• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خود به خودهای یک جسمِ بی خود

  • شروع کننده موضوع
  • #1

(:TABASSOM:)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,813
امتیاز
41,054
نام مرکز سمپاد
FRZ
شهر
TBZ
سال فارغ التحصیلی
94
گفتم چه کاریه پدر حرف بزنو در آوردم ؟ :-" منسجم تر بنویسم اینجا (:
نظر هم بدید دور هم خوش باشیم :))

اینا یه مجموعه خود نوشتن ... گفت و گوهای ذهنی یه آدمی که دو نفره
من و خودم !
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #2

(:TABASSOM:)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,813
امتیاز
41,054
نام مرکز سمپاد
FRZ
شهر
TBZ
سال فارغ التحصیلی
94
(1)

نشوندمش کنارم گفتم : خیلی وقته با هم چایی نخوردیم
لبخند زد ... گفت : حالا یه فنجون مهمونم میکنی ؟
گفتم : چایی نداریم ... این لیوان آبو بگیر هر وقت تشنت شد بخور
خندید ...
بین خندیدناش گفت : هنوزم پررویی ... سرت به سنگ نمیخوره چرا ؟
گفتم : این روزا همش سنگه که به سرم میخوره ! ولی اوضاع جوریه که سنگ رو سنگ بند نمیشه ؛ همین میشه که تو منِ سنگ سرِ سنگ بر سرو بی سنگ میبینی ! :-"
گفت : نه انگار زبونتم قیچی کردن میخواد .. و دوباره خندید !
خم شدم روبروش و آرنجامو گذاشتم رو میز و دستاشو تو دستم گرفتم ... نگام کرد ... خندش رو لباش خشکید
چشام خیس شد .. نگامو دوختم به چشاش ...
زیر لب گفت : چشات غم داره دخترک ... و پوزخند زد !
دستاشو ول کردم و پشت بهش ، رو به شهر ، وایستادم لب بالکن
خیسی چشامو تندی پاک کردم و گفتم ... نخیرم ! خیلی هم حالم خوبه ...
گفت : هنوزم همونقدر لجباز و یه دنده ای ... درسته خیلی وقته دوریم از هم ... ولی من هنوم "خودت" ــم ... خوب تو رو بلدم !
گفتم : دِ دردم همینه مهربون ... اینکه خیلی وقته حواسم به تو نیست ... به "خود" ــم
گفت : مگه صدام نزدی اینجا برا آشتی کنون ؟! مگه صدام نزدی که دوباره با هم باشیم و حواست بهم باشه دوباره ؟
بغض کردم و آروم گفتم : هنوزم منو خوب بلدی ...
یهو لحنش جدی شد و گفت : منو نگا آدمیزاد ... تو دنیای ما "خود" ــا یه چیزی وجود داره به اسم وفاداری ... ! ما که مث شما آدما نیستیم که اصل و مبدا و رسالتمونو یادمون بره ... ما "خود" ـــا تا وقتی هستید ، هستیم ... تا ته تهش به اصل و ریشمون پایبندیم ... به کسی که شکلمون داده ... وروجک تو 21 ساله منو اهلی کردی و بهم هویت دادی ... مگه میشه سر برگردونم از رسالتم و تو رو بلد نباشم ؟!
بی هوا خودمو انداختم تو بغلش و گفتم : ببخش که هی درگیر "خود"ـــای دیگرون میشم و "خود" ِ دوست داشتنی خودمو یادم میره
ببخش که حواسم پرت اطراف میشه و یادم میره چک کنم اوضاتو ... ببخش که ...
کف دستشو کوبید تو دهنم و جملم نا تموم موند ... اخم کرد و گفت : هنوزم زیاد چرت و پرت میگی ...
خندیدم و دستشو از رو دهنم برداشتم و تو دستم فشارش دادم و گفتم : حالا آشتی ؟
یه نگا به سر تا پام انداخت و با دهن کجی گفت : به شرطی که این لباس تیره هارو از تنت دراری و دوباره رنگی رنگی بپوشی -.-
تندی گونشو بوسیدم و گفتم : هرچی شما بگی ^^ و دویدم و رفتم
از پشت سر صدام زد . برگشتم و گفتم : جانم ؟
گفت : حالا که داری میری زیر کتری رو هم روشن کن ... خیلی وقته دوتایی چایی نخوردیم ... !
یه چشمک حوالش کردم و گفتم : هنوزم چایی نبات دوس دارم ...


به وقت صبحِ روز 15 فروردین ماهِ 97
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,334
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
کاش یه توضیحی میدادین که "خودِ اول شخص" و "خودِ دوم شخص"کیا بودند به عنوان پ.ن :-"

حالت اول : خودِ اول شخص رو مهدیه ی درون +دوم شخص رو سالارِ درون در نظر گرفتم :-"
حالت دوم : خودِ اول شخص تبسم" + خودِ دوم شخص تبسم یا تبسم' :D
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #5

(:TABASSOM:)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,813
امتیاز
41,054
نام مرکز سمپاد
FRZ
شهر
TBZ
سال فارغ التحصیلی
94
کاش یه توضیحی میدادین که "خودِ اول شخص" و "خودِ دوم شخص"کیا بودند به عنوان پ.ن :-"

حالت اول : خودِ اول شخص رو مهدیه ی درون +دوم شخص رو سالارِ درون در نظر گرفتم :-"
حالت دوم : خودِ اول شخص تبسم" + خودِ دوم شخص تبسم یا تبسم' :D

حالت سوم : جواد و جمیله :-"
:))
این ماجراهای من و پریممه :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

(:TABASSOM:)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,813
امتیاز
41,054
نام مرکز سمپاد
FRZ
شهر
TBZ
سال فارغ التحصیلی
94
(2)

سر و صدا امونمو بریده بود ... نمیتونستم رو کارم تمرکز کنم
نیاز به آرامش داشتم
صداش زدم : خودم ... خودم ! یه لحظه بیا
اومد گفت : باز چی شده ؟
گفتم اون تو چه خبره ؟ چرا دوقلوهات ساکت نمیشن ؟ چرا هی جیغ میزنن ؟ یه عالمه کار دارم ... سر و صداشون نمیزاره رو کارم تمرکز کنم ! میشه بگی چیکار دارید میکنید ؟
گفت : داشتم اتاق دلتو مرتب میکردم ... یه چند تا خرت و پرت گذاشته بودی اینور و اونورش ، نمیدونستم بندازمشون برن یا نگهشون دارم !
از بچه ها کمک خواستم
الان یکیش میگه من دوسش دارم ، باید نگهش داری
اون یکی میگه من ازش متنفرم و آزارم میده ، بندازش بره
چیزی نیست ... سرِ بچه احساس هات دعوا شده (:
همین !

به وقت ظهرِ روز 16 فروردین ماه 97
 
آخرین ویرایش:
بالا