تا حالا مریض شدین که . بعضی ها کم و بعضی ها زیاد . 
یکی از خاطره های مریضیتون رو بگین .
				
			یکی از خاطره های مریضیتون رو بگین .

)شب نمی تونستم بخوابم . مامانم بصورت سانتریفیوژ وار منو میذاشت رو پاش تا سرفه هام بند بیاد. خیلی سخت بود.



به نقل از Amir Ali :سال اول راهنمایی که بودم توی امتحانات ترم اول یه سرسرماخوردگی خفنی گرفتم که حد نداشت
یک هفته مریض بودم بعد یه هفته که رفتم مدرسه تا ساعت آخر نموندم، وسط روز رفتم خونه باز یه هفته خوابیدم
کلا سال اول و دوم راهنمایی خیلی سرم و آمپول زدم
فقط هم توی امتحانا مریض میشدم![]()



 
 
 
 امتحانش فوق سخت بود منم حالم خوب نبود هیچی هم نخونده بود زودتر از همه پا شدم برگه مو دادم یعنی نفر بعدی حداقل نیم ساعت یه ساعت بعد اومد بیرون خوشم میاد 13ونیم شدم خودم تو کف نمره ام موندم آخه دبیرمون آدمی نبود که الکی نمره بده توجه کنین نمره ی من با توجه به شرایطم عالی هم بود
من زیاد مریض واقعی نمیشم ولی زیاد خودمو به مریضی میزنم!به نقل از نیوتن :تا حالا مریض شدین که . بعضی ها کم و بعضی ها زیاد .
یکی از خاطره های مریضیتون رو بگین .

 
 بعد مامانم میگه پاشو حاضرشو بریم دکتر بعد من نمیرم و وقتی مامانم اینا میرن بیرون من نمایش فیلمم تموم میشه و به کارای مورد علاقم ادامه میدم!!!

:-l
آقا رفتيم اونجا گفت بايد عمل كني اين پلاتينو عوض كني، مامانم اومد خونه شروع كرد گريه كردن، يعني بلند بلنننند گريه ميكرد
(منم كه ميخواستم خوددار باشم، نشسته بودم تو اتاق با لبخند سوپ ميخوردم
) 