بارانی در پیش است
بوی اوهامی میآید که ناگزیر چنگی به تاریخ میزند
پرسهها به لا یتناهی میانجامد
من این جا از سوز سردی می ترسم
که از جانب ما و به سوی ما میآید
این پرسهها به سرابی میانجامد
من از چشمان بچه آهو
در حین نگاه داشتن بغض میترسم
و از چشمان تو که می دانم خواهی گریست...