• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مولانا صاحب العلما

  • شروع کننده موضوع
  • #61

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
هدفی که عمدتا در تفسیر قران و تفسیر اشعار، دنبال میشه. تو این نوع تفسیر، توجه به شرایط زمانی مولف اهمیت پیدا میکنه و بر این اساس، طبیعتا نمیشه منظور مولوی از شعرش رو کوانتوم فرض کرد(چرا که این علم اصلا اون زمان وجود نداشته)، مگه اینکه به این ادعای عجیب و بی مبنا معتقد باشیم که قدرت پیشگویی داشته!

ما تو عرفان شیخ سهروردی میگیم الهام
 
  • شروع کننده موضوع
  • #63

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
القای یک معنا، معرفت یا انجام دادن کاری در دل انسان از سوی خدا یا فرشته را الهام گویند.
این واژه در زبان فارسی و با اثرپذیری از عربی به معنای در دل افتادن، در دل افکندن، در دل افکندن نیکی، در دل افکندن چیزی، در دل افکندن چیزی از سوی خدا که وی را به انجام یا فرو گذاری چیزی وا دارد، آموختن و فرو خوراندن چیزی به کسی ترجمه شده است
الهام، مصدر باب «افعال» از ریشه «ل ـ هـ ـ م» است. فرهنگ‌نویسان عربی، «لَهْم» را «بلعیدن به یک‌باره»
و «بلعیدن»
معنا کرده‌اند.
برخی پژوهشگران واژه‌های قرآن، در تلاشی نه چندان موفق و با هدف ارائه یک مؤلّفه معنایی مشترک از همه موارد به‌کار رفته، «لَهْم» را در اصل به معنای «ورود چیزی در درون چیز دیگر» دانسته‌اند؛ با این توضیح که گاهی در امور مادّی مانند بلعیدن غذا و گاه در ارتباط با امور معنوی، چون القای معارف و معانی در دل به‌کار می‌رود.
معنای لغوی «لَهْم» و نیز اثرپذیری از قرآن
و مفسران نخستین، سبب شده که واژه‌نامه‌های عربی، «الهام» را به معنای «تلقین»،
«القای چیزی در دل»
و «القای چیزی در دل از سوی خداوند و ملأ اعلا» بدانند.
الهام به عنوان یکی از گونه‌ها و مراتب وحی الهی به مفهوم لغوی و عام آن
و نیز تفاوتهای آن دو، از مباحث دیگری است که در فرهنگ‌نامه‌های عربی بازتاب یافته است.
این واژه در زبان فارسی و با اثرپذیری از عربی به معنای در دل افتادن، در دل افکندن، در دل افکندن نیکی، در دل افکندن چیزی، در دل افکندن چیزی از سوی خدا که وی را به انجام یا فرو گذاری چیزی وا دارد، آموختن و فرو خوراندن چیزی به کسی ترجمه شده است.
الهام به‌رغم کاربرد نسبتاً چشمگیر آن در منابع تفسیری،روایی،
کلامی و اخلاقی عرفانی است و می‌توان فارغ از برخی اختلافها در تعریف، آن را القای بیواسطه یک معنا، معرفت یا انجام دادن کاری در دل انسان برگزیده خواند که از سوی خدا و فرشته صورت می‌پذیرداین اصطلاح به‌رغم اقتباس از الهامِ به‌کار رفته در قرآن و اشتراک با آن در برخی مؤلفه‌های معنایی، تفاوتهای چندی نیز با آن داردصدرالمتألهین، وحی و الهام را از علوم و معارفی می‌داند كه به طور ناخواسته وارد قلب می‌شود؛ با این تفاوت كه وحی را از علوم و معارفی می‌داند كه دریافت كننده از سبب و علتی كه عطا كننده‌ی این معارف از جانب خداست، آگاه می‌باشد و او را مشاهده می‌كند؛ ولی در الهام، او را نمی‌بیند
اما مولوی در تفاوت این ها بیشتر به شخص گیرنده‌ی پیام توجه كرده است و در تفاوت این ها می گوید:

