قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

و سرمایه ی ماوراییِ هر کس ،
به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...

هبوط / علی شریعتی
 
اگر زندگی و هستی شادی آفرین بود، در آن صورت همه با بی میلی به حالت ناهشیارِ خواب نزدیک می‌شدند و با شادی، دوباره از خواب برمی‌خاستند. ولی درست عکسِ این امر مصداق دارد زیرا همه با اشتیاقِ زیاد به خواب می‌روند و با بی‌میلی دوباره از خواب برمی‌خیزند.

آرتور_شوپنهاور
از کتاب: تسلی‌ بخشی‌ های‌ فلسفه
 
وقت حرف زدن،چیزی به زبانش میچسبید.دخترک فکر میکند که حقیقت به زبانش چسبیده است،مثل هسته گیلاسی که نمیخواهد از گلویش پایین برود.تا وقتی که صدا در گوشش میپیچد،به انتظار حقیقت خواهد نشست.اما دخترک فکر میکند که ناگهان صدایش به سکوت مبدل میشود.همه چیز به گونه ای مینماید که پنداری دروغ بوده است،چرا که حقیقت در گلویش در هم شکسته است.چون دهانش نمیتوانست کلمات را ادا کند،ناگزیر انها را میخورد.

سرزمین گوجه های سبز_هرتا مولر
 
قدرت كاميابى بخش خدا،به يكايك ثانيه هاى امروزم بركت ميدهد تا هم اكنون و همين جا به عاليترين ثمرات نيكو برسم.

چشم دل بگشا / كاترين پاندر
 
1) گناه ها افزوده شدند و از حساب بیرون رفته اند. حس میکنم با چشمان بسته به طرف دره ای کشیده میشوم. میدانم خواهم افتاد اما چیزی مانع از افتادنم نمیشود.
2) چون دیگر آینده ای ندارند از گذشته حرف میزنند؛ وقتی خیلی دویده باشیم و نفسمان بند آمده باشد، برمیگردیم و راهی را که دویده ایم اندازه میگیریم.
3) بدون شک از یک اولین حرف میزنند، چون دارند به آخرینش نزدیک میشوند.
4) در هر راهرو و در هر پیچ خطاهایم، راهرو و پیچ های دیگر میابم که هرگز فرصت نخواهم کرد کشفشان کنم.
...
کتاب میرا
نوشته کریستوفر فرانک
ترجمه لیلی گلستان
 
- می دانستی در آن زمان هزاران نفر اجداد تو بوده اند؟
+چگونه امکان دارد؟
-تو دو نفر پدر و مادر، چهار نفر پدر بزرگ و مادر بزرگ، هشت نفر جد و جده، و الا آخر داشته ای. اگر تا سال 1349 به عقب برگردی و این ارقام را محاسبه کنی تعداد آن ها بسیار زیاد خواهد شد.
بعد آن طاعون خیارکی فرا رسید. مرگ از محله ای به محله دیگر گسترش می یافت،و کودکان بیشترین تلفات را می دادند. همه ی اعضای خانواده می مردند، و گاهی اوقات یک یا دو عضو خانواده زنده می ماندند. تعداد زیادی از اجداد تو این زمان بچه بودند، هانس توماس. اما هیچ یک از آنها نمردند.
+چگونه میتوانید این قدر اطمینان داشته باشید؟
- چون تو اینجا نشسته ای و به دریای آدریاتیک نگاه می کنی.

"راز فال ورق"
یوستین گوردر
 
آخرین ویرایش:
عین جملات دقیق کتاب یادم نیست ولی سعی میکنم تا حد ممکن مثل خودش رو یادم بیارم...
تو کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی نوشته بود که:

عملکرد مردها مثل کشی هس که دائم درحال کش اومدنه...ینی بعضی وقتا،مردایی که با تموم وجود همسرشونو دوس دارن،کناره گیری میکنن و دیگه خبری از اون احساساتشون نیست و این باعث نگرانی زن میشه...زن هرچقد بیشتر تلاش میکنه که اینموقع علت رو بفهمه و به همسرش نزدیک بشه،مرد بیشتر دور میشه...اینجور مواقع اصلا وقت مناسبی برای حرف زدن نیست چون مرد هیچ علاقه ای به گوش دادن نداره...باید فرصت داد بهشون که بتونن نیاز به گوشه گیری و بازسازی دوباره خودشون رو رفع کنن!جای هیچ نگرانی ای نیست چون این طبیعت همه ی مردهاست...هرچقد که دورتر بشن،با انرژی بیشتری برمیگردن و دوباره ابراز علاقه و احساسات میکنن و این روند ادامه داره همیشه...اگه زن درست با این قضیه برخورد کنه و درک کنه این نیاز همسرش رو،مرد هم زودتر احساس نیاز به همسرش میکنه که دوباره ابراز احساسات کنه!

