پاسخ : سوتیها
یه روز سر ظهری کلاس داشتم که بابام داشت منو میرسوند منم پشت سربابام راه میرفتم ازونجایی که بابام خیلی آروم راه میره وقتی از جوب داشت رد میشد پای دومو آروم تر از روال عادی برداشت منم پام روهواکه بذارم اونطرف جوب تا رد شم جاپیدانکردم با چادر عین خفاش پخش زمین شدم به سرعت برق صحنه...