غیر فهم و جان كه در گاو و خر است آدمی را فهم و جانی دیگر است

باز غیر عقل و جان آدمی هست جانی در ولیّ و در ولی
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
791
امتیاز
4,702
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
القای یک معنا، معرفت یا انجام دادن کاری در دل انسان از سوی خدا یا فرشته را الهام گویند.
این واژه در زبان فارسی و با اثرپذیری از عربی به معنای در دل افتادن، در دل افکندن، در دل افکندن نیکی، در دل افکندن چیزی، در دل افکندن چیزی از سوی خدا که وی را به انجام یا فرو گذاری چیزی وا دارد، آموختن و فرو خوراندن چیزی به کسی ترجمه شده است
الهام، مصدر باب «افعال» از ریشه «ل ـ هـ ـ م» است. فرهنگ‌نویسان عربی، «لَهْم» را «بلعیدن به یک‌باره»
و «بلعیدن»
معنا کرده‌اند.
برخی پژوهشگران واژه‌های قرآن، در تلاشی نه چندان موفق و با هدف ارائه یک مؤلّفه معنایی مشترک از همه موارد به‌کار رفته، «لَهْم» را در اصل به معنای «ورود چیزی در درون چیز دیگر» دانسته‌اند؛ با این توضیح که گاهی در امور مادّی مانند بلعیدن غذا و گاه در ارتباط با امور معنوی، چون القای معارف و معانی در دل به‌کار می‌رود.
معنای لغوی «لَهْم» و نیز اثرپذیری از قرآن
و مفسران نخستین، سبب شده که واژه‌نامه‌های عربی، «الهام» را به معنای «تلقین»،
«القای چیزی در دل»
و «القای چیزی در دل از سوی خداوند و ملأ اعلا» بدانند.
الهام به عنوان یکی از گونه‌ها و مراتب وحی الهی به مفهوم لغوی و عام آن
و نیز تفاوتهای آن دو، از مباحث دیگری است که در فرهنگ‌نامه‌های عربی بازتاب یافته است.
این واژه در زبان فارسی و با اثرپذیری از عربی به معنای در دل افتادن، در دل افکندن، در دل افکندن نیکی، در دل افکندن چیزی، در دل افکندن چیزی از سوی خدا که وی را به انجام یا فرو گذاری چیزی وا دارد، آموختن و فرو خوراندن چیزی به کسی ترجمه شده است.
الهام به‌رغم کاربرد نسبتاً چشمگیر آن در منابع تفسیری،روایی،
کلامی و اخلاقی عرفانی است و می‌توان فارغ از برخی اختلافها در تعریف، آن را القای بیواسطه یک معنا، معرفت یا انجام دادن کاری در دل انسان برگزیده خواند که از سوی خدا و فرشته صورت می‌پذیرداین اصطلاح به‌رغم اقتباس از الهامِ به‌کار رفته در قرآن و اشتراک با آن در برخی مؤلفه‌های معنایی، تفاوتهای چندی نیز با آن داردصدرالمتألهین، وحی و الهام را از علوم و معارفی می‌داند كه به طور ناخواسته وارد قلب می‌شود؛ با این تفاوت كه وحی را از علوم و معارفی می‌داند كه دریافت كننده از سبب و علتی كه عطا كننده‌ی این معارف از جانب خداست، آگاه می‌باشد و او را مشاهده می‌كند؛ ولی در الهام، او را نمی‌بیند
اما مولوی در تفاوت این ها بیشتر به شخص گیرنده‌ی پیام توجه كرده است و در تفاوت این ها می گوید:

غیر فهم و جان كه در گاو و خر است آدمی را فهم و جانی دیگر است

باز غیر عقل و جان آدمی هست جانی در ولیّ و در ولی
خب این صرفا یه تعریف مبهم اما مفصله. من بیشتر به دنبال دلیلی بودم که چرا باید وجود همچین چیزی رو باور کرد؟
اگرم فرضا وجود داره، از کجا معلوم مولوی چنین تجربه ای داشته؟(یکی از مشکلات این روش هائم دقیقا همینه که اصلا نمیشه صدقشون رو بصورت عینی، برای دیگران توجیه کرد)

من چک کردم که منبع اون نوشته، از محسن فرشاد، نویسنده کتاب شبه علمی "اندیشه های کوانتومی مولانا" هست که به سوء استفاده از مفاهیم کوانتومی معروفه!
مقالات مختلفی هم دربارش نوشته شده، این هم یکی از اونها:
http://nahadiran.ir/site/?PageId=ne...0|OFxCvb_yl-IueyWN-9cYeFKL4FoLL9CpapqDYuAB_Hk,

در کل، تفاسیری بر مبنای مفاهیم مدرن از یک متن قدیمی و بدون توجه به زمانه(از جمله برداشت کوانتومی از اشعار مولوی)، چیزی جز خیانت به اون متن(و همچنین نویسندش) نیست!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #65

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
بله دوتا از مطالب بالا برداشته از کتب محسن فرشاده اما مطب سوم را از علامه جعفری نوشته ام ما با ویسنده موافق نیستیم منتهامیگوییم
که معنی این جملات به این مباحث نزدیک تره

در کل، تفاسیری بر مبنای مفاهیم مدرن از یک متن قدیمی و بدون توجه به زمانه(از جمله برداشت کوانتومی از اشعار مولوی)، چیزی جز خیانت به اون متن(و همچنین نویسندش) نیست!

