مصاحبه با دانشجویان سمپادیا

وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • شروع کننده موضوع
  • #1

Minority

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
224
امتیاز
1,581
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
گلُزوادر
بسم الله.

خُب قضیه از این قراره که خیلی از ما ها قبل از اینکه وارد دانشگاه بشیم،ایده‌ی خاص و دقیقی نسبت به جو علمیِ دانشگاه نداریم یعنی اینکه اطلاعاتمون محدود میشه به اینکه فقط دانشگاه مختلطه،کلاسا ساعت هشت شروع میشه و میشه کلاسا رو پیچوند و غیره؛که اینا رو هم از دور و اطراف و خونواده و دوستان و غیره به دست میاریم و یه خُرده داده های ریزترش رو هم میشه از تاپیک "چگونه یک دانشجو شویم؟!" خواند و به دست آورد.اما چیزی که خیلی مهم و اساسیه،[علاوه بر همه‌ی تجربه ها و آزادی ها و خوبی هایی که دانشگاه میتونه نسبت به دوره های قبلی تحصیل وزندگی داشته باشه]،اصل قضیه‌ی دانشگاـس [با توجه به مفهوم کلمه]؛یعنی کار علمی و کامل شدن نسبی تویه‌ی حوزه ای که داریم توش تحصیل می کنیم.و لازم نیست بگم که کار علمی چیزی به غیر از نمره الف شدن و تاپ مارک و فول مارک و غیرس.و صد البته که اینا هم جزءهای خیلی مهم و اساسی‌‌ای هستن،که ما حتماً تویه این تاپیک با اینجای قضیه هم کار داریم،خیلی هم زیاد[چون کم اهمیت نیست]،ولی سعی خواهیم کرد هر چند کم یا زیاد اما یه سری کد هم از اونطرف قضیه جمع کنیم و بهتون برسونیم.

القصه؛قراره که اینجا با دانشجوهای نخبه‌ی سایت که تویه‌ی رشته‌ی خودشون تا اینجای تحصیلشون موفق بودن و تجربه کسب کردن بپرسیم که چیکارا کردن.از فعالیت درسی و علمیشون بپرسیم و کلا به نگاهی به زندگیِ آکادمیکشون بکنیم.
اینکه تا اینجا چه تجربه ای کسب کردن و چه برنامه ای برای آیندشون دارن،دیدشون قبل از دانشگاه چطور بوده و الان چطوره،وقتاشون رو صرف چه کارایی کردن و غیره.

فرآیند قضیه هم اینطوریه که ما اول اون دوستمون که قراره باهاش مصاحبه بشه رو معرفی می کنیم[که لیستشون به مدیرای داخلی داده شده]؛بعد از شما می خواییم که صرفاً و صرفاً از زندگیِ دوران دانشگاه اون شخص؛اگه سوالی دارین از طریق پ.خ برای من بفرستین و بعد هم من سوالا رو جمع و جور می کنم و به علاوه یه سری سوال که احیاناً شما نپرسیدن و لازمه که پرسده بشه به شخص مصاحبه‌شونده میدم تا بهشون پاسخ بده و بعد هم اونو منتشر می کنیم.

×تاپیک فعلاً باز میمونه تا اگه نظر و پیشنهادی در مورد فرآیند کار دارین بهمون برسه.

×ضمناً دقت کنین که موضوع این تاپیک مصاحبه با دانشجوهاس،نه صندلی داغ یا چیز دیگه.

×مرسی از همراهیتون. :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Minority

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
224
امتیاز
1,581
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
گلُزوادر
پاسخ :مصاحبه با دانشجویان سمپادیا

خب.
مرسی از همراهیتون و ما این پیشنهاد نداشتنتون رو میذاریم به حساب اینکه روند کار مورد قبولتون بوده و راهمون درسته. :-" (اعتماد به سقف)

ما فرآیند اولین مصاحبه رو شروع می کنیم با نیلوفر.خیلی خیلی ممنونیم که قبول کرد و استقبال کرد با اینکه سرشون شلوغ بود.اما حالا طبق فرآیندی که تویه پست بالا توضیح دادم؛ما تا پنجشنبه منتظر می مونیم که سوالایی رو که از نیلوفر دارین در مورد زندگیه آکادمیکش بپرسین.امیدوارم تجربه‌ی خوبی باشه برای همه‌مون.


نیلوفر
زیست‌شناسی سلولی و ملکولی
دانشگاه تهران
رتبه‌ی کنکور:[از زبون خودش]"یادم نیست دقیقش چی بود، یه ۴۹۰ یادمه و یه ۵۴۱ که یکی‌ش مال زیرگروه یک بود، اون یکی دو."


پ.ن:این رتبه‌ی کنکور رو گفتم که کاربرای جدید که ایشونو نمی شناسن این نکته رو در نظر بگیرن.

تاپیک قفل میشه و شما لطف می کنین سوالاتتون رو برای من پ.خ می کنین.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Minority

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
224
امتیاز
1,581
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
گلُزوادر
پاسخ :مصاحبه با دانشجویان سمپادیا

مصاحبه به زودی منتشر خواهد شد؛مرسی از همکاریتون.
:)
...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Minority

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
224
امتیاز
1,581
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
گلُزوادر
پاسخ : مصاحبه با دانشجویان سمپادیا

یه عده از عنوان تاپیک ناراضی بودن و خودم هم ایضاً.اما خب اون لحظه که اسم باید انتخاب میشد ایده ای به ذهنم نرسید برای واژه بهتر از این.کل قضیه‌ی عنوان خیلی خیلی خیلی بی اهمیته،ولی خب واقعاً دلیلی هم برای مقاومت در مقابل عوض کردن یا نکردنش وجود نداره.

فعلاً اسم تاپیک به "مصاحبه با دانشجویان سمپادیا" تغییر پیدا می کنه و اگه شما پیشنهادی دارین که بهتر باشه،ممنون میشم که عنوانش کنین باهام از طریق پ.خ.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Minority

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
224
امتیاز
1,581
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
گلُزوادر
پاسخ : مصاحبه با دانشجویان سمپادیا

خوبین؟چه خبرا؟

خوبم، مرسی ؛؛‌)

قبل از شروع دلم می‌خواد به یه چیزی اشاره کنم... چقدر خوب می‌شه اگر عنوان تاپیک رو عوض کنین. «نخبه» برچسب مبهمیه.

بله


خُب؛من به شخصه یه خرده فک می کنم شما فضای فکری علمیت زود تر کامل شده،یعنی اینکه خب می دونم المپیادی بودی و از خیلی قبل از تر از مثلا چند راهی انتخاب رشته به فکر علوم پایه و مشخصاً زیست بودی و دوست داشتی که فیزیک خوندن رو هم تجربه کنی.دلیل این داشتن فکر علمی بیشتر چی بوده،خونواده یا مدرسه،یا حتی سمپاد؟(اگه چیزای دیگه هم نقش داشته بگو تاثیرش رو).


بدون شک خانواده مؤثّره. علاقه‌ی من به علم (به طور کلّی) از سنّ یازده سالگی شکل گرفت، و دلیلش هم خوندن یک سری کتاب بود.
من در کودکی تمام روز کتاب می‌خوندم، و کتاب‌هایی که منجر به پیدا کردن اطّلاعات علمی می‌شد، به شدّت جذبم می‌کرد. بیشتر و بیشتر رفتم به سمت مطالعه‌ی این کتاب‌ها و یاد گرفتن، و اون حسّ شوق و علاقه به بیشتر دونستن و بیشتر فهمیدن و باز کردن درهای مختلف برای این که ببینم چی پشتشونه، توی من موند.برای مثال، دایرة المعارفِ کودکان و نوجوانان، شاید به نظر کتاب عجیبی بیاد، ولی من به مدّت یک سال کاملاً درگیرش بودم. از توی فهرستش مباحثی که به نظرم جالب می‌اومد رو پیدا می‌کردم و بعد اون قسمت رو می‌خوندم و سؤالاتم رو از پدرم می‌پرسیدم. پدرم نقش قابل توجّهی در این داشت که به علم علاقه‌مند بشم، و به طور خاص‌تر، به فیزیک. سال اوّل راهنمایی کتاب تاریخچه‌ی زمانِ استیون هاوکینگ رو خوندم. به خاطر دارم که چقدر به نظرم مشکل بود و فهمیدن هر پاراگراف یه چالشِ اساسی بود؛ امّا من از پدرم و همچنین از اینترنت کمک می‌گرفتم و جلوتر می‌رفتم توی کتاب. می‌تونم بگم به ندرت صفحه‌ای از کتاب بود که باعث نشه تپش قلب بگیرم. از همون زمان متوجّه شدم فیزیک نظری رو بیشتر از هر چیز دیگه‌ای دوست دارم و تصمیم گرفتم فیزیک بخونم. تا پایان سال اوّل دبیرستان، خیلی محکم در این راستا قدم برمی‌داشتم؛ برای المپیاد فیزیک و نجوم آماده شده بودم و از همون زمان این بحث رو ایجاد کرده بودم در خانواده که می‌خوام علوم پایه بخونم. تابستون بعد از سال اوّل بود که کتاب «حیات چیست؟» اروین شرودینگر رو خوندم، و برای اوّلین بار، توجّهم به سمت زیست‌شناسی جلب شد. اون تابستون تماماً به مطالعه‌ی زیست‌شناسی گذشت، به ویژه تئوری تکاملی. و در پایان تابستون، من به اندازه‌ی فیزیک عاشق زیست‌شناسی شده بودم.



