خــونــه

سلام…
قبلنا، تقريبا تمام روز پاي نت بودم. اين وبلاگ، اون وبلاگ… كلي ش هم سمپاديا بود!
اما وقتي سمپاديا تموم شد، با وجود همه ي چيزايي كه خسته م كرده بود، با وجود همه ي چيزايي كه ناراحتم كرده بود، خيلي ناراحت بودم…
احساس مي كردم يه تيكه از اتاقم نيست! يه تيكه ي گنده از خونه مون رو گم كرده بودم…
و اينطوري بود كه من نت رو ترك كردم!
اعتياد هر چي هم باشه ترك مي شه. وقتي به يه چيزي معتادي، يه روزي مي توني تركش كني. اما نه، من فقط معتاد نبودم. من سمپاديا رو دوست داشتم.
توش حرف مي زدم. توش از خيلي از چيزايي مي نوشتم كه شايد اگر نبود هيچ وقت نمي گفتم.
خب مي دونين كه، تو سنّاي ما، حداقل در مورد من، آدما هر سال با سال قبل خيلي فرق مي كنن.‌من تو اون مدت، خيلي رشد كردم. نوشته هاي بقيه باعث مي شد فكر كنم. سعي كردم از دنياي خودم بيام بيرون. از خودم بيام بيرون.آدما رو بشناسم. حرفاي آدما رو بشنوم. آدمايي كه نمي بينم رو از تو اين نوشته ها ببينم و بشناسم.
مي دونين؟ درسته كه خيلي گذشته… اما بازم من مطمئنم كه بچه هايي كه اون روزا بودن هنوزم منو مي شناسن. درسته كه خيلي عوض شدم. درسته كه همه خيلي عوض شدن. همه خيلي عوض مي شن. اما بازم مي تونيم هم رو بشناسيم.
من اومدم دوباره حرف بزنم. اومدم دوباره دوست پيدا كنم. اومدم دوباره تو دنياتون شريك شم. اومدم دوباره پاي حرفاتون بشينم. اومدم خونه…
من برگشتم خــــــــــونـــــــــه

14 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *