دسته: خاطرات

و دوباره پاييز و اون باروناش…

و دوباره پاييز از راه اومد….

پاييز و اون سرما…..

پاييز و اون باروناش…….

اون بارونايي كه همه با كلي سرما مي رن زيرش……

اون بارونايي كه زيرش واي مي سيم و با كلي عشق حلقه مي زنيم……

بعدشم همه وسط زمين بسكتبال همه جمع ميشم……..

واي چه لذتي………….و……چه دوست داشتنيس اين حلقه………………………

ولي نمي دونم چرا الآنا يا 5 شنبه ها بارون مياد يا وقتي كلاسيم….. معلم ورزشم كه اجازه ي حلقه زدن نمي ده…………………

يا زنگ ناهار و نماز مياد كه بايد تمومش كنيم زود…………. ولي ما تا آخرين زماني كه بتونيم بي خيال نمي شيم………………….

من عاشق مدرسونم……………………..و دلم نميخواد بزارم كسي با فيلتر منو از اين مدرسه بيرون كنه:دي

خلوت ترين لحظه‌هايم

خلوت‌ترين لحظه‌هايم

هیچگاه به گریه عقده ای وا نکردم…
خانه ام از موزه های معجزه تهی است و از پس آن همه نوروز پر شکوه اینک تنها در اتاقم باقی مانده ام
چشمانم از پنجره ای ابدی گشوده بر مهرگانی رنگارنگ به جستجوی جسارتی است که روزگاری تمامی آبهای زمین را زین می کرد و من شبی در لابه لای نخلستانهای فرو نشسته جانها دیدمش
چه زمانی است آنگاه که طراوت به کوه باز می گردد و تیشه به دستان به بیستون…
چه زمانی است که بالها را به خون بفروشند و هیچ پرنده ای به جستجوی دانه از آسمان فرو نیاید و پای تمامی غزلها امضای خونی شاعر باشد
کسی خریدار دلتنگی باران خورده من نیست
دلم برایت تنگ شده است و برای غروب دلگیر و بوی آشنای دستانت دلم تنگ شده
بالاخره از آیینه بیرون آمدی
آینه هایی که بر خاک افتاده بودند و بیکرانگی آسمانها رامنعکس می کردند
چه زمانی است آنگاه که صاعقه ترانه باشد و از رفتن نگریزم ؟چه زمانی است آنگاه که پیاله ها دوباره لبریز شوند و ساقیان بر کرشمه درآیند
آن شب آسمان چون نگاه من کدر خواهد بود
تو کوله بارت بردوش،بر راه بی برگشت پای درنهادی و من ماه را دیدم که تا سپیده دم بر مسیر تو چشم دوخته بود
تو رفتی در هاله ای از دود آبی اسپندها و من از آن سوی پرده های اشک دیدم و قلبم یکپارچه از سینه بر جاده و رد پایت افتاد
تو از پل گذشتی و من هنوز بر سیمای رودخانه نظر می کردم دیدمت در بیرقی با سه رنگ آشنا باز می گردی و تا انتهای شب با ماهیان رودخانه گریستم…
ای کاش شبی دوباره ببینمت…

