چهار ده ماه، ماهِ نا تمام

personalmoon

سر هم صحبتي دارم ، من و اين ماه ديوانه

به شب مي گويم از خورشيد و مي سوزد چو پروانه

دلم مي خواند از عشق و به من تقدير مي شورد

كه مي داند فريب است اين؛ نگاه و بوسه و شانه

خدا مي خندد و يك گل برايم اشك مي ريزد

چه مستم ميكند اين مي؛ گلاب و خون به پيمانه!

همان بادي كه بي مقصد، تمام شهر را چرخيد

اسير گيسو ا نت شد به جرم گشت دزدانه

صدا مي آيد از فرهاد و با آهنگ شير ين اش

شكوهي مي دهد خسرو به بزم رقص شاهانه

گلوي شعر مي گيرد براي شين در عشقش

ولي بي نقطه مي ماند غمي در سين افسانه

3 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *