دو قرن است از خانه بیرون نرفتی!
نگفتی چه ها با تو این شهر کرده
صدا می زنی: هیچ کس نیست اینجا؟
صدا بر نمی گردد و قهر کرده!
.
سه قرن است از غار بیرون نرفتی!
زمان تخم کرده ست در ردّپایت
دلت خو گرفته ست با عنکبوتی
که پیچیده در تارهای صدایت!
.
همان خون...همان استخوان شکسته
ولی زخم های تنت فرق دارد...