• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

بهار که پرستو ها می آیند من کوچ میکنم
مقصد من شهر آرزو های آبی ست
بهار که بیاید شکوفه ها ناخواسته می شکفند
و من با چمدانی پر از برف به سوی خورشید میروم
لحظه ناب دل کندن از نداشته هایم
خداحافظ ای داشته های من ^^:
 
دلم را ورق میزنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکنده ای کتاب قدیمی
به دنبال نامی که من
من شعر هایم که من هست و من نیست
به دنبال نامی که تو
توی آشنا،ناشناس غزل ها
به دنبال نامی که او
به دنبال اویی که کو؟
قیصر امیر پور
خیلی با این شعر حال کردم جالب بود ب نظرم^^
 
جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی‌کرد. گفت: اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدینجا نرسیدی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید
دو صاحبدل نگه دارند مویی
همیدون سرکشی و آزرم جویی
و گر بر هر دو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زشتخویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
بتر زآنم که خواهی گفتن آنی
که دانم عیب من چون من ندانی

گلستان سعدی، باب چهارم حکایت شماره پنج
 
"بیمِ آن دارم که زیاد با تو سخن بگویم
مبادا خسته شوی،
و بیمِ آن دارم که سکوت کنم
مبادا گمان کنی که دیگر برای قلبم مهم نیستی..."...
 
دارد صدایت میزنم بشنو صدایم را
بیرون بکش از زندگی و مرگ پایم را
 
بر خلق‌الله نیز
واجب‌تر است که در
نخستین شب قبر
نخستین سوال‌شان از ملائک این باشد:

چه بود آن آه عمیق
که حتی
در مهمانی‌های شلوغ
دست از گریبان ما نمی‌کشید؟
 
امروز روز من نبود.
حتی می‌توانم بگویم این هفته هم هفته من نبود.
شاید بهتر است بگویم ماه و حتی سال من نبود.
یا درست‌تر است بگویم این زندگی هم زندگی من نیست
لعنت به این زندگی...

چارلز بوکفسکی
 
ميان ِ ماندن و رفتن حکايتي کرديم
که آشکارا در پرده‌ي ِ کنايت رفت.
مجال ِ ما همه اين تنگ‌مايه بود و، دريغ
که مايه خود همه در وجه ِ اين حکايت رفت ...
 
در گـویش گیلکی کلامی داریم که کتابی‌است چندین و چند جلدی!
کلمه ای که من آن را مترادف درد میدانم:
«تاسیان»
به غربتِ ناشی از دیدن جای خالی کسی که بودنش واجب است و لازم گویند! به حال درک جای خالی سفر کرده! به دلتنگی! به وقتی دست و دلت به هیچ کار، حتی نفس کشیدن نمیرود! به نفس بُریدگی!
تاسیانم...
 
افسوس که آنچه برده ام باختنی است
بشناخته ها تمام نشناختنی است
برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت
بگذاشته ام هر آنچه بر داشتنی است
 
ساده بودیم و سخت بر ما رفت
خوب بودیم و زندگی بد شد !
آنکه باید به دادمان برسد
آمد و از کنارمان رد شد...
 
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود...
 
Back
بالا