نگاهت به مفهوم "علم"،فلسفه‌ـش، در کل فلسفه‌ی تحلیلی چیه؟ و نظرت در مورد گفته‌ی جناب "بیکن" که"دانش یعنی قدرت"؟


فلسفه‌ی علم، به معنای این که چطور به روش علمی فکر کنیم و این روش از کجا اومده، برای من جذّاب‌ترین نوع نگرش به فرایند یاد گرفتن و رو‌به‌رو شدن با ناشناخته‌هاست. فلسفه‌ی علوم مختلف زیرشاخه‌ی همین فلسفه هستن، و خب با جزئیاتِ بیشتری که برمی‌گرده به شرایط هر شاخه‌ی علمی. به نظرم تفکّر علمی و فلسفه‌ی علم، اگر اهمیّتش بیشتر از دیتایی نباشه که توی هر شاخه‌ی علمی وجود داره، حدّاقل همون اندازه مهمه. این طرز تفکّر محدود به کار علمی نمی‌شه، کلّ نگرش فرد رو به جهان تحت تأثیر قرار می‌ده و اثراتِ برگشت‌ناپذیری هم روی شخصیت و رویکرد آدم‌ها به مسائل مختلف می‌گذاره. بله کاملاً با اون حرف موافقم. دانش، توانایی‌های آدم رو گسترش می‌ده، و انسان رو توی موقعیتی قرار می‌ده که بتونه دانشش رو در اختیار بقیه قرار بده، یا ازشون مخفی‌ش کنه. دانش تنها قدرت حقیقیه؛ باقی قدرت‌ها از دانش میان.


به نظرت چه قدر لازمه که دانشجو فلسفه علم و تاریخ علم بدونه؟


فلسفه‌ی علم رو دانشجوها باید «بلد» باشند؛ نه به این معنی که برن کتاب‌های فلسفه رو ورق بزنن و نقل قول حفظ کنن؛ به این معنی که بدونن چطور باید طبق روش علمی فکر کنن، آزمایش طرّاحی کنن، نتیجه بگیرن، سؤالاتِ درست رو بپرسن و… در مورد تاریخ علم، به نظرم دونستنش خیلی می‌تونه مفید باشه؛ و قاعدتاً منظورم تاریخ به معنای جزئیات نیست. این که چطور یک فرایند علمی رخ داده و یک چیز جدید کشف شده؛ این که طرز تفکّر پژوهش‌گران و دانشمندان چطور بوده.


کی فکر علوم پایه شد فکر غالب ذهنت؟ و چرا زیست؟


همون‌طور که گفتم، از ۱۱-۱۲ سالگی فقط به علوم پایه فکر می‌کردم. به مرور زمان متوجّه تفاوت‌های بنیادینش با رشته‌های مهندسی و همچنین پزشکی و غیره شده بودم. وقتی «حیات چیست؟» رو خوندم، راجع به حیات هیجان‌زده و کنجکاو شدم. مطالعات بعدی‌م من رو عاشق زیست‌شناسی، معمّای حیات و پیچیدگی‌هاش کرد. عاشق این بودم که اطّلاعات چقدر حالات و صورت‌های مختلفی در سیستم‌های زیستی‌ دارن. کُدها، ساختارهای سه‌بعدی مولکول‌ها، عدم تقارن… انگار با یه پازل بزرگ سر و کار داری که هیچ ایده‌ای نداری قراره آخرش به چه تصویری ختم بشه. با این حال، این تصمیم که زیست‌شناسی بخونم، آسون نبود. من فیزیک رو هم به همون اندازه دوست داشتم و سال‌های بیشتری رو به رویاپردازی راجع به فیزیک گذرونده بودم. در مقطعی که سر دو راهی مونده بودم، باید این انتخاب تلخ رو می‌کردم که یک رشته رو ادامه بدم و توی اون یکی فقط مطالعات شخصی داشته باشم. البته شاید یه روز astrobiology خوندم :‌‌)‌)


تصوّر ایده‌آلت از دانشگاه و نوع سیستم آموزشی حاکم بَرِش؛علی الخصوص فضای حاکم بر تحصیلات تکمیلی چیه؟ مشخصاً چه دانشگاهی و چه نوع سیستمی به ایده آلت نزدیک تره؟


اگر واقعاً بخوام صادقانه بگم، و از دیدِ خودم به عنوان یک دانشجوی علوم‌ پایه، فرسنگ‌ها فاصله داریم با چیزی که «درست»ـه. بزرگ‌ترین مشکلی که فکر می‌کنم توی همه‌ی دانشگاه‌های ایران و به طور کلّی توی جامعه‌ی دانشجویی وجود داره، اینه که اکثریت قریب به اتّفاق افراد، جواب این سؤال رو نمی‌دونن که «چرا اینجاییم و داریم چی‌کار می‌کنیم؟». ممکنه به نظر ساده بیاد، امّا قسمت اعظم دانشجوها، مطلقاً نمی‌دونن که اصلاً چرا اومدن دانشگاه. صرفاً کاری رو کردن که حس می‌کردن باید انجام بدن و ناچارن. همین وضعیت در کسانی وجود داره که می‌رن تحصیلات تکمیلی. همین وضعیت در بین اساتید وجود داره و در بین مسئولین. مسئولین دانشکده‌ نمی‌دونن هدفِ ارزیابی دانشجوها چیه، و برای چی دارن آماده‌شون می‌کنن. برای پژوهش؟ برای تدریس؟ برای چی؟ به نظر میاد تنها اولویتی که توی مقطع کارشناسی دیده می‌شه، تمایل مسئولین به اینه که هر چی بیشتر رتبه‌های خوب کنکور ارشد مال دانشجوهاشون باشه، که خب رقّت‌انگیزه به نظر من. دوران کارشناسی دیگه هرگز تکرار نمی‌شه و اهمیت خارق‌العاده‌ای داره توی دانش تئوری و حتّی عملی که برای یک عمر پیدا می‌کنه دانشجو؛ تصوّر کنید این دانش کلّاً ایجاد نشه و صرفاً آماده بشیم که یه کنکور دیگه بدیم و لزوم یادگیری اون دانش موکول بشه به مقطعِ تحصیلی بعدی [ارشد] و باز هم اون جا رخ نده و باز برای یه کنکور دیگه آماده بشیم و باز همون فرایند تکرار بشه و ... رفتارها و تصمیمات و رویکرد‌ها با هیچ هدف خاصّی نمی‌خونه، اولویت‌ها وارونه‌ست و یک سری امکانات و ویژگی‌ها جوریه که بیشتر به نظر می‌رسه انگار با خودمون شوخی داریم. وضعیت بودجه‌ی کار پژوهشی زاره، و بدونِ بودجه کار پژوهشیِ زیست‌شناسی غیرممکنه.

در مورد تصوّر ایده‌آلم از یک محیط پژوهشی در مقیاس جهانی، از کارهای پژوهشی دانشگاه MIT و مؤسسات تحقیقاتیِ Broad، Whitehead و Janelia بسیار خوشم میاد. محیط علمی‌ای که به شدّت چند جانبه باشه و کار گروهی سیستماتیک و دقیق توش صورت بگیره رو خیلی دوست دارم.


در مورد رشتت هر چیزی که لازمه بگو.کامل،جامع و مانع.


من زیست‌شناسی می‌خونم، با گرایشِ سلولی و مولکولی. با وجود گرایشِ به‌ظاهرتخصّصی‌ای که در رشته‌ی من دیده می‌شه، تعداد واحدهای اختصاصی‌ای که ما در دانشکده‌ی زیست‌شناسی دانشگاه تهران می‌خونیم خیلی کمه، و اکثریت واحدها با بقیه‌ی گرایش‌ها، یعنی میکروبیولوژی، جانورشناسی، گیاه‌شناسی و زیست‌فنّاوری مشترکه. زیست‌شناسی، همون‌طور که می‌دونی، علمِ مطالعه‌ی سیستم‌های زنده به عنوان پیچیده‌ترین سیستم‌های جهانه، و این مطالعه وجوه مختلفی رو در برمی‌گیره: ساختار، عملکرد، رشد و سن‌افزایی، پیچیدگی سطوح اطّلاعات و نحوه‌ی انتقال اطّلاعات، تکامل، تکوین و... روش مطالعه، مثل باقیِ علوم [به مفهوم science]، روش علمیه.


