پاسخ : سوتیها
دیشب بابام گفت یکی از رمانامو بدم بخونه، حوصلش سر رفته بود. منم یکیشو دادم بعد از دو ساعت یادم افتاد رمانه خیلی مورد داره! بعد رفتم جلو بابام نشستم دارم تلوزیون میبینم، دیدم بابام هی کتابو ورق میزنه هی چپ چپ نگام می کنه :)) هیچی دیگه محو شدم از جلو چشش :دی
به من چه نویسندهه منحرف...