هایی است که پیاپی از زن و مرد با بسامد های متفاوت ، برمی خیزد و داستان فراق / اشتیاق دردناکی را روایت می کند که سرنوشت مشترک همه آدمیان است.
[ کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن ، نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق ! - مولانا ]

گرچه واقفم که تنها با ناله های دردمندانه و سوزناک ، نمی توان گره از کارِ فروبسته گشود اما باید اذعان کرد که حال خوشی را میسر می سازد که مقدمه فهم است. به واقع به گمانم ، ناله مقدمه حال خوش و حال خوش زمینه و بستر فهم است.
[ به ناله کار میسر نمی شود « سعدی »
ولیک ناله بیچارگان خوش است ، بنال ! ]

۲- به گمانم کمتر آموزه فمنیستی عادلانه ای قادر باشد چنین فضایی میسر سازد که انسان بتواند در فرایند فهم ، مساله جنسیت را فراموش کند اما این کیمیاگری ها تنها زمانی رخ می نماید که پای درد / عشق مشترکی در میان باشد. از همین روست که ناله مرد با ناله زنی دیگر ادامه می یابد و فریادهای زن با فریادهای مردی دیگر ممزوج می شود که :
[ بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگویبم با هم ، تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم ؛ - قیصر امین پور]

۳- بخش مسحور کننده دیگر این اثر ، ساز علیزاده است که :
[ بزن آن زخمه / بر آن سنگ / بر آن چوب / بر آن‌ عشق / که شاید / بردم راه به جایی / بردم راه به جایی ‌‌‌...! - شفیعی کدکنی ]
۴- اما اینها همه مقدمه نوشیدن آن کلام الهامی است که جان را بی تاب و فهم را سیراب می کند.
[ خوش خرامان می روی ، ای جان جان بی من مرو
ای حیات دوستان ، در بوستان بی من مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو
ای عیان بی من مدان و ای زبان بی من مخوان
ای نظر بی من مبین و ای روان بی من مرو ! - مولانا

برای نخستین بار در زندگی ام - و در نوجوانی - بود که با « تصویری » از جهان زیستی روبرو شدم که بی نظیر و حیرت‌زا بود.
در دو بیت نخست ، سخن از انتباه به وجود نازنینی بود که در سراسر جهان زیستی سایه گسترده و ملتمسانه از او می خواهد که سرنوشت « من » را با هویت « خویش » گره بزند اما به ناگه در بیت سوم ، همان « من » انتظار همراهی از زبان و روان و نظر دارد که از مشارکت با « من » غافل نشوند.
اما اندکی تامل‌، این نکته لطیف را پدیدار خواهد کرد که همان « خویش » است که از چشمان « من » می بیند و با « زبان » من می خواند و با « روان » من می رود ... و چه خواهش و تمنای درستی که « من » را هم در این دیدن و شنیدن و خواندن و « فهمیدن » همراه و شریک کند. تصویری که حکایت از حضور او / من من / خویش در بیرون و درون من دارد.
[ در دو چشم من نشین ای آنکه از من ، من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری
زان سبب هر خلوتی ، سوراخ روزن را ببست
کز برای روشنی ، تو خانه را روشنتری ! - مولانا]

اینها را گفتم که بگویم باید " با مدد مولانا " جهان را فهمیده و با او عاشق خداوند شویم ( عاشق به معنای سهراب سپهریِ آن یعنی « دچار »)
ورنه به فهم درستی از جهان هستی نخواهیم رسید :
[ عاشق شو ارنه روزی ، کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی ! - حافظ ]

این در شرایطی است که آن « کل یوم هو فی شان » دائما در حال سرازیر کردن گستره بی کرانی از فهم های متعالی است و زیرک آنکه ، خویش را در مسیر این لطایف الهی قرار دهد :
[ تیر روانه می رود ، سوی نشانه می رود
ما چه نشسته ایم پس ؟ شه ز شکار می رسد ! - مولانا ]