اصلا ما نمیگویم که مولانا امد نظریه کوانتوم را تشریح کرده منتها با روشن دلی که داشته ودانشی داشته اشارات فلسفی به انها توسط الهامی که بهش شده کرده مثلا در شعر بالا می اد میگه همه چیز یک جز از کل است وما هم جز از کل بزرگ تریم یا در یک شعر که در بالا اوردم نظریه هگل را کامل میگه یا در شعری میگه در ذات همه چیز حرکت ویا ثبات است که بستگی به حالات تاثیر گذار بر اون داره این اشاره کرده نیوتون چهارصد سال بعد با ریاضی اثبات کرده (قانون اول نیوتون)ما میگیم این خارج از قدرت انسان هست خودش هم که این حرف ها میزده ملت بهش میگفتن دیوانه و حالا علت اینکه میگیم وحی با الهام چه فرقی میکنه الهام ندای درون اما وحی صدای بیرونه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #66

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
ذره‌ها پیوسته شد، با ذره‌ها تا پدید آمد همه ارض و سما
این را محسن فرشاد میگه استناد جسته و گفته اند که هیچ چیزی ثابت و برجای نیست، رکن اول کوانتوم و شرط اصلی تعادل میکرو دینامیک در سامانه‌های طبیعی، تغییر است اما علامه میگه منطور از این بیت اینه که همه چیز از رکن کوچک تری تشکیل شده واسمان وزمین هم از چیزهای کوچک تری تشکیل شده است حال کوانتوم بیایدو ما شباهتی بینشان پیدا کنیم مهم نیست مهم قدرت درکی که در ان فرداست که فهمیده جهان از عدم به وجود امده حال 500سال یا 1000 سال بعد بیان با ازمایش وریاضیات این را اثبات کننه نشان دهنده اینه که فکر خود فرد نیست زیرا تاریخ رابطه ایی تکامل است از اینجاا میگیرم که الهام شده رجوع به ویدئو حضور استاد جعفری ومولانا در شبکه چهار که در یوتیوب هست مشاهده کنید
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
791
امتیاز
4,702
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
بله دوتا از مطالب بالا برداشته از کتب محسن فرشاده اما مطب سوم را از علامه جعفری نوشته ام ما با ویسنده موافق نیستیم منتهامیگوییم
که معنی این جملات به این مباحث نزدیک تره
اصلا ما نمیگویم که مولانا امد نظریه کوانتوم را تشریح کرده منتها با روشن دلی که داشته ودانشی داشته اشارات فلسفی به انها توسط الهامی که بهش شده کرده مثلا در شعر بالا می اد میگه همه چیز یک جز از کل است وما هم جز از کل بزرگ تریم یا در یک شعر که در بالا اوردم نظریه هگل را کامل میگه یا در شعری میگه در ذات همه چیز حرکت ویا ثبات است که بستگی به حالات تاثیر گذار بر اون داره این اشاره کرده نیوتون چهارصد سال بعد با ریاضی اثبات کرده (قانون اول نیوتون)ما میگیم این خارج از قدرت انسان هست خودش هم که این حرف ها میزده ملت بهش میگفتن دیوانه و حالا علت اینکه میگیم وحی با الهام چه فرقی میکنه الهام ندای درون اما وحی صدای بیرونه
