• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطره نویسی روزانه

swz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
903
امتیاز
10,059
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

دوشنبه ٢٠/٣/٩٢ آخرين امتحان دوم راهنمايـى

امروز دوستام اومدن خونمون ( :D ). ساريـــنا ُ هستــى ُ سپيـــده ُ كيميـــا ُ مهرســـا

خونه ـرو گذاشتن رو سرشون، ...

خوش گذشت : )
 

reyhane.kh

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
1,986
نام مرکز سمپاد
دیبرستان فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
برنز المپیاد نجوم و اخترفیزیک
دانشگاه
دانشگاه شریف
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز؛جشنِ خدافظیِ ما بود.بدونِ هیچ امتحانی؛امرزو با خیال راحت مدرسه.

مارو بردن تو نماز خونه،با قرآن شروع شد ،چند تا انشای خدافظی و دو تا کلیپ بهمون نشون دادن.

یکی از کلیپا خدافظیِ معلما بود..وقتی داشتن دست تکون میدادن و اسلوموشن شده بود همه زدن زیرِ گریه.:-<

بعد عرفانِ نظر آهاری اومد کلی حرف زد.

مدیرم حرف زد..

گذاشتن بریم تو کلاسا کلی بززنیم بکوبیم.

عکس گرفتیم قرار شد روزِ کارنامه رو شاسی بمون بدن.

بعد حلقه.

و بعدم آب بازی با اجازه ی کاملِ مدرسه.

+ کیکِ بی بی!8->>>

+ خدافظی.

یه روزِ فوق العاده.
 

Passenger.

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
112
امتیاز
1,534
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1394
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

.
 

...ELINOR...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
649
امتیاز
7,503
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1396
دانشگاه
آزاد مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

دیروز یه آدم جلو چشام تیکه تیکه شد ....
ااز دیروز تا همین الان داشتم گریه می کردم ....
صورتش انقد بد به اسفالت کشیده شده بود که اصلا معلوم نمی شد..... :(( :(( :( :(
 

...ELINOR...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
649
امتیاز
7,503
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1396
دانشگاه
آزاد مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

دیروز یه آدم جلو چشام تیکه تیکه شد ....
ااز دیروز تا همین الان داشتم گریه می کردم ....
صورتش انقد بد به اسفالت کشیده شده بود که اصلا معلوم نمی شد.....
 

سید

کاربر جدید
ارسال‌ها
2
امتیاز
23
نام مرکز سمپاد
sh. h. 2
شهر
m. holy
دانشگاه
top
رشته دانشگاه
best
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

واقعا که هیچی 88 نمیشه ولی امشب بعد از نماز رفتیم تو ستاد احمد آباد جلیلی، روبروش هم ستاد روحانی بود. میخواستن روحانیا بعد از تجمع بریزن و ... به به. از طرفی جلیلیا افراد رو پیگیری میکردن تا بیان و بتونن از پس تبلیغات شب آخر هم به خوبی بر بیان. ولی خودمونیم ها. یه سر رفتیم تا ستاد روحانی تا وارد شدیم فکر کردیم کویته. خیلی چیزا تعطیل بود. کار نداریم. بعدش رفتیم ستاد تقی آباد جلیلی. اونجا کل دو طرف خیابون جلوی سینما آفریقا رو بچه ها ساپورت کرده بودن. بعد دیدیم از سمت احمد آباد یه عده روحانیون اومدن و کنار ما شروع کردن به تبلیغ. تا چراغ قرمز میشد شعارا شروع میشد. میرفتن بچه ها بین ماشینا و تبلیغات میکردن. بعدش هم که چند تا فشفشه بود و .... خیلی عالی بود.
به تبلیغات و شور و شوق و گاهی هم کلکش می ارزید.
ولی بچه ها امیدوارم هر چی به صلاح مردم هست پیش بیاد.
 