تصورت از دانشگاه قبل از ورود؟ و بعدش؟


از زوایای متفاوتی می‌تونم به این سؤال جواب بدم. از لحاظ علمی، با وجود این که تصوّر ایده‌آلیستی نداشتم، کاملاً ناامید شدم. متأسفانه به نظر می‌رسه در تمام سطوح دانشگاه، مسئله‌ی سواد و تخصّص آخرین چیزیه که اهمیت داره، و خب این چیزیه که همه‌جای ایران هم دیده می‌شه. وضعیت سواد و به‌روز بودنِ اکثریت اساتید، رویکردشون در درس‌ دادن و ناامیدی، بی‌انگیزگی و فرایند مافیایی استخدام در هیأت علمی شوکه‌م کرد. همچنین همین ویژگی‌ها در دانشجوها، از جمله بی‌هدفی و بی‌انگیزگی. همون‌طور که گفتم، خیلی این به ذهنم می‌رسید و می‌رسه که انگار خودمون با خودمون شوخی داریم. میایم دانشگاه، می‌خوایم کمترین حدّ ممکن بهمون درس بدن، هیچ امتحانی گرفته نشه، اگر هم گرفته می‌شه تستی و فقط از جزوه باشه، آسون تصحیح بشه و نمرات برن روی نمودار، کلاسا بعد از ۴۵ دقیقه تعطیل بشن، و ما بدون توجّه به محتوایی که بهمون درس داده می‌شه، به آسون‌ترین طریق ممکن شاگرد اوّل بشیم و فقط سریع‌تر استریت بشیم بریم کارشناسی ارشد و اونجا هم همین رفتار رو نشون بدیم و بریم دکترا و… و بعدش؟ بعدش تا جایی که من دیدم، ۹۹٪ بچّه‌ها از صحنه‌ی روزگار محو می‌شن و دیگه هیچوقت توی آکادمی دیده نمی‌شن. یه شوخیِ بزرگ با مهم‌ترین و پویا‌ترین بازه‌ای زندگی خودشون، بدونِ این که بدونن چرا، ولی اغلب به این دلیل که پزشکی قبول نشدن.

به لحاظ اجتماعی امّا، دانشگاه تهران جای بسیار دوست‌داشتنی‌ایه. تنوّع آدم‌ها و طرز فکرها، دوستانی که فکر نمی‌کردم پیدا کنم [واقعیت اینه که خیلی سخت نزدیک می‌شم به آدم‌ها] و باز بودنِ محیط، این هم یک غافلگیریِ دیگه بود.


بزرگترین چالش دوران دانشجویی؟


ناامید نشدن. واقعیت اینه که من با اهداف مشخّص و روشنی رفتم زیست‌شناسی، و زیست‌شناسیِ دانشگاه تهران. با این وجود این رو می‌تونم با اطمینان بگم، که جزو ۲-۳ نفری بودم که اهداف مشخّصی داشت، و مسیر رسیدن به هدفش با شخصیتش سازگاری نداشت. هر یک روز که می‌گذشت و می‌گذره، با دلمردگی بچّه‌ها و اساتید، محتوای خاک‌خورده‌ی درس‌ها، متدهای درسی غلط و عجیب، ارزیابی غیراستاندارد، نبودِ بودجه و غیره باید مبارزه می‌کردم. به شخصه، از خیلی لحاظ‌ها با سیستم سازگار نبودم و نیستم. برای مثال، از رفتارهای بسیار شایع در جامعه‌ی دانشجویی، می‌تونم به این اشاره کنم که وقتی استاد درس می‌ده، حالا هر درسی، یه چیزی حدود ۲۰-۳۰ تا ریکوردر روی میزش مشاهده می‌شه که متعلّق به دانشجوهاست که می‌خوان صدای استاد رو ضبط، و بعداً در قالب جزوه پیاده کنن. این جزوه، همه‌ی اون چیزیه که استاد ازش امتحان می‌گیره. و چه امتحانی؟ یک امتحان حفظی و در ۹۰٪ موارد، تستی. من جزوه خوندن و جزوه حفظ کردن رو در زمره‌ی مزخرف‌ترین کارها و بیهوده‌ترین‌ها می‌دونم. با این وجود، منِ نوعی هدفم یاد گرفتنه، ولی هدف سیستم چیه؟ ملقمه‌ای از پرورش دانشجو برای کنکور ارشد و «زودتر کلاس تموم شه بریم بیرون امتحانش هم آسون باشه یه بیستی بگیریم».


اگه ممکنه تایم روتین روزانه‌ـت رو تویه سالای دانشگاه به تفکیک سال بگو.


از سال اوّل به بعد، تا ساعت هشت شب دانشگاه می‌موندم هر روز. در فاصله‌ی بین کلاس‌ها می‌رفتم کتابخونه. رفتن به کتابخونه همیشه به این معنی نیست که درس می‌خوندم. با این وجود، وقتی کتابخونه باشی، استفاده‌ی غیرمفید از وقتت خیلی سخت‌تره.


در مورد مطالعه‌ی درسا:
چه قدر زمان صرف مطالعه‌ی کتابای تکست و مرجع می کنی؟ کتابای ترجمه شده؟ جزوات؟ حجم مطالعت چه قدره در روز.


من خودم جزوه رو به شکلی که رایجه نمی‌نویسم؛ نوت‌برداری می‌کنم و سرفصل‌ها رو می‌نویسم تا بتونم از روی کتب مرجع بخونم و یاد بگیرم. با این حال، موقع فرجه‌ی امتحانات جزوه‌ی یکی از خیل دانشجویانی که جزوه‌ رو کامل می‌نویسن می‌گیرم و نگاه می‌کنم چون به هر حال امتحانات ۹۹٪ مواقع فقط از اونا طرح می‌شه. بخش غالب وقتم به خوندن کتاب‌های مرجع و مقاله می‌گذره. هیچوقت مرجع ترجمه‌شده نخوندم و فکر هم نمی‌کنم بخونم. ساعت مطالعه‌م ثابت نبوده و نیست؛ هر ترم داستانِ خودش رو داره و من لزوماً هماهنگ با درسای هر ترم نبوده مطالعاتم؛ مثال می‌زنم، کتاب Molecular Biology of The Cell یکی از معروف‌ترین مرجع‌های زیست‌شناسیِ سلولیه و بسیار قطور و مفصّل. این کتاب هیچوقت کامل تدریس نمی‌شه؛ حدود ۷ فصلش در یک درسِ سه‌واحدی، دو فصلش در دو درسِ دو واحدیِ دیگه و باز چهار فصلش در دو درس دو واحدی دیگه تدریس می‌شن. با این حال من از ترم دو شروع کردم به خوندنش از اوّل و امسال تمومش کردم تازه. همین وضعیت صادقه در مورد چند کتاب مرجع دیگه.



سوال بالا در مورد کتابای غیر درسی؟ ادبیات، منطق و فلسفه و سایر علوم مورد علاقت و غیره.


میزان مطالعه‌ی ادبی‌م تغییر زیادی نکرد در دوران دانشجویی‌م، همچنان اگر شعر و رمان نخونم بخش مهمی از آرامشم رو از دست می‌دم. میزان مطالعه‌م تو فلسفه‌ی علم خیلی بیشتر شد در دوران دانشجویی، به ویژه دو سال اوّل.


رنک، نمره، معدل=>> نظرت؟


اگر بخوام این جمله رو بگم که «آدم نمره‌ای نیستم»، باید توضیح بدم چرا. دلیلش به طور خلاصه چیزیه که در خلال صحبتم بهش اشاره کردم: ارزیابیِ غیراستاندارد. زیست‌شناسی، بر خلاف تصوّر خیلی‌ها، یک درس حفظی نیست. زیست‌شناسی یک درس چندجانبه، پیچیده و مفهومیه، و مهم‌ترین چالشی که درش وجود داره، تواناییِ برقراری ارتباط بین مفاهیمیه که به ظاهر دور از هم هستن، امّا درست به هم وصل کردن‌شون منجر به پیشرفت می‌شه. صد البته اصول و نکاتی وجود دارن که باید به خاطر سپرده بشن، امّا تعدادشون به هیچ عنوان بیشتر از هیچ زمینه و رشته‌ی دیگه‌ای نیست. با این حال، ارزیابی تو این رشته و توی ایران به این صورته که، امتحانات صددرصد حفظی، تستی و با تکیه روی به‌درد‌نخورترین و ابزوردترین حفظیات ممکن گرفته می‌شن. انگار که هدف دانشجوها این باشه که فقط یه چیزی رو حفظ کنن [از مغز مبارک استفاده نکنن برای یادگیری] و امتحان هم تستی باشه که یه وقت مجبور نباشن خدایی نکرده فکر کنن و فکرشون رو به قالب کلمات در بیارن، و هدف استاد هم این باشه که راحت باشه موقع تصحیح کردن و مجبور نباشه چیزی رو بخونه و دانشجوها رو غیرمستقیم بسنجه. غیرمستقیم یعنی چی؟ یعنی منِ استاد بیام از حفظی‌ترین و به‌دردنخورترین نکته‌ی ممکن، مثلاً وزنِ یه پروتئین در واحدِ کیلودالتون، سؤال بدم توی امتحان و رویکردم هم این باشه که این نکته انقدر مخفی و چرنده توی جزوه، که هر کسی این رو بلد باشه، حتتتتماً بقیه‌ی جزوه رو هم حفظه و باید بیست بشه. رنک، نمره و معدّل توی دانشکده‌ی زیست‌شناسیِ دانشگاه تهران، هرگز نماد سواد و پیشرفت نبوده و نیست، و متأسفّانه اینم از حقایق دانشگاهه که اغلب دانشجوهای رنک یک که مستقیماً می‌رن ارشد دانشگاه تهران، پس از پایان دوران ارشد، ناگهان محو می‌شن و دیگه هیچوقت توی آکادمی دیده نمی‌شن.