قبلا هم گفتم که بافتی که یک چیز در اون مطرح میشه، همچنین پیشفرضها و استدلال هایی که براش میشه، باید مد نظر قرار بگیرن. نه صرفا با دیدن هر شباهتی، رای به ارتباط و یکسانی بدیم. یکی از مشکلات بزرگ بررسی شباهت ها بین فیلسوفان غرب و شرق هم دقیقا همینه. مثلا گرچه هم دینداران قدیمی و هم سورن کی یرکگارد به "ایمان" معتقد بودن، اما بافت و نحوه استدلالی که براش میارن کاملا متفاوته و نمیشه اونارو یکسان دونست. بین کوانتوم و مولوی، این تفاوت حتی خیلی شدیدتر برقراره.
ذره‌ها پیوسته شد، با ذره‌ها تا پدید آمد همه ارض و سما
این را محسن فرشاد میگه استناد جسته و گفته اند که هیچ چیزی ثابت و برجای نیست، رکن اول کوانتوم و شرط اصلی تعادل میکرو دینامیک در سامانه‌های طبیعی، تغییر است اما علامه میگه منطور از این بیت اینه که همه چیز از رکن کوچک تری تشکیل شده واسمان وزمین هم از چیزهای کوچک تری تشکیل شده است حال کوانتوم بیایدو ما شباهتی بینشان پیدا کنیم مهم نیست مهم قدرت درکی که در ان فرداست که فهمیده جهان از عدم به وجود امده حال 500سال یا 1000 سال بعد بیان با ازمایش وریاضیات این را اثبات کننه نشان دهنده اینه که فکر خود فرد نیست زیرا تاریخ رابطه ایی تکامل است از اینجاا میگیرم که الهام شده رجوع به ویدئو حضور استاد جعفری ومولانا در شبکه چهار که در یوتیوب هست مشاهده کنید
نظریات فلسفی و عقاید کهن زیادی داریم که ممکنه یه تشابهاتی هم با نظریات علمی داشته باشن، آیا حالا باید این دو رو یکسان بدونیم یا حکم به الهام و دانشی عمیق و ماوراءطبیعی بدیم؟
مثلا اعتقاد سرخپوستان به ریسمان های انرژی نشان از اعجاز و دانش عمیق اونها داره؟(تئوری ریسمانها در فیزیک)
اتمگرایی دموکریتوس به معنای یکسانی اون با تئوری کوانتوم و الهام اون داره؟
طبیعتا میشه یکسری پایه های خیلی کلی از چیزهای مدرن رو در قدیم هم پیدا کرد. مثلا از قدیم بین ارسطو و پیروان دموکریتوس، بین پیوستگی یا ذره ای بودن ماده بحث شده که دومی تاحدی به علم امروز نزدیک تره. اما این به معنای یکسانی این دو و یکسانی استدلال ها و بافت مطرح شده اونها نیست. فیزیک امروز بر اساس تحلیل های ریاضیاتی تجربیات عینی بنا شده، در حالی که دموکریتوسی ها هرگز از چنین استدلالی استفاده نمیکردن و صرفا با استدلال های عقلی فلسفی سر و کار داشتن. تفاوت هاشونم با کوانتوم زیاده(مثلا ذرات رو گویچه هایی جامد میدونستن، در حالی که فیزیک امروز در واقع به "موج-ذره" معتقده) گرچه شباهت هایی کوچیک دارن. این دلیل نمیشه دموکریتوسی هارو صاحب دانشی خیلی خاص بدونیم و بگیم کشفیات علمی بهشون الهام شده و پیشبینی کردن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #68

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
مثلا اعتقاد سرخپوستان به ریسمان های انرژی نشان از اعجاز و دانش عمیق اونها داره؟(تئوری ریسمانها در فیزیک)
اتمگرایی دموکریتوس به معنای یکسانی اون با تئوری کوانتوم و الهام اون داره؟
طبیعتا میشه یکسری پایه های خیلی کلی از چیزهای مدرن رو در قدیم هم پیدا کرد. مثلا از قدیم بین ارسطو و پیروان دموکریتوس، بین پیوستگی یا ذره ای بودن ماده بحث شده که دومی تاحدی به علم امروز نزدیک تر

مامیگه صاحب دانش خاصی نبودن که میگیم قدرت درک فوق العاده ایی داشتن
الهام را تو هم داری الهام رو من دارم اون مرتاض هم داره منتها به تقویت اون چگونگب اون در ذات ما بستگی داره
دموکریت میگه اتم مولانا میگه جهان از عدم و وجود انرژی و...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #69

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
791
امتیاز
4,702
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
مامیگه صاحب دانش خاصی نبودن که میگیم قدرت درک فوق العاده ایی داشتن
الهام را تو هم داری الهام رو من دارم اون مرتاض هم داره منتها به تقویت اون چگونگب اون در ذات ما بستگی داره
دموکریت میگه اتم مولانا میگه جهان از عدم و وجود انرژی و...
خب من نظری درباره نابغه بودن یا نبودن یا درک بالاشون و اینجور چیزا ندارم.
کل حرف من اینه که این دوتا واقعا یکسان نیستن و نمیشه به معنای دقیق کلمه گفت کوانتوم اونارو تایید کرده.
چون هم استدلال هایی که برای حرفاشون میوردن با روش شناسی فیزیکی تفاوت زیادی داره، هم بافت و معناشون، هم حتی ویژگی هایی که برای اون چیزها قائل بودن.
فرضا درباره همین حرف مولوی درباره ذرات(که بنظر میرسه نشان از نزدیکی فکریش به دموکریتوس در اینباره داره)، خب سویه دیگه قضیه هم میشه اینکه کوانتوم امروز، به گویچه هایی ریز و صلب که بهشون میگیم "ذره" اعتقادی نداره بلکه به جاش چیز جدید تری مثل موج-ذره معرفی میکنه، هیچ ربطی به ایدئالسم مولوی نداره و....
کلا پل زدن بین عقاید مدرن و بعد از رنسانس اروپا(که ساینس هم تاحد زیادی محصول همین دوران بود) با عقاید کهن تر شرقی، معمولا کار بیهوده ایه چون بسیاری از اشتراکات لفظیشون، در بافت ها و پیشفرض های متفاوتی مطرح شدن و طبیعتا فرق معنایی و کارکردی خیلی زیادی هم باهم دارن.
همونطور که مفهوم "ذره" دموکریتوسی واقعا همون مفهوم کوانتومیش بطور دقیق نیست
ایمان سنتی دینی با ایمان اگزیستانسیالیست های مذهبی یکی نیست
سوسیالیسم مزدک همون سوسیالیسم مارکس نیست
و...

این تقریبا مثل همون قیاس ناصحیحِ داستان طوطی و بازرگان مولویه!
بین مفاهیم مدرن و غیر مدرن، اکثر شباهت ها، خیلی کلی و کم یا حتی ظاهرین.
 

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
مهجوریت مولانا ( به مناسبت ۲۷ آذر )
۱-بی تردید و به اذعان فرهیختگان فرهنگ های متفاوت جهان ، گفتمانی که مولانا مروج آن است ، گفتمانی فاخر ، بی بدیل و البته زاینده است. اما حتی این صفات ویژه هم نمی تواند این گفتمان را از " آفت مناسک های کذایی " که اغلب دامن گیر هر گفتمانی است ، مصون بدارد. به واقع اغلب، مناسک هر گفتمان ، بخش نازل ، مخدوش و مبتذل هر گفتمان است که اگرچه کاربرد هویتی ( شناسایی ) دارد و از این منظر بسیار برای آن گفتمان حائز اهمیت است اما باید به یاد داشت که عواقب طولانی مدت این مناسک کم مایه ، نابود کننده ساختار هویتی ست .
۲- به نظر من ، بهترین و ساده ترین تعریف برای جامعه شناسی ، " علم فضولی " است. دیدن ، سرک کشیدن ،کاویدن و در نهایت ، فهمیدن " روابط اجتماعی " یا آنچه میان انسانها می گذرد ! به همراه پی بردن و آشکار ساختن شیوه ها و اسلوب هایی که انسانها از طریق آن به سلطه دیگری اقدام می کنند. از همین رو بود که به اتفاق پدر و مادرم ، این چند شب را دربدر خانه های دخمه و گاه ترسناک در کوچه های تاریک قونیه شدیم یا به سالن های خصوصی(!) هتل ها سرک کشیدیم تا ببینیم مردان و زنان ایرانی ، ترک ، پاکستانی و لیتوانی(!) چگونه از طریق مناسک " سماع " به بازسازی هویتی خویش همت می گمارند و چگونه این فرایند بازیچه شعبده بازی مکاران است !
۳- سی رایت میلز معتقد است ، جامعه شناسی و تاریخ برادران دوقلو اند .به واقع از منظر او، فهم درست یک پدیده " اجتماعی" جز با درک " تاریخ " آن مقدور و کامل نیست. چه به تعبیر شریعتیِ عزیز ، " تاریخ ، جامعه در جریان است." قاعده درستی که ما را ملزم می کند ، پیش از ادامه بحث ، پدیده " سماع " را از همین منظر واکاوی کنیم.
سماع در لغت به معنی شنیدن و شنوایی است و شواهد و روایات تاریخی گواهی می دهد که مولانا برای " شنیدن " و سپس " بیان " اشعار الهامی خویش ( بالاخص مثنوی ) از این شیوه یاری می جسته است. گویا سنگینی و دشواری پذیرش سخنان الهامی در شرایط عادی میسر نبوده است.
[ تو مپندار که من ، شعر به خود می گویم / تا که هشیارم و بیدار ، یکی دم نزنم! ]
آنچنان که بدون آنکه بخواهیم قیاس کنیم و تنها برای فهم باید یادآور شد که حضرت رسول هم در حین دریافت وحی دچار حالات خاصی می شد و آیات معروف " یا ایها المدثر / قم فانذر..." گواه این ادعاست.
حالتی عجیب که مولانا بدان اشاره دارد:
[ من سر هر ماه ، سه روزی ای صنم / بی گمان باید که دیوانه شوم
هر دلی کاندر غم شاهی بود / دم بدم او را سر ماهی بود
...، ماجنون واحد لی فی الشجون / بل جنون فی جنون فی جنون! -]