  • لایک
امتیازات: s123
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,238
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

پارک ارم تهران رو هم رؤیت فرمودیم

خوش گذشت

1 ساعت تو ایستگاه تاکسی منتظر دوستان نشستن و میدون ونک هم که شلوغ و یه رنگ بنفش رو من خوشم میومد که اونم معنی دارش کردن ملت که پسفردا ایشون انتخاب نشه تا یه مدت مثل اون موقع که سبز یه جورایی غیر مجاز بود اینم یهو همونطور میشه ولی خب این بنفش این جناب دقیقا اون بنفشی نیست که من خوشم میاد

پارک ارم هم که من به جز ماشین کوبنده و تاب زنجیری ها واسه بقیه دستگاه ها تقریبا تمام مدت چشام بسته بود و جیغ میزدم فقط

رنجر رو هم که با اون کمربند شُل! تو هوا بودم فقط

اون یکی دستگاه آخریه هم که فرقی با مردن نداشت عملا :)) اولاش که جیع های بنفش و حتی فراتر بعد ِ چند ثانیه دیگه جیغ هم نمیتونستم بزنم خفه شدم بودم به خودم میگفتم "پگاه نمیر!" :)) باز بعد چند ثانیه جیغ های "بسه بسه! " :))

البته جیغ ها همه اش هم به خاطر ترس نبود خب! دیگه اینقدرا هم ترسو نیستم :-" همه ی اون وسیله ها رو هم به محض پیاده شدن حاضر بودن همون موقع دوباره سوار شم! جیغ جنبه ی مثبت تخلیه کنندگی هم داره بالاخره!

مگه چند بار تو سال واسه آدم پیش میاد بتونه جیغ بزنه؟ :-" موقع های عصبانیت و ناراحتی و اینا :-"

در کل راضی بودم و خوش گذشت :D

در ادامه ساعت 10 شب برگشتیم دم میدون ونک

مادر گرام هم که از اصفهان هی زنگ میزد و به نظرم صحنه میدون چنگ رو تصور کرده بود برا خودش از اینجا هی میگفت شلوغه زود برو خونه بیرون نباش
که البته شلوغ هم بود ولی نه اون مدلی که خطرناک باشه

و اون موجودی کارت من که رسیده به زیر خط فقر و ساندویچ بندری که احتمالن 600 تا مرض هم میگیریم در آینده به خاطرش :D

یه سری حرکات جوگیرانه ی دوستان که پوستر تبلیغاتی های همین آقای بنفش رو گرفته بودن پخش میکردن
من نمیگم مخالف این شخصم! در حدی که حتی تا جایی که معلومه از بین کسایی که هستن بهترین گزینه اس

ولی خب به صورت ممتنع و سیب زمینی وار، واقعا ترجیح میدم درگیر این کارا نشم

بعد دوستی گرامی که سویچ ماشینش تو کیف اون یکی دوست گرامی که نیم ساعت قبل خدافظی کرده بود و رفته بود جا موند. که من وسط تلاش هاشون واسه اینکه سویچ رو بدن با آژانس بفرسته و اینا برگشتم و دیگه نفهمیدم چی شد آخرش



ایمیل چک نمودیم سپس و سایت گلستان که نمره ها رو میزنن توش
و حتی 20 اخلاق این ضد حال ناشی از AP رو نتونست جبران کنه! TA ساعت 5:20 ایمیل داده استاد گفتن امروز 5:30 تا 6:30 میتونین بیاین برگه هاتونو ببینین! من پرواز کنم تا دانشگاه اونم تو این شلوغی؟ استاد میمرد دیشب تو سایتش بگه اینو؟

از شنبه هم که فرمودن دانشکده تعطیله مثل اینکه

طبق خبر های رسیده هم که اون برگه ها اصن اینقدر قشنگ صحیح شده بوده که من واقعن نمیتونم توصیف کنم!

این یه مورد رو فعلا امیدوارم در موردش نمره ها رو میتونه دیرتر رد کنه

ساعت 12:30 تا همین چند دیقه پیش هم صدای شعار دادن کردم و بوق ماشین ها میومد کلی دیگه فکر کنم خوابشون گرفته

این گلو هم از شدت جیغ های زده شده نابود شده

زمان حال، در حال چت سر موضوع های گویا مهم


یکم خوب تر بگذره روزا لطفن امروز بد نبود ولی بازم خوب تر میشه بشه
 

paria.s

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
157
امتیاز
1,488
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

