• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

سمپادیا

پوریا
پوریا
راستش یه مقدار شرمنده ام نسبت به شخصیتی که اون زمان داشتم.
چیزی که الان برام مهمه فهمیدن ریشه ی رفتارهاییه که خودم و اطرافیانم داریم.سعی میکنم بیان کنم،بشنوم و فکر کنم.
خودکشی هم به نظرم یک رفتار اصولا اعتراضیه و خب الان اعتراض خاصی ندارم به چیزی که بخوام خودکشی کنم مثل اون موقع.
  • لایک
امتیازات: Lushato
ili
ili
نظرتون راجع به عشق و اون فلسفه ی کانت طورانه که توی عشق یه بخشیش ما "اونو به خاطر خودش می خوایم" به قولی end to itself چیه؟
یادمه گفته بودید اگر این اتفاق ۱۰۰ درصد بیوفته ما تکامل پیدا می کنیم یا همچین چیزی؟
ili
ili
بعد جالبه من می خواستم درمورد همین مورد بیش تر بدونم
این end to itself یعنی من رو حتی مجاز نمی دونه برای خرید شیر برم پیش فردی که سوپررمارکت کار می کنه
مثلا اگر از من بپرسن که چرا عاشقش شدی ؟
با توجه به این فلسفه باید بگم که" عاشق خودش و وجودش شدم"
و بعد می پرسن "چرا عاشق بقیه نشدی؟ یعنی این مورد چه چیز خاصی داره که بقیه ندارن؟"
و اینجاست که من به بن بست می خورم
چون باید به یه ویژگی یا حتی چیز بگم که ازش عایدم می شه
پوریا
پوریا
اگه درست یادم باشه اساس ایده ی اون زمان من مبتنی بر این بود که حقیقت در مقابل کاربرد قرار میگیره و اگر ما خودمون رو در یک سفر در جستجوی حقیقت در این دنیا فرض میکنیم یا میخوایم که اینطور باشه باید تا حد امکان از کاربرد دور شیم.
مشابه همون ایده رو الان با قرائت های دیگه ای دارم زندگی میکنم.مثلا مینیمالیسم که چندسالیه شیفته ش شدم خیلی نزدیک به این کاربردگریزی برای رسیدن به هارمونی بیشتر در زندگیه.
در مورد عشق هم راستش الان معتقدم خیلی نمیتونه برامون قابل درک بشه.زمانی که بشه دوست داشتن توصیف بهتریه ازش چون عملا در حال الصاق دیگری به خودتی نه کشف مشاهده ی عاشقانه ی زیبایی در دیگری،فارغ از اینکه برای تو خواهد بود یا خیر.
  • لایک
امتیازات: ili
ili
ili
پس حقیقت با سوال" برای چه" مشکل داره؟چرا؟
خب حتی اگر بگیم به خاطر خودش سوال دوم می شه"چه چیز خاصی داره که به خاطر خودش"
یعنی ته تهش به یه چیزی می رسیم که حالا اون رو نمی شه براش " برای چه" مطرح کرد ولی الان می شه
پوریا
پوریا
اینو خودت باید بفهمی.
جواب ناقصی که من بش رسیدم آزادی طرف مقابل بود.من آزادترین آدم کل زندگیم رو دیده بودم و عاشقش شده بودم.حتی دلیل مشخصی برای این توصیف آزادی نداشتم،ولی خیلی قوی این صفت رو حس میکردم در طرف مقابل.
و در واقع من باید عاشق میشدم تا ارزش آزادی رو برای خودم تا این حد ارج بنهم.
  • دابل‌لایک
امتیازات: ili
ili
ili
پس شما به خاطر ازادی "او" عاشقش شده بودید؟
و اگر این طور باشه یعنی به خاطر خودش نخواسته بودینش و صرفا یک صفت باعث خواستنش شده بوده؟
این که "او" رو از صفت هاش جدا می کنم به این دلیل عه که اگر یه نفر چندین برابر این صفتی که" او " دارد رو داشته باشه شما عاشقش نمی شدین؟
ایا ذکر یه صفت یا دلیل برای خواستن "او" شرطی شدن عشق نمی شه؟
و عشق شرطی ایا واقعا عشقه؟
حقیقت "او" چیه ؟ یعنی اگر صفت ها و ارکان های او را ازش بگیریم اون وقت چی می مونه که من بگم عاشق خودش شدم و بی هیچ شرطی دوسش دارم؟
ili
ili
شما می گین حقیقت مخالف کابرده ولی کاربرد و حقیقت درتنیده شده با همن
در واقع یکی بدون اون یکی بی معناست
انگار که کابرد بیش تر "من" محوره و حقیقت بیش تر "او" محوره اما من و او درتنیده شده هستیم و نمی شه منو فارغ از وجود او دانست
پوریا
پوریا
مهمتر از سوال هایی که پرسیدی به نظرم اینه که این سوال ها در خلوت خودت هم برات محلی از اعراب دارن یا به واسطه ی دیالکتیک ارزش پیدا میکنن.به عبارتی بفهمی این برات مهمتره که آیا عشق بدون ایگو وجود داره یا این مهمتره که به نحوی مرزبندی کنی با عشق های ادعایی ای که داری میبینی در زندگیت.
بابت این اینو گفتم که من سال های زیادی رو با تصور اینکه با دیالکتیک میتوان به مرگ هم غلبه کرد هدر دادم.در اهمیت دیالکتیک خیلی مبالغه شده.
اما در مورد چیزی که گفتی،آره احتمالا اگر دیگه اون آزادی رو سنس نمیکردم از طرف باید تصمیم میگرفتم و بین زندگی بدون عشق و زندگی بدون ارج نهادن آزادی انتخاب میکردم.حدس میزنم اون موقع ترس بزرگم بی عشق مردن بود و الان این ترس به آزاد نمردن تغییر کرده.
  • لایک
امتیازات: ili
ili
ili
همین الان با پرسیدن سوال "چه اهمیتی" وارد کاربرد شدیم
پوریا
پوریا
آره اول پیام قبلی نوشته بودم قبلا معتقد بودم حقیقت در مقابل کاربرد قرار داره و الان ندانم گراترم در این باره ولی متاسفانه سمپادیا بم گفت بیشتر از ۷۰۰ کاراکتر ننویس منم گوش دادم:(
سطحی از کاربرد اگر در تفکر آدم نیاد از گرسنگی،سقوط از ارتفاع یا خورده شدن تفکرش تموم میشه.این مقدار کاربردگرایی بهمون فرصت تفکرات بیشتری رو میده.
بالا