جنونی که حاصل فریادهای بزرگی در درونی است که سکون تاب تحمل آن را ندارد:
[ غلغله ای می شنوم روز و شب از قبه دل / از روش قبه دل ، گنبد دوار شدم
گفت مرا چرخ فلک ، عاجزم از گردش تو / گفتم این نقطه مرا کرد که پرگار شدم!]

نکته مهم قابل ذکر اینکه ، در حین سماع و بیان اشعار ، مریدان مولانا نیز با " ضرب " و یا " سماع " او را همراهی می کردند. آنچنان که مولانا در غزلی برای آنان طلب بهترین خیرها را کرده است.
[خدایا مطربان را انگبین( عسل) ده / برای ضرب، دست آهنین ده
چو دست و پای وقف عشق کردند/ تو همشان ، دست و پای راستین ده
چو پر کردند گوش ما ز پیغام / توشان صد چشم بخت شاه بین ده
کبوتروار نالانند در عشق / توشان از لطف خود برج حصین ده
جگرها را ز نغمه آب دادند / ز کوثرشان تو هم ماء معین ده...]
به واقع سماع همچون " پلی اجتماعی" عمل می نمود که با همتِ جمع ، " شنیدن " را متصل و هموار می ساخت.
[ پس غذای عاشقان باشد سماع / که در او باشد خیال اجتماع
قوتی گیرد خیالات ضمیر / بلکه صورت گیرد از بانگ صفیر!]

۴-مرتن در جامعه شناسی انحرافات از حالات پنج گانه ای سخن به میان می آورد که می توان برای تطابق و عدم تطابق " اهداف " و " ابزارهای " رسیدن به آن اهداف در یک جامعه متصور شد که البته عدم تطابق آنها منجر به ناهنجاری و انحراف خواهد شد. یکی از این موارد زمانی است که افراد جامعه بدون دسترسی، پذیرش و تمکین در برابر " هدف " ، تنها به کاربرد " ابزارها " یی که در درون جامعه نهادینه شده ، می پردازند. می توان همین قاعده را در درون جامعه گفتمانی منسوب به مولانا دید. به بیان بهتر مدعیان دروغین با عدم آشنایی با " هدف " سماع که شرح آن رفت و تنها با استفاده عاریتی از این " شیوه " ، ملعبه ای می سازند که حاصلی جز فریب خود و تخریب گفتمان مذکور ندارد.
[ حرف درویشان بدزدد مرد دون / بر سلیمی هم بخواند زان فسون
کار مردان روشنی و گرمی است / کار دونان ، حیله و بی شرمی است!]

نمونه های بسیاری در گوشه گوشه این شهر وجود دارد که افراد به شکلی بسیار مبتذل و حتی بدون آگاهی از اسلوب و ظواهر سماع - که اینجا مجال شرح آن نیست - اقدام به این امر می کنند و ناگفته پیداست که حاصل این فرایند که با فقر شدید تئوریک همراه است ، چه خواهد بود:
[ شما مست نگشتید ، از آن باده نخوردید / چه دانید ، چه دانید که ما در چه شکاریم! ]
اگرچه نباید از بخش اصیل این مناسک که مربوط به فرقه مولویه است نیز غافل شد که در نهایت فروتنی و بی هیچ ادعایی ، تنها به رسم " تذکر" از آن سماع روحانی ، مراسمی را به جای می آورند و از تکرار ، تقلید و ابتذال پرهیز می کنند.
۵- تجربه های میدانی(!) ما و حضور در مراسم های متفاوت، حکایت از آن دارد که گفتمان فاخر مولانا به شدت مورد تخریب و گزند قرار گرفته است. بی توجهی بسیار واضح " حکومت " ایران به تببین نظرات مولانا و نیز بی اعتنایی به مراسم یادبود وی که حکایت از یک تغافل عامدانه دارد از یک سو ، اشتهای سیری ناپذیر و متهوع ترک ها برای کسب مالکیت مولانا (که خوانش ترکی مثنوی یکی از آن نمونه هاست) از دیگر سو و ملتِ رهاشده ی مناسک خو در قونیه ، همه و همه از مولانا چهره ای مهجور ساخته است. اگرچه هیاهوهای توریسم عرفانی(!)گوش فلک را کرده باشد.
شواهد تلخ حکایت از آن دارد که مولانا به رغم نزدیکی ، از ما بسیار دور است و متاسفانه از سوی گوش ها و چشم ها و در یک کلام ، هویت های عاریتی همچنان " فهمیده " نمی شود و این درد بزرگی است.
[ سر من از ناله من دور نیست / لیک چشم و گوش را آن نور نیست
درنیابد حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید ، والسلام ]
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #72