#مردان مریخی و زنان ونوسی

+هرازگاهی یه قسمتاییشو مینویسم :)
 
+ درباره ی بدشانس ها چه میگویید؟
- آنها وجود ندارند! آنها هرگز به دنیا نیامده اند. زندگی بخت آزمایی بزرگی است که در آن فقط بلیط های برنده را می توان دید.
راز فال ورق
یوستین گوردر
 
گاهی سه تایی کنار سن قدم میزدیم.نان و پنیر و شراب ارزان میخریدیم و از زمین و زمان حرف میزدیم،ولی من تحمل شنیدن نظرات بقیه را ندارم چون مطمئنم یا دارند چیزهایی را که جایی شنیده اند تکرار میکنند یا نظراتی را که در بچگی به خوردشان داده اند غرغره میکنند.ببین،هر کسی حق دارد نظر داشته باشدو هیچوقت هم وسط حرف کسی ک دارد نظرش را بیان میکند نمیپرم،ولی میتونای مطمئن باشی چیزی که میگویند مال خودشان است؟من که مطمئن نیستم.


جزء از کل_استیو تولنز
 
وقتی از خاب بیدار میشوم،اول به چیزی فکر نمیکنم و اینطوری وقت خوشی را میگذرانم.


آقای والومبا شروع کرد به زدن سازش،چون میدانید،لحظه هایی که از دست ادم کاری ساخته نباشد،لحظه سختی است.


خانم،از چه مطمین باشم؟من از هیچ چیز مطمئن نیستم.ما به دنیا نیامدیم که اطمینان داشته باشیم.



زندگی در پیش رو_رومن گاری
 
به تو یاد خواهند داد که هر وقت تنها شدی از ترس فریاد بکشی. یاد خواهند داد که مثل بدبختها به دیوار بچسبی. یاد خواهند داد که به پای رفقایت بیفتی و کمی گرمای بشری گدایی کنی. یادت خواهند داد که بخواهی دوستت بدارند. بخواهی قبولت داشته باشند. بخواهی شریکت باشند. مجبورت خواهند کرد که با دخترها بخوابی. با چاق ها با لاغر ها با پیرها با جوان ها...همه چیز را در سرت به هم می ریزند برای اینکه مشمئز شوی...برای اینکه از امیال شخصی ات بترسی. برای اینکه از چیزهای مورد علاقه ات استفراغت بگیرد.و بعد با زنهای زشت خواهی رفت و از ترحم آنها بهره مند خواهی شد و همچنین از لذت آنها...برای انها کار خواهی کرد و در میانشان خودت را قوی حس خواهی کرد و گله وار به دشت خواهی دوید. با دوستانت...با دوستان بی شمارت.و وقتی مردی را میبینید که تنها راه می رود کینه ای بس بزرگ در دل گروهیتان به وجود خواهی آمد و با پای گروهیتان آنقدر بر صورت او خواهی زد تا دیگر خنده اش را نبینید چون او میخندیده است...تو تمام اینها را میدانی؟
_ میدانم.

میرا_کریستوفر فرانک

(پدرم)اغلب میگفت:"ادم ها دنبال جواب نمیگردند،دنبال حقایقی میگردند که خودشان را اثبات کنند."

جزء از کل_استیو تولتز


 
هی…دلبستگی ، دلبستگی به زندگانی! زندگانی چه بود؟ ای داد…

آدمیزاد آدمیزاد شیر خام خورده! کاش خود می دانست که چیست ، که کیست.

من که ندانستم ، ندانستم. فقط این را دانستم و می دانم که آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است.این را دانستم و می دانم که آدم به آدم است که زنده است ؛ آدم به عشق آدم زنده است.

