پاسخ : اعترافگاه !
اعتراف می کنم :|
یه روز پسر خالم اومده بود کرمان برای انجام کاری(شیراز زندگی می کنن) صب من زودتر از خواب بلند شدم مامانم گفت چایی درس کن و صبحانه آماده کن منم رفتم نوشابه ریختم تو فلاسک بعد پسر خالم دیرش شده بود تندی چایی ریخت گف این مال چند روز پیشه اینقد سیاه شده :)) :))...