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
مولانا فراهرگونi نگاهی شخصیتی مهمd است برای جامعه اسلام ، تا در کنار حلاج وشیخ اشراق در مقابل فخر رازی و ملاصدرا و ابن سینا مثلث عرفان را تشکیل می دهد .
مولوی هستی ای را بهترین حالت میداند که در ان انسان و موجودات از هم دور هستند و اگر ارتباطی دارند از طریق عمق و وجود باید باشد است . زیرا اراده یا وجود هست که میداند ما را به کجا پیش ببرد . او معتقد است که جهان مادی ومعنوی به ان صورت وجود ندارد بلکه جهان ظاهر وجهان ضرورت هست (جهان ظاهر همان عینیات محسوس ماست و جهان ضرورت همان علت غایی معلول ها است ).
مولوی علم را بی فایده می داند و معتقد است هیچ علم نمی تواند کلیت را شامل بشود وکشف کند (به کلیات اعتقاد دارد ) . زیرا علم از طریق عینیات استدلال می کند وعقل هم بدون عینیات چیزی را دریافت نمیکند (برخلاف افلاطون )بنابراین علم ارزش ندارد .زیرا رابطه عقل و عین را دیالکتیکی میبیند .
مولوی عالم را علاوه بر اینکه در هستی وجود میدید ، قائل به دیالکتیک هم هست و معتفد است نبود شر فرامین خیر را به جلو نمی برد. او معتقد به وجود همه حالت های شر هست و وجود شر را وجود قائم به ذات می داند که جدا از خیر هست
او معتقد است هرچه از درون دور کنی چیزی که به دست می اوری همان قدر ظاهری ورنج اور است و علاوه ان چون وجود و نفس هر موجود جهان متفاوت از هم است (برخلاف اسپینوزا وشوپنهاور )ارتباط این دو ممکن است مضر هم باشد پس بهتر است ارتباط انسان با انسانی هم سطح خود باشد
او معتقد است زمانی حاکمیت الهی به وجود میاید که انسان از ظواهر دوری بکند و وجود کامل را باید ازاد گذارد تا در درون او خدا حکومت و کند . شعر زیر نمونه بارز ان است
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم
زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
همه در حله اخضر بگیریم
دکان نعمت از باطن گشاییم
چنین خو از درخت تر بگیریم
ز سر خوردن درخت این برگ و بر یافت
ز سر خویش برگ و بر بگیریم
در دل ره برده‌اند ایشان به دلبر
ز دل ما هم ره دلبر بگیریم
مسلمانی بیاموزیم از وی
اگر آن طره کافر بگیریم
دلی دارد غمش چون سنگ مرمر
از آن مرمر دو صد گوهر بگیریم
چو جوشد سنگ او هفتاد چشمه
سبو و کوزه و ساغر بگیریم
کمینه چشمه‌اش چشمی است روشن
که ما از نور او صد فر بگیریم