كليدر-محمود دولت آبادي
 
اگر شخصی رفتگر نامیده می شود باید همانگونه کوچه هاراجارو کند که میکل آنژ نقاشی می کرد بتهوون سمفونی می ساخت و شکسپیر شعر می سرود.باید آنگونه کوچه ها را جارو کند که تمام موجودات زمین و آسمان تامل کنند و بگویند اینجا رفتگری کار می کرد که کارش را خوب انجام می داد. مارتین لوترکینگ
این تو اکثرکتابای موفقیت هست
 
مکداف: اسکاتلند همان جا بود که هنوز هست؟
راس: دریغا، سرزمینِ نگون بخت که از به یاد آوردنِ خود نیز بیمناک است. کجا می توانیم او را سرزمینِ مادری بنامیم که گورستانِ ماست؛ آن جا که جز از همه-جا-بی خبران را خنده بر لب نمی توان دید؛ آن جا که آه و ناله ها و فریاد هایِ آسمان شکاف را گوشِ شنوایی نیست. آن جا که... چون ناقوسِ عزا به نوا درآید کمتر می پرسند که از برای ِ کی ست، و عمرِ نیک مردان کوتاه تر از عمرِ گُلی است که به کلاه می زنند؛...
۰۰۰
نباشد زندگانی هیچ الا سایه ای لغزان، و بازی های بازی پیشه ای نادان،
که بازد چندگاهی پر خروش و جوش، نقشی اندرین میدان،
و آنگه هیچ؛
زندگی افسانه ای است،
کز لب شوریدهء مغزی گفته آید، سربه سر خشم و خروش و غرش و غوغا،
لیک بی معنا

مکبث - شکسپیر
 
تو اخترک بعدی میخواره یی نشسته بود . دیدار کوتاه بود اما شازده کوچولو را به غمی بزرگ فرو برد.

به میخواره که صم بکم پشت یک مشت بطری خالی و یکی دوتا بطری پر نشسته بود. گفت :

_چه کار داری می کنی؟

میخواره با لحن غمزده ای جواب داد: می میزنم.

شازده کوچولو گفت : می میزنی که چی؟

میخواره جواب داد : که فراموش کنم.

شازده کوچولو که حالا دیگر دلش برای او می سوخت پرسید : که چی را فراموش کنی؟

میخواره همان طور که سرش را پایین می انداخت گفت :سر شکسته گیم را.

شازده کوچولو که می خواست دردی از او دوا کند پرسید :سر شکستگی از چی ؟

میخواره جواب داد : سرشکستگی میخواره بودنم را.

شازده کوچولو_آنتوان دوسنت اگزوپری
 
دلت به حال مرده ها نسوزه هری...برای زنده ها دلسوزی کن...مخصوصاً اونایی که نمی تونن عشقو درک کنن...
جی.کی.رولینگ ، هری پاتر و یادگاران مرگ

“Do not pity the dead, Harry. Pity the living, and, above all those who live without love.”
J.K. Rowling, Harry Potter and the Deathly Hallows
 
برای من که همه ی عمرم را در نیمکره ی شرقی زمین با ساعت نیمکره ی غربی زندگی کرده بودم،شب که میشد،طبقه ی ششم این ساختمان سیاره ی کوچکی بود که تنها ناخدایش من بودم و از این بابت هیچ کس هم شکایتی نداشت.
#رضا_قاسمی
#همنوایی شبانه ارکستر چوبها
 
برای من که همه ی عمرم را در نیمکره ی شرقی زمین با ساعت نیمکره ی غربی زندگی کرده بودم،شب که میشد،طبقه ی ششم این ساختمان سیاره ی کوچکی بود که تنها ناخدایش من بودم و از این بابت هیچ کس هم شکایتی نداشت.
#رضا_قاسمی
#همنوایی شبانه ارکستر چوبها
من که همه عمرم را در نیمکره شرق با ساعت نیمکره غربی زندگی کرده بودم
خیلی قشنگه انصافا
هر کی می فهمه لایک کنه
#شب_بیداری
 
آخرین ویرایش:
لوروا افکار شانتال را قطع کرد:"آزادی؟شما در این زندگی میتوانید خوشبخت یا بدبخت باشید. آزادی شما مبتنی بر این انتخاب است. شما آزادید تا در کوره جماعت,با احساس سرخوشی,فردیت خود را ذوب کنید. خانم عزیز من سرخوشی انتخاب ماست."

هویت-میلان کوندرا
نشر گفتار-پرویز همایون پور

(پ.ن:موضوع از دست دادن فردیت تو کتاب میرا هم ب خوبی گفته شده. اون رو هم مطالعه کنید..)
 
Back
بالا