پاسخ : نوشته های آزاد
دو تایی توی تاریکی شب روی نیمکت نشسته بودیم.نور ضعیفی پشتمان را میلرزاند و از جهات مختلف سایه هایمان را بر زمین می انداخت.پاهایمان را با ضربات هماهنگ و یکنواختی تکان میدادیم تا سایه هایمان بر روی زمین بیفتد.ناگهان دلم خواست بدانم سایه ای که من ساختم کدام است. به او گفتم...