چه در غیر این صورت ، این لطایف روحانی ، سهم دیگری خواهد شد:
[ این غزلم ، جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور ، نمی خوری‌ پیش کس دگر برم‌ ! - مولانا ]
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
دلتنگی ...
۱- پنج ساله باشی یا پنجاه ساله تفاوتی ندارد. دلتنگی از آنجا که اصالتی ازلی دارد و با سرشت آدمی پیوندی ناگسستنی ، در میان هیاهوی زندگی ، ناخودآگاه سر برمی کشد ، ناخوانده و مرموز می آید ، قلبت را مچاله می کند ، دستانت را می لرزاند و چشمانت را تر می کند.
۲- دلتنگی پدیده قابل پیش بینی و قابل کنترل نیست اما حضورش اگرچه گاه به گاه اما مختارانه و مستقل است. تو گویی بیرون از همه قواعد معمول زیست انسانی ، کار خودش را می کند.
به گمانم چنین پدیده ای که سرکشانه حصار زمان و مکان را برنمی تابد و از هر قاعده و قیدی رهاست ، " اینجایی " نیست. شاید یکی از ودیعه های الهی است که به گاه غفلت و یا اسارت در روزمرگی ، می تواند غبار بطالت را از جان بزداید و دل را صیقل دهد و آن " خاطره ازلی" را یادآور شود.
۳- با اینهمه ، بی تردید دلتنگی آفریده می شود. از میان حجم انبوهی از ابهام بیرون می آید و تسخیرت می کند.
به گمانم هر آنچه که نسبتی با " آنجا " و آن خاطره ازلی داشته باشد ، می تواند مولد و زاینده دلتنگی باشد. به واقع به هر میزان که نسبت هر پدیده ی انسانی / طبیعی با " آنجا " بیشتر باشد ، حجم و دامنه گسترده ای از دلتنگی را موجب می شود.
۴- دلتنگی رابطه ای همسو با فقدان دارد. نسبت مستقیم میان این دو به اندازه پیوندی است که مولد با " آنجا " دارد. به بیان بهتر ، به هر اندازه که سهم / نقش " آنجایی " کسی یا چیزی در " اینجا " کاسته شود ، دلتنگی بلافاصله ظاهر می شود، خود را تحمیل می کند ، قرارت را می برد و جانت را می فشارد‌ .
۵- علی رغم ذکر موارد فوق ، اذعان می کنم که هرگونه تلاش برای فهم پدیده ای " آنجایی " که بر ساختار زیستی ما محیط است ، تلاش ابتری است . آنهم در زمانی که درست در حین یادداشت ، یاد عزیزی ، قلبت را مچاله کند ، دستانت را بلرزاند و چشمانت را تر کند.
_______________________
قطعه " من کجا باران کجا " از همایون شجریان :
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
قصد این مستان و این بستان مکن ...
1- در این ایام که جز رنج و نکبت بر در و دیوار این جامعه نمایان نیست و تا چشم می بیند ، همه سیاهی و تباهی و پلشتی و پلیدی است ، دیدن آخرین اجرا های شجریان ، حقیقتا غم انگیز است و دردها را مضاعف می کند.
برای ما که بخشی از اندوخته هایمان را مدیون شجریان هستیم و او در تمامی این سالها ، چون آموزگاری شگفت ، جان های تشنه و روح های خسته را التیام بود، دیدن این رنج و بیماری ، جان را می فشارد و روح را منقلب می سازد.
2- در تمام این سالها ، شجریان در همه جا همراه و همدم ما بوده است. بی هیچ منتی همه آنچه را داشته ، بی دریغ بخشیده است.
ما با او خندیده ایم ، با او گریسته ایم. با او شوریده ایم و از همه مهمتر اینکه با او " فهمیده ایم! "
به گمانم شجریان - علی رغم برخی نقایصش - در تمام نیایش های خالصانه ما با خداوند ، سهمی دارد و خداوند به پاس سالها نیک سرشتی و بخشندگی اش ، به او عنایت خواهد داشت.
3- ما نیز به تضرع خدای را می خوانیم تا با کاهش رنج او ، باغ جان مان را بیش از این ، پژمرده نسازد و جمع مشتاقان را پراکنده نخواهد و طناب خیمه عشق را برهم نزند.
[ باغ جان را تازه و سر سبز دار / قصد این مستان و این بستان مکن
بر درختی کاشیان مرغ توست / شاخ مشکن ، مرغ را پران مکن
این طناب خیمه را برهم مزن / خیمه توست آخر ای سلطان ، مکن! - مولانا ]
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
مولانا ... شجریان ... و غمی که با ماست ...
ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
کمانچه و آواز
آواز : شجریان
کمانچه : کامکار
آلبوم : طریق عشق
غزل : حافظ
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
اجرای خصوصی عالم پریشان
آواز : شجریان
تار : شریف
نی : موسوی
ویولن : یاحقی
تنبک : ملک
انگشت هام رمق برای نوشتن ندارند . به نظرم این دو بیت شرح حال شجریان ماست .
خدا را ، از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان بِه ؟
گلی کان پایمال سرو ما گشت