مولوی معتقد که زمانی شر از بین رود و نابود شود دیگر اضدادی نخواهد بود و انسان بر اساس اراده یا وجود زندگی خواهد کرد از جا که این جهان در ظواهر است و شر نیز وجود قائم به ذات دارد بنابراین نابودی او از طریق خدا است اما مشخص نمیکند این خدا جمع وجود ها جهانیان است یا وجود هرکس است یا خدایی قائم به ذات و مشخص نمی کند بهشت همان خلود است یا بهشت نفسانی است که ممکن است در این جهان تجربه کنیم
اندییشه جذاب دیگر مولوی هم این است که اراده(وجود) از بین نمی رود و برحسب ظاهریات که به دست می اورد تغییر شکل میدهد ، بنابراین میتوان گفت او معتقد به تناسخ است (همچو عطار وخیام )
از اندیشه بالا میتوان نتیجه گرفت که برترین شکل وجود انسان است زیرا کمتر با ظاهریات است . (همچو ملاصدرا)
در بالا سخن از جهان ضرورت گفتیم مولوی معتقد است با افزایش خیر شر در وجود و امیال کم میشود . بنابراین اگر شر را از خود بیرون کنیم ،علت غایی اعمال انسان همان وجود کامل می شود .و اگر دیالکتیکی رخ بدهد کمترین تاثیری بر روی ما خواهد گذاشت .

این شاید میشود گفت خلاصه نظام جهان بینی مولانا هست ،وارد بحث های فرعی و صد البته مهم همچو سماع و ادیان از دید مولوی و ...نشدم ،بر نظام فکری او ایراداتی هم وارد هست اما او ازمهم ترین پارسی زبانان عالم است و چنان شخصیتی دارد که به قول علامه جعفری بعد امامان وپیامبران از بزرگترین انسان های جهان است . و پیشنهاد میکنم از مقبره مولوی حتمادیدن کنید بخصوص گنبد ویژه ان که نام 12 امام به ترتیب امده است سپس شعر زیبا(پایین ) در وسط نوشته شده است که تفسیرهای بسیار کردند این شیوه معماری را .
(این شکل که من دارم ای خواجه که را مانم ،یک لحظه پری شکلم یک لحظه پری خوانم ،در آتش مشتاقی هم جمعم و هم شمعم ،هم دودم و هم نورم هم جمع و پریشانم ،جز گوش رباب دل از خشم نمالم من ،جز چنگ سعادت را از زخمه نرنجانم)
مولوی نقش پیشبرد فلسفه را داشت زیرا فلسفه او بر ملاصدرا هم تاثیر بسیاری گذاشت و متاخرین فلسفه اسلامی هم از او تاثیر گرفته اند . تفاوتی که مولوی با دیگر فیلسوفان اسلامی دارد وارد کردند هنر در فلسفه اسلامی است یعنی بیان فلسفه به صورت شعر (همچو افلاطون) . نکته دیگری که باید در نطر داشت این است که او از متکلمین نیست زیرا به دنبال تعیین تکلیف در اوامر خدا نیست ، بحث های او به صورت الهیاتی وجهان شناختی است .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
امتیازات: bio2

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
غزل «مستانه شو»، اجرای مرحوم عالی‌نژاد

۱_ در تاریخ اسلام آمده است که در مسجد النبی، ستونی بود که پیامبر بر آن تکیه می‌داد. پس از ساختن منبر و تغییر مکان ایشان، این ستون از فراق حضرت رسول، به ناله در می‌آمد که از این رو به آن ستون «حنانه» می‌گفتند. [حنانه = نالان]
مولانا با مدد از این حکایت تاریخی و با عتابی غیرتمندانه، نسبت ما و پیامبر را به چالش می‌کشد:
[بنواخت نور مصطفی آن استن (=ستون) حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو! حنانه شو!]
و کدام جان عاشق است که با این عتاب، در پی مراد ندود؟
۲_ اما چگونه؟ چگونه می‌توان به نسبت میان خود و پیامبر دینی که بدان متصف‌ایم، معنای نو و هویت تازه داد؟
مولانا که خود متبحر در «عملیاتی کردن مفاهیم» است به این پرسش محوری، پاسخی شایسته می‌دهد. او نسبت ما و پیامبر را چونان هم صحبتی گوشواره و عارض [=صورت زیبا] می‌خواند که برای شکل‌گیری این پیوند، باید در میان انبوه پیروان «دردانه» شد‌:
[آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت، دردانه شو! دردانه شو!]
به بیان بهتر، «فهم» و «عمل» به خصائل محمدی می‌تواند زمینه ساز نزدیکی و موانست ما با آن یگانه دوران و منجر به همصحبتی با آن روح جاودان شود.
بی شک پس از این مجالست، جان ما روشن، نام او ماندگار و فراقش تلخ و حزن انگیز خواهد بود. آنچنان که مولانا در پی هر اذان با حزنی شیرین زمزمه می‌کرد: «نامت بماند تا ابد، ای جان ما روشن به تو!»
 
بالا