خب در مورد ریسرچ و کار علمی و مقاله:
تا حالا چه کارایی کردی؟ در چه سطحی؟ چه قدر وقتت رو صرفشون کردی؟ نتیجه‌های خوبی گرفتی؟


کار پژوهشی در سطح لیسانس توی ایران بسیار بسیار سخت و در اغلب موارد غیرممکنه. توی زیست‌شناسی وجود بودجه و امکانات می‌تونه مستقیماً به موفّقیت ختم بشه. به علّت کم بودن امکانات و بودجه، همین امکانات موجود نمی‌تونن در دسترس دانشجوهای لیسانس قرار بگیرن، چرا که دانشجوهای تحصیلات تکمیلی قاعدتاً در اولویت هستن. با این وجود من از ترم یک می‌خواستم تمام سعی‌ام رو بکنم که بتونم تجربه‌ی کار پژوهشی داشته باشم. در آغاز ترم ۶ تونستم به آزمایشگاه پژوهش‌های ژنتیک مولکولی و بیوتکنولوژی راه پیدا کنم و وارد کار پژوهشی بشم. در مورد وقت، باید بگم کارای پژوهشی زیست‌شناسی، در هر مقطعی و هر زمانی و هر جای دنیا، به شدّت وقت‌گیر هستن. وقتی می‌گم وقت‌گیر، منظورم اینه که زندگی‌تون قراره وقفش بشه تمام و کمال :‌‌)‌) کارهای پژوهشیِ زیست‌شناسی، به جز چند فیلدِ محدود، کاملاً محدود به حضور فیزیکی در آزمایشگاه هستن که بیش از ده ساعت توی روز وقت می‌گیره حدّاقل. تا به این لحظه که توی آزمایشگاه هستم، تمام زمانی که سر کلاس نیستم صرف بودن توی آزمایشگاه می‌شه. در حال حاضر روی سه پروژه کار می‌کنم، یکی مربوط به بیماریِ ALS، یکی روی گلوکوما و دیگری روی چاقیِ مفرط.


نظرت در مورد فعالیت تویه رشته های interdisciplinary (بین رشته ای) چیه؟ مشخصاً نظرت در مورد نوروساینس.


به نظرم جالبن واقعاً. به شدّت جای پیشرفت دارن و بازارشون هم توی ایران داره گرم می‌شه. به ویژه System’s Biology که چون اکثریت کار، تئوریه، امکانات ویژه‌ای لازم نداره و خب استقبال می‌شه از چنین چیزی توی ایران. در مورد نوروساینس، کارهای خوبی هست که انجام می‌شه بازم، و قشنگه. هر چند من به طور خاص جذبش نشدم.


برخورد ها و رابطه های علمی تویه فضای دانشگاهی بین خودت و استادا(استادای خوب و بد) و دانشجوهایی دیگه تویه مقطع های بالاتر و حتی ورودی های خودتون چطوری بوده؟ چه وقایع خوب و بدی پیش اومده (بیشتر در رابطه با استادا) و کلاً چه تجربه هایی داری در این مورد؟


متأسفانه یا خوشبختانه، هیچوقت نتونستم رفتارم با استادها رو از قالب احترام محض خارج کنم، هر چند این موضوع خوشحالم نمی‌کنه چون یه سری اساتید هستن که اگر بخوام رُک بگم، احترام حقیقی قائل نیستم براشون. با این حال، هیچوقت تنشِ مستقیم نداشتم با اساتید، و نظرم هم اینه که باید ادب رو رعایت کرد همیشه. در مورد دانشجوهای بزرگ‌تر، همیشه در دوران تحصیلم و حتّی مدرسه، دوستام بزرگ‌تر از خودم بودن :‌)‌) توی دانشگاه هم تکرار شد این مسئله.


در مورد شغلای مختلف مرتبط با رشتت.تویه ایران و بقیه کشورا؟


شغل یه پژوهش‌گر، همیشه پژوهشه. حتّی اگر استاد دانشگاه بشه یا معلّم بشه، راستش بازم شغل اصلی‌ش باید این باشه که پژوهش کنه. توی ایران متأسفّانه در هر زمینه‌ای پژوهش آخرین کاریه که افراد دوست دارن انجام بدن، چون توی ایران حقوقش ناچیزه و زحمتش بسیار بسیار از هر کاری بیشتره. کار پژوهشیِ زیست‌شناسی می‌تونه در دانشگاه باشه، یا انستیتوهای تحقیقاتی، یا انستیتوهای پزشکی، دارویی، صنعتی و غیره. توی ایران، کار پژوهشی و پیشرفت در علوم پایه، مطابق سنّت همیشگی کشورهای جهان سوّمی، در آخرین ردیف اولویت‌های کشوره. در نتیجه، به زمینِ گرم خورده. با این حال بازم در کمال حیرت و تحسین، مؤسّسات تحقیقاتی وجود دارن که کار می‌کنن، خوب هم کار می‌کنن، مثل رویان و IPM و شرکت‌هایی مثل سیناژن و بن‌یاخته.


تا چه حد درگیر مسائل غیرعلمی دانشگاه شدی؟ به نظرت تا چه حدی لازمه؟تفریحاتت توی دوران دانشگاه چیا بودن و هستن؟


منظور اگر از مسائل غیرعلمی فعّالیت فرهنگی و سیاسی باشه، به طور کلّی درگیر نشدم. به نظرم خوب هم هستن و شاید حتّی لازم، من صرفاً وقت نکردم متأسفانه. با این وجود هر موقع که تونستم تئاتر و کنسرت رفتم و همچنین بعضاً سخن‌رانی‌های برخی اساتید و وقایع فرهنگی دانشگاه. در مورد تفریح، تفریح‌های کوچیک و دائمی داشتم. مثلاً این که هر روز دقایقی هست که براس استراحت از کتابخونه بیرون میام و چای می‌خورم با همراهی بعضی از دوستام، این که گاهی پیش میاد بریم تئاتر یا کنسرت و حتّی تفریح‌های کوچیکی مثل قدم زدن و رفتن به کتاب‌فروشی و…


میدونم که نظرت روی اپلای کردنه؛ واضحه که چرا؛ولی خب باز لطفاً توضیح بده در موردش. و اینکه برنامت رو بگو در کل در موردش.اقدامی کردی؟جوابی گرقتی؟


هر کسی به هر دلیلی این روزا ممکنه بخواد از ایران بره، ولی خب دلیل واضح و خاصّش برای من، وضعیت پژوهشی و علمی اینجاست که نه من می‌تونم کمکی بهش کنم، نه این وضعیت کمکی به من می‌کنه. در قبال دانش و تلاش و اهدافم احساس مسئولیت می‌کنم، و برام واضح شده که نمی‌تونم اینجا به هیچ‌کدوم از اهداف علمی‌م برسم. پیش‌برد علم مهم‌ترین آرزو و رویای من بوده از کودکی، و می‌خوام بتونم در آرامش در این راستا تلاش کنم. حتّی با این که سختی‌های رفتن خیلی خیلی زیاده و هیچکس دلش نمی‌خواد از خانواده و آدم‌هایی که دوست داره دور بشه؛ این از اون مسائلیه که آدم باید بشینه ببینه تکلیفش با خودش چیه سرش. در مورد برنامه‌م، اولویتم روی گروه‌های تحقیقاتی در دانشگاه‌هاست و سطح علمی اون گروه‌ها. من آدمِ تک بُعدی‌ای نیستم و نمی‌تونم وانمود کنم می‌تونم زندگی‌م رو فقط توی کار خلاصه کنم؛ جایی که زندگی می‌کنم و نفس می‌کشم برام مهمه، در نتیجه اگر چه در صدر الویت‌هام نیست، برام اهمیت داره. فرایند اپلای مثل باقی رشته‌هاست؛ باید جستجو کنید دپارتمان‌های دانشگاه مقصد رو، وضعیت اساتید رو ببینید و با کارهای تحقیقاتی‌شون آشنا بشید، ارتباط آکادمیک برقرار کنید با استاد، اقدام به اپلای به طور رسمی با ارسال مدارک و غیره کنید، آزمون‌های لازم رو بدید، و منتظر جواب بشینید. در حال حاضر در مرحله‌ی برقراری ارتباط آکادمیکم.



کِن رابینسِن تویه پریزنتِ تدِ (?Do schools kill creativity)،در مورد اهمیت هنر صحبت می کرد و می گفت که در رأس علوم، ریاضی و زبان قرار دارن و بعد علوم انسانی و در پایین هنر.نظر تو در مورد تاثیر زبان و هنر چیه؟


به نظرم هدف رابینسون این نبود که بگه هنر ذاتاً در اولویته یا اصولاً «یه چیزی» در اولویته. هدفش این بود که بگه تمرکز در مدارس و غیره، به طور غیرمنطقی روی علوم و ریاضیه و به باقی چیزها اهمیّت داده نمی‌شه و باقی استعداد‌ها و خلّاقیت‌ها کشته می‌شه و این درست نیست. مسلّماً هم درست می‌گه. این وضعیت در اغلب کشورهای دنیا در مدارس هست، امّا توی ایران دیگه به فاجعه شبیهه. وضعیت هنر رو همه می‌دونن، ولی باقی رشته‌ها چی؟ اصولاً به جز پزشکی و دندان‌پزشکی و یه سری مهندسیِ خاص، هیچ چیز دیگه‌ای هست که توی ایران اهمّیت داشته باشه؟ رفتاری که قبال هنر و زبان می‌شه جوریه که انگار تفریح هستن و نه هیچ چیز بیشتر. این درست نیست و خودش از دلایلیه که درجا می‌زنیم. این دوری از هنر و زبان و یاد گرفتن چیزهایی که مستقیم به «پول» ختم نشه، این افتخار کردن به بلد نبودن و ندونستن، قرار نیست ما رو به هیچ جا برسونه.