هوا بس جوانمردانه نغز است

یکی بود، یکی نبود
نمی دونم کدوم یکی بود، کدوم یکی نبود
ولی مسلمه وقتی این یکی بود، اون یکی نبود
یا وقتی اون یکی بود، این یکی نبود
بعد از پنجاه سال نفهمیدم کی بود، کی نبود، یا کی نبود، کی بود
ولی مسلمه هر چی هست، هر کی هرکی نبود
چون یکی بود، یکی نبود
شما می دونین کی به کی بود؟ (1)
امروز سر کلاس فیزیک1(6) ،ساعت 5.15 با سه رقم معنی دار (2)، احساس سنگینی و طعم ساندویچ بی افزودنی های غیرمجاز (3) حس شد. چه حس غریبی! و چه مطالب فیزیکی و اثبات های قریبی! یه کم خوابم داشت می گرفت که این بقل دستیم (Ali) یه مقدار به صدای دلنواز خودش مرا نوازش کرد! بعد از اینکه خواب از سرم پرید و یه چند بیت از اشعار نامجو رو از روی کاغذ دیدم، یاد این افتادم که باران آمده بود و هوا بس جوانمردانه نغز بود! :
نمی دانم کِی بود، ولی هوا بس ناجوانمردانه سرد بوده. آن روزی را می گویم که «ماث» ذوق به خرج داد و گفت «هوا بس ناجوانمردانه سرد است.» شعرش سیاسی بود و ترس از سیاهی نوشته و زنده شدن شعر به برکت دولت نهم، فکر تحقیق و تنویس ِ(4) اصل ِ شعر ِ استاد «ماث» را همچون ماست چکیده بر ذهنم خشک کرد. زمانه بر عکس شده. از ابتدا محیط خشک بود و روشن فکران تر! ولی درختان و برگ هایی که می بینم خیسند و “من”ی که همان “ما” نوشته می شود، خشک!
فکر کنم در راستای همین وارون پذیری زمان و مکانه که دیگر «هوا بس جوانمردانه نغز است.» بالاخره برکت وقتی در جای جای مملکت ریخته شود و بویش اماکن فهمیده‌گان را بگیرد، و سکه‌ی برکت به نام دولت نهم ضرب شده باشد، خیلی «ایادی کفر»گونه(5) است که برکت و کود ریخته شده پای درختان، که باعث سبزی محیط دانشگاه و دانشگاهیان شده، را نادیده بگیرم!
(7)
پ.ن‌ها:
1- فکر کنم این شعر از خلیل جوادی بود!
2- رقم معنی دار، برای ورودی های دانشگاه معنی داره و کسانی که جلوتر به هالیدی یا … پناه برده باشند.. // ساعت پنج . پانزده دقیقه، مورد نظر بوده است..
3- واضح است که افزودنی غیرمجازی که در غذا ریخته می شود …  ..
4- منظور همان نوشتن است. سعی شده از وزن تفعیل بهره برده بشه!
5- این را همه می دانند که منظور دست نشانده های آمریکا و خادمان اسراییل غاصب است، یا برادر!
6- اهمیت توضیح در مورد پاچه خواری استاد قبل از کلاس در حد 6 بود!
7- پ.ن6 را نوشتم تا در 7 بنویسم: “در نظر ها خواهم نوشت(!)”

مجنون

یک شبی مجنون نمازش را شکست 

بی وضو درکوچه ی لیلا نشست 

عشق آن شب مست مستش کرده بود 

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد برلب درگاه او

پرزلیلا شد دل پرآه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟ 

برصلیب عشق دارم کرده ای؟

جام لیلی به دستم داده ای 

وندراین بازی شکستم داده ای

نشتر عشق به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی

خسته ام زین عشق،دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم 

این تو ولیلای تو…من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم 

دررگ پیدا و پنهانت منم 

سالها با جور لیلا ساختی 

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا دردلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد

سوختم درحسرت یک یا ربت

غیرلیلابر نیامد ازلبت

روز و شب او را صدا کردی

ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

درحریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود 

درد عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته درراهت کنم 

و من عاشقه بارونم…

و وقتي بارون ميايد…

همه به حياط ميان …

و حلقه مي زنن…

سوما وسط…

دوما بعد سوما…

اولا هم تماشاچي…

همه با هم مي خوانند…

………………………….

و من عاشق بارانم…

ومن عاشقه حاقم….

و من عاشقه مدرسم….

پترس(!)

یه جایی تو مغزم سوراخ بود….

افکار پراکنده از اونجا نشت میکرد بیرون و فضای جمجمه ام رو پر میکرد….

پترس اومد با انگشت نشتیشو گرفت….

الان تو سرم فقط انگشت پترسه….

پ.ن: ندارد!!!