پاسخ : اعترافگاه !
اعتراف مینکم یه روز که خیلی خوشحال بودم، داشتم از بیمارستان میرفتم بیرون
( مامانم پرستارن؛ رفته بودم یه چیزی بگیرم ازشون) دیدم جمعیتی میخوان برن داخل، و نگهبان نمیزاره،
خودم بعضی وقت ها که بهم گیر میدن کجا؟ میگم با خانوم فلانی(مامانم) کار دارم..
فامیل چند تا از پرستارا به...