از درس و بحث خسته میشی اصلاً شما؟ و وقتی میشی معمولاً چه کار می کنی؟


البته. موسیقی گوش می‌دم و کتاب [غیر درسی] می‌خونم؛ همچنین اگر بتونم قدم می‌زنم.


تأثیر دوستا و خانواده توی زندگی علمی چیه؟


اگر دوستانِ آدم، شبیهِ خود آدم باشن، تأثیرشون توی همه‌چیز مثبته و بودنشون قشنگ. بستگی به آدم‌ها و محیط و شرایط داره کاملاً و خیلی شخصیه؛ امّا همیشه نظرم این بوده که دوست‌های آدم، بهترین جنبه‌ی زندگی آدم هستن. آدم‌های خوبی که میان و می‌خوای تو زندگی‌ت نگهشون داری. تأثیر خانواده توی زندگی، وقتی سنّ آدم کم‌کم داره بالا می‌ره، کم‌تر و کم‌تر می‌شه. ولی همچنان می‌تونن جایی باشن که «خونه»ست و آرامش هست.


چالشای مربوط به زندگیِ دانشگاهی و دانشجویی چیا بودن برات؟تجربه‌ی شرایط خوابگاه رو داشتی و راه حلی برای به حداقل رسوندن دردسراش داری؟


راستش، مدیریت هزینه‌های شخصی! از چیزی که به نظر میاد سخت‌تره، و خب ابعاد متنوّع و جدیدی به خودش می‌گیره وقتی دانشجو می‌شی. خیلی هم مهمه، از مهم‌ترین جنبه‌های زندگی افراده. به نظرم بهترین از همون ترم یک این مسئله رو تمرین کنن همه. خرج‌هاشون رو بنویسن، سعی کنن مدیریتش کنن و قدم بردارن به سمت مستقل شدن، که از هر چیزی شاید مهم‌تره. زندگیِ خوابگاهی به ویژه چالش‌های مالیِ جدّی به وجود میاره. در مورد چالش‌های خوابگاهی بودن، نمی‌تونم هیچ چیزی از خودم پیشنهاد بدم، چون این تجربه رو ندارم. ولی فکر می‌کنم شاید این که بلد باشیم با بقیه‌ی آدم‌ها بسازیم و مهربون باشیم، چیزی که همه‌جا جواب می‌ده و هیچ‌جا هم نیست توی ایران، مهم‌ترین چیز باشه. این مسئله محدود به خوابگاه نمی‌شه. توی کار گروهیِ پژوهشی، که همه‌چیزِ فرایند پژوهشه، همین اهمیت رو داره. این که بلد باشیم بخشی از یک «گروه» باشیم. از هر لحاظ. توی کار پژوهشی هم توانایی کار گروهی، شاید از هر چیز دیگه‌ای مهم‌تره، و این صرفاً محدود به این نیست که هر کسی کار خودش رو به درستی انجام بده، بلکه برمی‌گرده به رفتار و برخورد خوب با اعضای گروه، و در نظر داشتن این که بهبودی روابط آدم‌ها بخشی از الزاماتِ پیشرفت گروهه.


تابستونای دانشگاه چی کار می کردی معمولاً؟

راستش، می‌رفتم دانشگاه :‌)‌)
به جز سال اوّل، تابستون‌های بعدی رو هم دانشگاه بودم و می‌رفتم کتاب‌خونه و آزمایشگاه. از لحاظ این که چی‌کار می‌کردم، کتاب‌های مرجع و مقاله می‌خوندم.

حرفی چیزی نمونده دیگه برای گفتن؟

چیزی که واقعاً می‌خواین رو پیدا کنین، و بهش وفادار بمونین. وقتتون رو برای قانع کردن بقیه، یا حتّی تلاش برای این که بفهمن چی‌کار می‌کنین تلف نکنین. خوب باشین ؛؛‌)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Minority

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
224
امتیاز
1,581
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
گلُزوادر
پاسخ : مصاحبه با دانشجویان سمپادیا

سلام مجدد./

خب بعد از میانترما و به اندازه کافی تنبلی کردن،فرآیند مصاحبه با نفر دوم رو شروع می‌کنیم.الان تا یه هفته یا یه خرده بیشتر شما فرصت دارین که سوالاتتون رو بپرسین،از؛

HOSEIN
حسین،نقره المپیاد فیزیک داره،
دانشجوی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف هست،
و ضمناً از سهمیه‌ی المپیادش هم برای قبولی استفاده نکرده :-" .
و باز بگم که سابقه معدل بیست تویه دانشگاه رو هم داره (و باز صرفاً برای شناخت بیشتر):‌-".

می تونین سوالاتتون رو از طریق پ.خ برای من بفرستین تا اگه مناسب فضای مصاحبه بودن ازشون استفاده شه.ممنون!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

Minority

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
224
امتیاز
1,581
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
گلُزوادر
پاسخ : مصاحبه با دانشجویان سمپادیا

سلام. X_X

ان‌شاءالله فردا مصاحبه با HOSEIN منتشر میشه،فقط من یه نکته ای رو بگم،تویه این دو دوره زیاد دیدم که بچه ها سوالایی پرسیدن که خیلی خیلی جزئیه،مثلاً پرسیدن که فِلان درس رو چه طور باید خوند،این نمیتونه قطعاً سوالِ مصاحبه‌ی ما باشه،ولی بچه ها می تونن از مصاحبه‌شونده ها خصوصی سوالشونو بپرسن،و اگه دوستان وقت داشته باشن،بهشون کمک خواهند کرد طبیعتاً[اگه مشکلی نباشه].همین.ممنون بابت صبرتون و عذرخواهی بابت طولانی شدنِ فرآیند. [ :‌) ]

راستی،تویه این مصاحبه پوریا و هستی بهم کمک کردن،که ممنونم ازشون.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

Minority

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
224
امتیاز
1,581
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
گلُزوادر
پاسخ : مصاحبه با دانشجویان سمپادیا

سلام.روز به خیر.اوضاع خوبه.

سلام. خیلی ممنون. روز شما هم بخیر. بله خوشبختانه

از نسبتت با مفهوم علم بگو،اینکه از کی به طور جدی درگیر تعامل باهاش شدی؟و چیا موثر بودن برای ایجاد تعامل.

راستش من مدت ها نسبتی با علم نداشتم. از وقتی یادم میاد از کامپیوتر خوشم میومد. این هم تا حد زیادی تحت تاثیر این مسئله بود که وقتی بچه سال تر بودم بابام برام بازی کامپیوتری نمیخرید. یعنی خیلی کم این کار رو میکرد و کنترل سختی هم توی خونه داشتیم روی این که من از دوستام بازی بگیرم و یا خودم برم بازی بخرم و در واقع این اجازه وجود نداشت. بنابراین بیشتر وقتم رو با کامپیوتر سر و کله میزدم و به دفعات متعدد خرابش کردم. به مرور که تونستم یه مقدار کلمات انگلیسی و تایپشو و ... رو یاد بگیرم سعی کردم برنامه نویسی کنم. در نهایت اوضاع به همین منوال میگذشت تا این که سال سوم راهنمایی تصادفا با استیون هاوکینگ آشنا شدم. و به دنبال اون با کتاب مشهورش "تاریخچه ی زمان". برای اولین بار من یه مقدار تصویر پیدا کردم نسبت به این که فیزیکدان ها چیکار میکنن. البته اینطور نبود که بگم کلا نمیدونستم فیزیک چیه, مادرم قبل تر در مورد فیزیک صحبت کرده بود برام، مثلا گفته بود که با فیزیک میتونی پیش بینی کنی اگه یه سنگ رو با یه سرعتی بندازیم بالا چقدر طول میکشه بیاد پایین و خب برام جالب بود حرفاش اما هیچوقت دنبالش نرفتم ببینم واقعا چطور با فیزیک میشه این کار رو انجام داد-سوادش رو هم نداشتم- اما "تاریخچه ی زمان" واقعا یه کتاب خوبی بود که منو مجذوب کرد. نمیدونم چند بار خوندمش همون موقع اما خب توی یه دوره ی زمانی یکماهه کلا سیستم ذهنی منو عوض کرد. جذاب ترین عنصر هم توی کتاب این بود که هاوکینگ بدون این که توضیح بده چطوری میگفت فیزیکدان های نظری چه چیز هایی رو پیش بینی کردن. در واقع هاوکینگ دقیقا همون کار مادرم رو انجام داد اما با زبان بهتر و مثال های جذاب تر ( مثلا به جای پدیده ی سقوط سنگ در مورد تابش سیاهچاله ها صحبت کرده بود). خب این دفعه پاسخ من به این چیزی که بهم عرضه شده بود امیدوار کننده تر بود و در نهایت من تصمیم گرفتم که بفهمم این جماعت واقعا چکار میکنن.
بنابر این من دو تا موضوع رو موثر میدونم توی این انتخاب : یکی خانواده بود و دیگری این که من حاضر شدم از قلمروی خودم بیام بیرون و یه تجربه ی جدید داشته باشم توی یه دنیای جدید با فاز کاملا متفاوت، جایی که واقعا برام ناملموس بود در ابتدا.


