مسافرت رفته بودم با دوستام. بعد تو الماس شرق مشهد داشتیم سر می خوردیم رو سرامیکاش. بعد یهو نمی دونم چی شد من رفتم هوا و در بدترین حالت ممکن رو هوا معلق موندم چون به موقع دست و بازوی دوستامو گرفتم پخش نشدم رو زمین ولی مغازه داره یه پسر جوون بود بنده خدا غش کرد از خنده. حالت خیلی بدی بود /:
یه بارم بالای پل هوایی داشتم نوشمک باز می کردم. سفت بود، کنده نمیشد. یهو با فشار باز شد دستم از دو طرف رفت عقب کوبیده شد به یه جایی از یه بنده خدایی که اومده بود از کنار من رد شه بره

O_O ( خدا نصیب گرگ بیابونم نکنه )
همینا رو یادمه...