بود خاکش ز خون ارغوان بِه !
______________
با حضور کلهر و علیزاده
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #11

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #12

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
مغنی ! کجایی ؟ نوایت کجاست ؟
نوای خوش غم زدایت کجاست ؟
مغنی ! از آن پرده نقشی بیار !
ببین تا چه گفت از درون پرده‌ دار
چنان برکش ، آواز خنیاگری
که ناهید چنگی به رقص آوری ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #13

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
مجنونُم کردی ...
این نوشته در ۹۹/۱۰/۱۷ نوشته شد؛
در این روزها و ماه‌ها که از در و دیوار نکبت می بارد و هر چه می‌بینیم جز تلخی و تاریکی نیست و به جبرِ حاکمانِ جور ، سکوتِ وحشتناکی بر جامعه حاکم است و "وای جغدی هم نمی آید به گوش" ، ویدئوی عیادت از استاد عثمان محمدپرست حالم را دگرگون کرد و چشمانم از حسرت و غبطه، تر شد.
استاد عثمان نه به دوتار نوازی، که بیشتر به حالِ خوش شهره است و این تصاویر نشان می‌دهد، به لطفِ الهی این حالِ خوشِ عرفانی همچنان با اوست.
[باده غمگینان خورند و ما ز مِی خوش‌دل تریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا! افیونِ خویش!
خونِ ما بر غم حرام و خونِ غم بر ما حلال
هر غمی کو گِرد ما گردید، شد در خون خویش!
من نیَم موقوفِ نفخِ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی می‌دهد ز افسون خویش! - مولانا]
فدای لبِ خندان و انگشتانِ رقصان‌ت حاج عثمان که حلاج‌وش و مجنون‌صفت در پی "او" یند. خوش به سعادتت که بیرون از این لجنزارِ "بودن" با "او" خوشی !
[ماییم که از باده بی جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم ! - مولانا]
_________________________________
+ بشنوید دوتار نوازیِ استاد محمدپرست رو همراه با آوازِ شجریان که بسیار دلتنگِ اوئیم ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #14

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
ترجمه‌ی آزاد این ترانه‌ی گیلکی:
غروب دیمه‌ی
(هنگام غروب)
که وکته خورشید
(که خورشیدِ خسته)
وَر گنو خو سرخِ چاشو ئو
(چادرشبِ سرخش را پهن می‌کند)
غروبِ آسمان مِ ن...
(درون آسمان غروب‌دم،)
اِشتویی مچه جیرین خوندرو...
(می‌شنوی؟ جیرجیرک زیرلب می‌خواند:)
اوی سارای سارای...
(وای سارا سارا)
اوی کوجِ یارای...
(وای یار کوچک)
تو بوودی مَ آوارای...
(تو بودی که آواره‌ام کردی)
شو زمات
(شب‌هنگام)
کی خاش ماتو
(که هلال باریک ماه)
دمیرانئره خو تاتائیه
(تصویرش را غرقه می‌سازد،)
کاس دریا جولف ارسو من
(در اشک بی‌پایان دریای کاسپین،)
اِشتویی مچه جیرین خوندرو...
(می‌شنوی؟ جیرجیرک زیرلب می‌خواند:)
اوی سارای سارای...
(وای سارا سارا)
اوی سورخه یارای...
(وای یار سرخ‌پوش)
تو بوودی مَ آوارای...
(تو بودی که آواره‌ام کردی)
 
بالا