یه خرده در مورد نظام آموزشی صحبت کنیم.ایده آلت از یه نظام آموزشی؟چیا تویه نظام فعلی برات ایجاد دردسر کردن و تونستن از راهی که توش بودی یا می خواستی توش قرار بگیری دورت کردن؟مثلاً من یادمه که می گفتی که فرآیند واحد پاس کردنت تویه دانشگاه از اصل فیزیک خوندنت جداس.(نقل به مضمون)؛چرا؟

خب من اعتقادی به ایده آل ندارم اما فکر میکنم حداقل دو تا مسئله توی آموزش خیلی مهمه اولی آموزش مناسبه و دومی ارزیابی معقول و مناسب. و متاسفانه کم و بیش هر دوی اینا توی مواردی که من دیدم به شکل نامناسبی انجام میشه. به شخصه در طول دوره ی تحصیلم در دانشگاه کمتر درس رو برداشتم که استادش خوب درس بده. یکی از فاکتور هایی که باعث میشه کلاس درس جذاب باشه اینه که استاد اصطلاحا تا حدی "شومن" باشه. اما اغلب موارد استاد نه تنها جذابیتی در مورد درس برای دانشجو ایجاد نمیکنه بلکه حتی نظم کافی و بیان مناسبی هم نداره. در نهایت تمام بار و فشار درس بر دوش دانشجو میفته. ترم چهارم من به همین خاطر به کابوس تبدیل شده بود برام. چون استادی داشتیم برای یه درسی که هم حجم زیادی رو از کتاب در یک جلسه درس میداد و هم این که عملا تدریس نمیکرد، صرفا سمبل میکرد و بدون یاد دادن مفهوم و خیلی شلخته کار رو جلو میبرد. خوشبختانه این استاد حداقل خودش قبول داشت که خوب درس نمیده و آخر ترم نمودار خوبی زد اما سو وات؟ دانشجو ها که درس رو یاد نگرفتن. اون هم یکی از مهم ترین درس های دوره ی کارشناسی.
در این مورد که یادگیری رو از گرفتن درس ها تو دانشگاه جدا کردم هم حالت های مختلفی داره، در موارد معدود که درس برام مهم باشه مثل درسی که بالا گفتم فشار میارم که بخونم درسو در طول ترم و یاد بگیرم، اما اگه درس مهمی نباشه و اختیاری باشه که برام جدی نیست خیلی شب امتحانی وار میخونم درس رو. برعکس پیش اومده حس کردم به چیزی نیاز دارم که درسش رو باید سال دیگه بگیرم و خب نشستم همون موقع یاد گرفتم (حداقل تا حدی که نیاز منو رفع کنه)


سعی میشه که خیلی به فضای قبل دانشگاه رجوع نشه تویه مصاحبه ولی چون مدال دار هستی،از المپیاد بگو.از اینکه اصلاً چرا وارد فضای المپیاد شدی،جوی که وجود داشت و تو،تویه اون بودی،چقدر تأثیرگذار بود؟

خب من میخواستم فیزیک یاد بگیرم و بعدش دیدم چیزی به اسم المپیاد وجود داره که میتونه به عنوان یه هدف جانبی برام وجود داشته باشه. چون رقابت کردن باعث میشه آدم تلاش بیشتری بکنه برای یادگیری. تو مدرسه ی ما اصلا شرایط برای المپیاد فیزیک مناسب نبود و تقریبا حمایتی از چند نفری که المپیاد فیزیک میخوندن نشد. ما خودمون خوندیم و با یادگیری خودمون مراحل رو پشت سر گذاشتیم. بعضا پیش میومد که از المپیادی هایی که اینجا بودن مشاوره میگرفتم اما در موارد معدود.

در مورد رشتت تویه دانشگاه بگو.از فیزیک.

فیزیک خیلی رشته ی خوب و جالب و جذابیه به شرطی که واقعا بهش علاقه داشته باشه آدم و با دید مناسب واردش بشه. خیلی از بچه ها با یه تصور خاصی وارد فیزیک میشن و بعدش سرخورده میشن. قبل از اومدن به دانشگاه فکر میکنن وقتی بیان فیزیک بخونن فرمول های فیزیک مثل نوت های موسیقی توی ذهنشون به پرواز درمیان و عجائب دنیا براشون مکشوف میشه. اما خب این دید خیلی فانتزی و ابتدایی هستش و در حقیقت فیزیک هم مثل هر پیشه ای (اگه بهش به عنوان یک حرفه نگاه کنیم) فراز و نشیب های خاص خودشو داره. خیلی وقتا پروسه ی یادگیری و پژوهش خسته کننده هستن. شما باید کاری رو انجام بدین که دوست ندارین (یا حداقل خیلی دوست ندارین). هر وقت کسی ازم در مورد رشته ی فیزیک میپرسه اینارو بهش میگم. خیلیا بیش از حد میترسن و نمیان سراغش و یه عده هم میان و میفهمن اشتباه کردن و عده معدودی از تصمیمشون راضی بودن. یه بار توی یه جمعی که تعدادمون کم نبود پرسیدیم کیا از ورود به دانشگاه علاقه شون به فیزیک کم نشده و فقط دو سه نفر بودن که اینطور بودن و بقیه انگیزه شون رو از دست داده بودن. و من بهشون حق میدم چون روحیه ی خاصی میطلبه فیزیک ، هم نظری اش و هم تجربی اش سختی های خاص خودشون رو دارن، البته درصد زیادی از این بی علاقه شدن به خاطر تمرکز زیاد دانشگاهای ما روی دروس نظریه در حالی که انتظار اینه که نهایتا 20 درصد آدمایی که فیزیک میخونن تئوری کار کنن در آینده. اما به طور کلی من از تصمیمم راضی هستم و با وجود این که ممکنه برای خیلی از افراد باورپذیر نباشه اما برای من واقعا هیجان انگیزه-البته انکار نمیکنم که انگیزه های جاه طلبانه هم همیشه در پشت ذهن آدم هستن و صرفا یک عشق و علاقه وسط نیست:د


زومِ بیشتر رویه فیزیک؛به نظرت چه عواملی موجب ساخته شدن یک فیزیکدان نظری میشه که حرف جدیدی برای گفتن داره؟ چه قدر بستگی به خود فرد داره و چه قدر بستگی به دانش و شرایط عمومی جامعه‌یِ علمی فرد داره؟ منظورم اینه که اگه آینشتاین نسبیت خاص رو ارایه نمی کرد، مدت خیلی زیادی طول می کشید تا بشر به همون نتایج برسه؟ نظرت درمورد این راهنما که Gerard ’t Hooft نوشته چیه؟

یه فرمول کلی برای فیزیکدان نظری شدن وجود نداره و اگه به دانشمندان نگاه کنید میبینید هر کدوم روش و نگاه خاص خودشون رو به مسائل داشتن. اینشتین شهود ذهنی براش خیلی مهم بود و مبنای تمام نظریاتش هم همین شهود قوی ای بود که داشت. ریاضیات نظریه اش رو بعدن جفت و جور کرد. و خب برای ارائه ی نظریه های خیلی بنیادی اصولا چنین نگاهی موفق تره چون سخته از ریاضیات خشک و خالی فیزیک درآورد. مثلا پوانکاره که یک ریاضیدان بود قبل از اینشتین نسبیت خاص رو کشف کرد اما متوجه نسبی بودن زمان در نظریه اش نشد. فردی مثل دیراک خیلی ریاضی وار تر به مسائل نگاه میکنه و باز فاینمن بیشتر شبیه به اینشتین هستش. اما چیزی که واضحه اینه که ریاضیات برای این جماعت یک ابزار اساسیه. فیزیکدان نظری مثل یه تعمیرکاره. هر چقدر که تعمیر کار ابزار های بیشتری داشته باشه و به کار باهاشون مسلط باشه – در غیر این صورت بیشتر سردرگم میشه و نتیجه ی عکس میگیره- در کارش موفق تره. هیچوقت نباید برای یک فیزیکدان نظری نداشتن سواد ریاضی مشکل اساسی باشه، حداقل باید بتونه در صورت لزوم اون مبحث رو سریع یاد بگیره –در حدی که کارش راه بیفته و بعد سر فرصت بره کامل و تمیز مطالعه اش کنه- بنابر این لازمه که فیزیکدان نظری مقدار زیادی ریاضیات رو به خوبی بتونه به کار ببره (البته چند سالی هست که توانایی برنامه نویسی و محاسبات هم اهمیت خیلی زیادی پیدا کرده وغیرقابل صرف نظر کردنه یادگیریش برای اغلب جماعت مهندس و دانش پیشه)
بنابر این علم سریع در حال پیشرفته و فضای رقابتی هم داره، اصلا به افراد تکیه نداره و اگه شما یه چیزی رو کشف نکنید دیر یا زود یه نفر دیگه این کار رو میکنه (یه مورد جالبش مربوط به برندگان نوبل فیزیک 2004 میشه که مقاله شون در یک مجله و پشت سر هم چاپ شده بود و مشترکا جایزه رو بردن، حتی اگه یکماه سریع تر یکی از دو گروه کارشو انجام میداد اون یکی نوبل نمیگرفت)
در مورد مقاله ی استاد توفت هم من در حدی نمیدونم خودمو که نظر خاصی بدم، جز این که بگم خودمم بهش عمل میکنم :))



فضای کلی علوم پایه تویه دانشگاه های صنعتی چطوره؟از اتمسفر بقیه‌ی جاهای خوبی[مثه ipm،مرکز تحصیلات تکمیلی زنجان] با خبری؟

