خاطره ای پشت نقاب

توی صحنه ی غریب زندگی ؛ هممون در نقش یک بازیگریم ؛

باهمیم تو بازیای روزگار ؛ از درون هم ولی بی خبریم ؛

بـــــی خبریــــــم ؛

زندگی تولد یه خاطرست ؛ انگاری شروع یک نمایشه ؛ کاشکی از دنیا و این خاطره ها ؛ سهم ما تموم خوبیا بشـــــــــه ؛

توی پشت صحنه ی دنیای ما ؛ خوبی و بدی می مونه یادگار ؛ زندگی برای ما یه خاطرست ؛ از تمام قصه های روزگار ؛ از تمام قصه های روزگـــار ؛

بهتره به قلبامون دروغ نگیم ؛ زندگی هرجا که باشه می گذره ؛ من و تو مسافریم تو این روزا ؛ مثل خورشید تو نگاه پنجره ؛

هممون پشت نقاب ِ صورتک ؛ همیشه از صبح تا شب قایم می شیم ؛ واسه پنهون کردن گریه هامون ؛ روی قلب و روحمون خط می کشیم ؛

اگه باز از روزگار دلت گرفت ؛ لحظه ها ، ثانیه ها ابری شدن ؛ بیا با من ، بیا با مـــن ؛ بیا با من ؛ بیا با مــــــــن ؛

توی پشت صحنه ی دنیای ما ؛ خوبی و بدی می مونه یادگار ؛ زندگی برای ما یه خاطرست ؛ از تمام قصه های روزگار ؛

« توی پشت صحنه ی دنیای ما ؛ خوبی و بدی می مونه یادگار ؛ زندگی برای ما یه خاطرست ؛ از تمام قصه های روزگار ؛ »

این یه خاطره است از یه خاطره دیگه که براساس آهنگ و خاطره اش بنا شده!

چیزی بیش از همایش مرکز و خاطراتش، چیزی فراتر و شاید برای من.

6 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *