بی شک روزی که من بتونم هر آنچه که تو دلمه رو بیان کنم بدون هیچ ترسی بدون هیچ فکری بدون در نظر گرفتن کسی؛
اون روز بهترین روز من خواهد بود.
خسته شدم از این همه خودخوری و ریختن همه چی تو خودم
خسته شدم واقعا
زیادی همه چیز روهم تلنبار شده
مطمئنم یه روزی سرریز میشه میترسم از اون روز
میترسم عواقب زیادی داشته باشه
میترسم باورم نکنن میترسم اونجوری که باید،نشه؛
هوف
تا میام دلم برات بسوزه برات بغض کنم و نگران حالت باشم؛
یاد حرفات میوفتم و دیگه بهت فکر نمیکنم...
قبول دارم مقصر بودم ولی شایسته نبود اونجوری حرف بزنی...
اصلا شایسته نبود :)
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
انقدر که اشک ها خشک شوند
باید این تن اندوهگین را چلاند
و بعد دفتر زندگی را ورق زد
به چیز دیگری فکر کرد
باید پاها را حرکت داد و
همه چیز را از نو شروع کرد...
ولی میدونی چیه
من دوست ندارم از این دنیایی که برای خودم ساختم خارج بشم
دنیایی که یه من باشم و دوستام.
دنیایی که برا همدیگه بگیم برا همدیگه بخندیم برا همدیگه باشیم نه کس دیگه ای
دنیایی که فارغ باشیم از هر چیزی
دنیایی که فقط مال ما باشه و کسی باهاش کاری نداشته باشه
دنیایی که توش صفا باشه آرزو توش موج بزنه
دنیایی که مبناش رویاهای دور دست اما زیبا باشه
من اینو میخوام:)
#دلنوشته
مرسی از اینکه به جای همه هستی..
مرسی که به جای همه پشتم بودی..
مرسی که هر وقت خوب نبودم،بودی..
مرسی که هر وقت نمیخواستم کسی باشه تو بودی..
مرسی که بین همه ی رفاقتای فیک و عشقای الکی تو واقعی بودی..
مرسی که اومدی و شدی همه ی من رفیقم..