راستش پاسخم به این سوالات قابل استناد نیست چون من فقط با جو دانشگاه خودمون آشنا هستم و از آی پی ام و زنجان هم خیلی اطلاعی ندارم. در دانشگاه ما احتمالا نسبت به بقیه ی مراکز کشور دانشجو های با انگیزه بیشتر هستن. افرادی که با هدف وارد فیزیک و یا علوم پایه شدن. البته یه مقدار جو بعضا ناراحت کننده ست از این نظر که این افراد با انگیزه خیلی وقتا صرفا خرخون هستن، البته با خرخون بودن مشکلی ندارم خودمم آدم خرخونی هستم اما هدف ما نمره گرفتن نیست، بالاخره کسی که انقدر خوب درس ها رو یاد میگیره باید بشه باهاش یک ساعت دو ساعت در مورد فیزیک حرف زد و لذت برد. اما این افراد رو کم میبینه آدم اینجا. با درسخون ها که حرف بزنی موضوع بحث اغلب اینه که ترم بعد درس چی بردارم یا از کدوم کتاب تمرین حل کنم. طیف معدودی از سال بالایی ها آدمای باحالی بودن که متاسفانه همگی تا چند ماه آینده از کشور خارج میشن .
طیف وسیعی از دانشجو ها رو هم افرادی تشکیل میدن که اصلا به فیزیک علاقه ندارن. البته لازم میدونم یه نکته ای رو ذکر کنم اینجا با وجود این که ممکنه ارتباط مستقیم با بحث نداشته باشه و اونم اینه که درصد افرادی که رشته شونو دوست دارن توی دانشکده فیزیک و ریاضی بیشتره نسبت به دانشکده های مهندسی. من مدتی با مکانیک دو رشته بودم و بعضی درس ها رو گرفتم و چیزی که واقعا دیدم این بود که دانشجو هاشون واقعا خسته بودن. به معنای واقعی کلمه خسته بودن. یعنی اینطور نبود که بگیم اینا افرادی هستن که میخوان در آینده مهندس بشن با کلی نوآوری و ایده. خیلیاشون صرفا واحد ها رو پاس میکردن. و نکته ی دیگه این که توی مکانیک یا برق شما میبینید کسی رو که رنک هستش و رشته اش رو دوست نداره. صرفا میخواد پولدار بشه و آخر دوره ی لیسانس میفهمه راه رو اشتباه اومده و زیاد پیش میاد که بره توی رشته ی مدیریت و کسب و کار و ... ادامه تحصیل بده. ولی توی فیزیک هر کس درسش خوبه واقعا فیزیک رو دوست داره(حتی اگه خرخون یک بعدی باشه).از بین ورودی های یک دوره ی رشته ی مکانیک (از مرتبه ی 100 نفر) حدود 20 نفر کارشون رو واقعا دوست دارن.
از بحث دانشجو ها فاصله بگیریم به موضوع اساتید میرسیم. خب در مورد اساتید باید بگم که اصولا تفاوت چندانی بین نرمال اساتید شریف و دانشگاه های هم تراز/رقیب/قابل مقایسه و یا هر لفظ دیگه ای که مطلوب شماست وجود نداره. اینجا به مقدار معتنابهی استاد تنبل و بی نظم و بی شعور داریم. استادی داریم که مدرک دکتراش افتخاریه(نه در دانشکده فیزیک) و استادی داریم که هر مقطع تحصیلات دانشگاهیش توی یه رشته ی بی ربط با رشته ی فعلیش بوده (در دانشکده ی فیزیک). بنابر این به طور کلی اساتید گروه درخشانی نیستن در دانشگاه.
آی پی ام یک پژوهشکده ست با جذب دانشجوی محدود (اونم در مقطع دکترا) که در کل وضعش از دانشگاه بهتره. مرتب تر و اصولی تر اداره میشه و برای کسی که میخواد در ایران ادامه بده تحصیلش رو (در گرایش های نظری) گزینه ی مناسبیه. در مورد دانشگاه تحصیلات تکمیلی زنجان اطلاعات خیلی زیادی ندارم. یکی از بچه ها توی همین فروم توی یه پست مفصل در مورد نوشته بود (و جذاب هم بود)


تصورت از دانشگاه قبل از ورود و بعد از اون چقدر به هم نزدیک بود؟

در بعضی چیزا نزدیک بود و در بعضی چیزا نه. ولی به طور کلی نسبت به وقتی که به عنوان دانش آموز دانشگاه رو از بیرون میدیدم ، الان دانشگاه برام کوچکتر بنظر میاد.


چیزی که بچه ها زیاد سوال می کردن،در مورد این بود که دلیل نرفتنت به رشته های فنی مهندسی چی بوده؟مکانیک،برق،اونا نمی تونستن راضی کننده باشن؟

خب همونطور که گفتم مدتی با مکانیک دو رشته بودم (در واقع هنوزم قانونا هستم ولی به زودی انصراف میدم) و واقعا جذابیتی ندیدم اون جا. البته مسئله به من و سلیقه ی من برمیگرده. دغدغه ی یه دانشجوی مکانیک (متاسفانه با رشته های دیگه آشنا نیستم و مثال هام همش به مکانیک خلاصه میشه) در طول یک ترم طراحی یه جرثقیله و این منو جذب نمیکنه. در عوض دلم میخواد بدونم چرا وقتی فلزات رو سرد میکنیم ابررسانا میشن. (البته به احتمال 80 درصد برای یه نفر مورد اول ملموس تر و در نتیجه شاید جذاب تر باشه:د ) در کل بخوام ساده بگم فاز مهندسی نداشتم.

نظر کلیت در مورد رنک،نمره؟چه قدر درگیرشون شدی شخصاً؟

من درس ها رو سعی میکنم خوب بخونم و یاد بگیرم (البته به جز مواردی که گفتم نزدیک امتحانا میخونم که دو سه مورد بیشتر نبودن) و در نتیجه نمره هام به طور طبیعی خوب هست. اما خب انکار نمیکنم نمره برام به عنوان یه مسئله ی اولیه مهم نیست. رنک بودن هم برام چندان مهم نیست مادامی که اختلاف ها فاحش نباشه، کسی که بین دو تا آدم با نیم نمره معدل تفاوتی قائل باشه بهتره فیزیک رو ببوسه بذار کنار :)) چون اصلا با مفهوم ارقام با معنی آشنایی نداره.


در مورد ریسرچ تا حالا چه کارایی کردی؟چه قدر نتیجه بخش بودن؟

دوره ی کارشناسی بیشتر تمرینه برای پژوهش، آدم باید اصول پژوهش کردن رو یاد بگیره. من هم سعی کردم یاد بگیرم. در شروع مجبور شدم مقدار زیادی مطلب و کتاب جدید برم بخونم. و واقعا فهمیدم یادگیری در حین پژوهش با چیزی که سر کلاس یاد میگیری خیلی فرق داره. وقتی ریسرچ میکنی باید خیلی سریع بری یه مبحثی رو یاد بگیری، باید یاد بگیری چه چیزهایی رو بخونی و چه چیز هایی رو نخونی. کدوم مقاله رو با دنده سنگین و تمرکز بخونی و کدوم مقاله رو با دنده پنج و مروری بخونی. اینارو آدم باید بگیره. و خوشحالم که توی این فرصت دارم این چیزا رو یاد میگیرم. ضمن این که احساس مسئولیت به شکل حرفه ایش رو به آدم یاد میده. از نوع بی رحمانه اش. وقتی استاد راهنما بهت میگه دو هفته وقت داری 200 صفحه کتاب رو بخونی و یاد بگیری ، درسته له میشی و ممکنه حتی وقتی استاد راهنمات رو از دور میبینی بهش چپ چپ نگاه کنی. اما جلوی احساس خوب رشد کردن و بزرگ شدن که ته دلت بوجود میاد رو نمیتونی بگیری.
اگه بخوام جزئی تر در مورد کاری که انجام میدم توضیح بدم میتونم به طور خلاصه بگم که ما در حال بررسی اثرات ناخالصی های مغناطیسی در مواد هستیم. در درجه ی اول این مسئله مهمه که چجوری این ناخالصی ها بوجود میان. مهم ترین دلیل پیدایش این ناخالصی ها طبیعتا وجود اتم های متفاوت با اتم های تشکیل دهنده ی شبکه ی فلز هست. در اتم هایی که الکترون ظرفیتشون در اوربیتال f قرار داره دو قطبی های مغناطیسی در دماهای پایین دیده میشن. در مرحله ی بعد باید بررسی کنیم که تاثیر وجود این ناخالصی ها توی خواص اون فلز مثل رسانندگی گرمایی و الکتریکی چیه. با وجود این که اغلب انتظار داریم وجود ناخالصی تاثیر چندان زیادی در خواص ماده ی مورد نظر ما نذاره میبینم که خواص الکتریکی اون دچار تغییرات زیادی میشه. و همین مشاهده باعث شد که مردم سال ها روی این مسئله کار کنن (که با عنوان Kondo problem شناخته میشه). تمام کار هایی که گفتم در طول چند دهه ی گذشته انجام شده و مسئله ی Kondo زوایای پنهانش آشکار شده. اما توی چند سال اخیر شکل های جدیدی از ماده شناخته شدن که نمونه ی بارزشون گرافین هستش. که یه جامد (تقریبا) دو بعدیه که خواص ماکروسکوپیک خیلی جالب و مهمی داره. کاری که ما انجام میدیم.


چه قدر تایمت صرفِ مطالعه میشه تویه دانشگاه؟از نوع منابعی که استفاده میکنی بگو.

من خودم زیاد نمیتونم تو دانشگاه درس بخونم. حواسم پرت میشه. بیشتر وقتم صرف حرف زدن با دوستام میشه. بنابر این خونه رو ترجیح میدم واسه خوندن. عمده ی مطالعه ام هم توی رفت و آمد مترو و صبح روز های تعطیله. برای منابع درسی هم عمدتا اینطوری بوده که منبع معرفی شده توسط استاد رو میخوندم (به جز معدود مواردی که خیلی منبع چرت بوده) و اگه جایی ابهام داشتم به کتابای دیگه مراجعه کردم.


از استریت،اپلای و قص علی هذاش بگو؟برنامت مشخص شده؟تصمیمی گرفتی؟و از دلیل اپلای کردن با نکردن بگو.

اپلای کردن برام هیچوقت یه پیشفرض نبوده. آدم باید ببینه چی میخواد و چه هدفی داره و اولویت هاشو مشخص کنه. در نهایت ببینه اپلای کردن براش بهتره یا موندن. من هنوز قطعی تصمیم نگرفتم اما همیشه طوری برنامه ریزی کردم که هیچکدوم از گزینه هام رو از دست ندم. هم سعی کردم معدل رو حفظ کنم که اگه خواستم اپلای کنم مشکلی نباشه و هم به موندن در ایران فکر کردم. الان متمایل هستم به اپلای کردن اما یه چیز 70 درصدیه این. فکر میکنم مهم ترین دلایل واسه اپلای کردنم یکی وجود مشکلات سیستمی زیاد در دانشگاه های ایران و دیگری سطح علمی بالاتر دانشگاه های مورد نظر منه (نه همه ی دانشگاه های آمریکا).

مشخص تر بگو که در نظر داری کجا بری،چه موسسه یا دانشگاهی تویه امریکا خوبن و مورد نظر تو ؟

خب دقیقا جای خاصی رو در نظر نگرفتم، اما اگر اپلای کنم سعی میکنم بهترین گزینه ی ممکن در سطح تلاش و معلوماتم رو انتخاب کنم. خب طبیعتا اسم های بزرگی مثل هاروارد و ... به عنوان "فوق ایده آل" های آدم ممکنه مطرح بشن. در مرتبه ی بعد (ایده آل گرایانه) جاهایی مثل میشیگان، تگزاس در آستین و ... هستند. اما خب همونطور که گفتم اینا بیشتر ایده آل ها هستن و هنوز زمان مونده تا بتونم بگم چقدر برام دسترس پذیر هستن.

نظرت در مورد رشته های interdisciplinary ؟اینکه آیا بهشون علاقه ای داری یا نه ؟

به نظر من خیلی جالب توجه و مهم هستند زمینه های بین رشته ای. در واقع اینا حوزه هایی هستن که در آینده ی نزدیک خودشون یک شاخه ی مجزا میشن. برای من هم به شخصه جالب هستند، به خصوص زمینه هایی مثل بیوفیزیک که ترکیب فیزیک و بیولوژی هستش (البته با تأکید بیشتر روی قسمت فیزیکی مسائل)، یا همین فیزیک ماده چگال که با مهندسی مواد و مهندسی الکترونیک ارتباط خیلی نزدیکی داره، یا کوانتوم اپتیک که با مخابرات ارتباط پیدا کرده. و شاید نسبت به موارد قبل جالب تر فیزیک مربوط به سیستم های پیچیده هستش که توی تحلیل دینامیک جمعیت و علم اقتصاد بسیار کاربردی شده. قطعا اگر شاخه ای نزدیک به شاخه های بالا کار کنم در آینده حداقل یه سَرَکی به پژوهش های بین رشته ای میزنم :د

عنوان احتمالی شغل آیندت چیه؟

در حال حاضر فیزیکدان. اما هیچکس از آینده با خبر نیست :)) به صورت دقیق تر با احتمال قابل توجه فیزیکدان نظری. اما خب این چیزی هستش که در کشور ما یه مقدار زیادی جا افتاده که اغلب آدما به سمت گرایش های نظری میرن در حالی که به صورت ایده آل 80 درصد باید به سمت آزمایشگاه و تجربه حرکت کنن. کاری که هر کدوم از این دو گروه در آینده انجام میدن متفاوته. اما به طور کلی اگر در یک دانشگاه مشغول به کار بشن باید هر سال مقدار معینی واحد درسی تدریس کنن. اگر توی موسسه های پژوهشی کار کنن احتمالا از تدریس کردن معاف میشن. از کارهای دیگه ای که در هر صورت باید انجام بدن گرفتن دانشجوی دکترا و کارشناسی ارشد و هدایت و راهنمایی اوناست. شرکت توی سمینار ها و کنفرانس های مختلف هم هست که بستگی داره به این که شما چقدر شناخته شده باشید و دارای اعتبار باشید در جامعه ی علمی.

تفریحات چیان؟گیمری؟فیلم بینی؟کتابخونی؟

همه ی این کار ها رو انجام میدم. البته در طول سال تحصیلی کمتر میشه. کتاب رو سعی میکنم متوقف نکنم. بیشتر هم رمان هستن و بعضا توی جامعه شناسی و روانشناسی کتابهایی که برای عموم مردم نوشته شدن رو میخونم. فیلم هم آخر هفته ها یکی دو تا. گیم هم تو تابستون انجام میدم .البته دیگه تصمیم گرفتم از این عرصه کناره گیری کنم. بعضا با دوستان استخر میرم. و اگه برنامه ای برای بیرون رفتن داشته باشن همراهیشون میکنم.

معتقد نیستی که وقت صرف کردن پای کارایی که لیبل غیر درسی خوردن تویه دانشگاه؛وقت تلف کردنه؟خودت چه قدر دغدغه ی همچین کارایی داشتی؟

نه به نظرم لازمه. نکته ای که هست اینه که توی کار حرفه ای یک فرد همیشه فراز و نشیب وجود داره. وقت هایی هست که در کارش میدرخشه و وقت هایی هست که احتمالا گند میزنه. در دوره هایی که شرایط مساعد نیست اگه کار دیگه نباشه که انجامش بده احساس حماقت و بی فایده بودن میکنه و ممکنه افسرده بشه. اگه مشغولیت آماتوری جانبی داشته باشه در ایام ناکامی میتونه بیشتر روی اونا تمرکز کنه تا فرصت داشته باشه کار اصلی خودش رو جمع و جور کنه.

تابستونای دانشگاه چی کار می کردی معمولاً.

دو تا تابستون پشت سر گذاشتم که اولیش رو یادم نیست چیکار کردم ، در واقع یادمه فقط میتونم بگم افتضاح بود :د
تابستون دوم رو هم یک ماهش یه درس آزمایشگاه تو دانشگاه داشتم که سه روز در هفته تو دانشگاه وقت میگرفت یک روز تو خونه. یه دوره ای هم میرفتم آی پی ام اون جا یه دکتری بهم یاد میداد چطوری با نرم افزار تحلیل داده ی سرن کار کنم (برای افرادی که آشنا هستن : در واقع نرم افزار نبود و یه مجموعه از کتابخانه ها بود که توی سی پی پی استفاده میشد) اما خیلی خوشم نیومد و بعد از تابستون ادامه ندادم. و البته همیشه هر تابستون یک مبحثو رو با خودم شرط میکنم که بخونم و یاد بگیرم که خوشبختانه در هر دو تا تابستون این کار رو انجام دادم.

و اینکه از چالش هایی که بعد از ورودت به محیط دانشگاه،برات به وجود اومدن بگو.

خب یه سری مسائل فلسفی برام بوجود اومد که فکر میکنم برای هر کسی بوجود میاد، اگه دقیق تر بخوام بگم احتمالا اغلب افراد وقتی وارد دانشگاه میشن بعد از مدتی توی عقایدشون و نظراتشون دچار شک/تردید/بدبینی یا هرچیزی شبیه به اینا (حالا با شدت کم یا زیاد) میشن. یه فاکتور مهم که به نظرم آدما باید سعی کنن داشته باشن اینه که خودشون رو از عوارضی که این تردید ها براشون بوجود میاره حفظ کنن. منظورم این نیست که مقاومت کنن در موردشون، نه اتفاقا اگر حس میکنن که باید تغییر کنن و این تغییر مثبته بذارن این اتفاق بیفته ولی نذارن که این –از نظر من- آشفتگی درونی مانع زندگی و پیشرفتشون بشه. بعضی ها به یکباره همه ی زندگی و وظایفشون رو تعطیل میکنن در چنین مواقعی که باعث میشه بعد ها پشیمون بشن. بنابر این توصیه میکنم در برابر یأس های فلسفی مقاوم باشن و در صورت لزوم به یک مشاور قابل اعتماد مراجعه کنن. و به نظرم اصلا راه حل مناسبی نیست که بخوان با انجام کار های دیگه فکرشون رو از این افکار دور کنن، بهرحال این یه سری مسائل توی ذهن آدم هستن که باید حل بشن.

چیزی مونده که بگی ؟

نه، برای همه آرزوی موفقیت میکنم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا