اینم یه شعر جدید از خودم..واسه این که خیلی دلم گرفته بود نوشتم ...
ثانیه هام پر شده از حس تلخ نبودنت
حس تو غربت بودنم
حس شکیب بودنت
نمی دونم آخه چرا،موقعی که تو رو دیدم
دست و دلم لرزید و گفت
هیچکی و مثلت ندیدم
نمی دونم چرا همش
آسمونم مشکی میشه
تا تو باشی آبی و
نباشی مهتابی میشه
خلاصه بعد...