که مثلن میگه دعا کن این بشه رییس جمهور
میگه این بهترین گزینه س واسه ایران
بعد میخاد من :| جوابشو ندم
خب من اصن هیچکدوم ازینا رو نمیشناسم ، برنامه هاشونو
برامم جالب نیس
ولی اون چیزی که من میبینم چیزی نیس ک بهترین گزینه باشه واسه ایران
+
من دقت نکرده بودم ، مردم ، کلن آدما ، اونی نیسن که نشون میدن ، زندگیشون ، اونی نیس که ما تصور میکنیم
تازه دارم میبینم
ک مردم چقدر اعتقاد دارن ، چقدر واقعن اعتقاد دارن
و در عین حال چقدر خرافه رو دوست دارن
خرافه آدمو آروم میکنه
اما تا جایی ک آدمو روانی نکنه
اینکه مردم به امام رضا و امامت و ولایتش اعتقاد دارن خوبه ، اما اینکه شلوار و بلوز بچه شو میاره میگه بمال به مرقد یا آرامگاه یا هرچی که اسمشه ، دیگه نه اعتقاده نه خرافه ، این توهینه
نذری خوبه مثلن ، تبرک و این حرفا . اما اینکه یه سری میرن دیگ ، دیگ غذای نذری میگیرن ، به خیالشونم درسته .... :| ، خب این توهینه .
یه چیزیم دیدم ، اصن موندم ، کرم الاغ ، بعد کرم مومیایی ، بعد خود مومیایی ، واسه درد های مفصلی ، همشونم پزشکای اروپا تایید کردن .
و عجیب تر از اون ، اینکه مردم اینا رو میخرن ، واقعن میخرن
یا فال و فالگیر خیلیه اینجا
چرا جدن ؟؟
درک نمیکنم ، جایی که خدا و اعتقاد و قرآن و امام و... هست چرا همچین چیزایی باید باشه ؟؟

+
مردم اینجا ، خیلی تلاش میکنن ، خیلی زیاد ، اونقدر که گاهی تلاششون میشه التماس .
از جون و سرمایه شون واسه پول درآوردن مایه میذارن .
مثلن : رفتیم عطر بخریم ، نصف هر نمونه ای رو خالی کرد تا یه چیزی رو بپسندی . همون قدر که در میارن ضرر میدن ،  ، توی عمرم ، هیچ جای دنیا تلاش اینجوری ندیدم ، هیچ جا .
اصلن نمیدونستم همچین آدمایی هم پیدا میشن
و بهد ، باید به همه ی اینا ، مردم شهرای دیگه و در نتیجه اخلاقای متفاوت رو اضافه کرد .
میگن مردم کویر خیلی صبورن ، ولی من فکر میکنم ، مشهدیا از همه صبور ترن . از همه مردم دار ترن ، از همه مقاوم ترن . که با اینهمه ظلم ، بازم میخندن .
فکر میکردم اصفهان زندهه ترین شهر دنیاس ، اما الان به این نتیجه رسیدم ک اصفهانیا فقط خودشونن و خودشونن . یه چیزی تو مایه های سوعد . نمیتونن با بیرون خودشون کنار بیان .
اون پستای روابط عمومیشونم یا تهرانیا گرفتن ، یا اونقد آموزش دیدن ک اخلاق اصفهانی شون بره .
اما اینجا کمتر کسی دیده میشد ک لهجه یا لحجه نداشته باشه ، و این عالیه .
البته ، میگن بد اخلاقن و اینا
بله یه سری از مشهدیا بد اخلاقن
اما دلیل نمیشه صبور نباشن
ادب هم خیلی رعایت میکنن
ندیدم تا حالا کسی توی خیابون به کسی فوش بده ، هرچند ک وضع ترافیک و رانندگیشون افتضاح تر از اصفهانه
راننده های اصفهانی بیشترشون ( نه همشون ) خیلی بد دهنن .

+
از تنها قشریشون ک بدم میومد ، میاد و خاهد آمد ، این خانمای پادرشون بود که آدمو میگشتن
تا زنده م ازشون بیزار هستم و خاهم بود .

+
ولی در هر حال اگه به من باشه مشهدو برای سفر ، کمتر میشه انتخاب کنم .

+
اگه واقعن فکر میکنید به هیچ دردی نمیخورین ، برین www.ehda.ir ثبت نام کنین تا ازین توهمات واهی خلاص شین
 
  • لایک
امتیازات: Ri ra

ghazaleb

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
90
امتیاز
343
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
tehran
مدال المپیاد
فعلا میخونیم
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

از تابستون تصمیم گرفتم گریه نکنمپتصمیم گرفتم وقی ناراحتم با تمام وجود بخندم
8 ماه این کارو کردم
و امروز بعد این همه
تمام اشک های که توچام بود امد
اینقدر گریه کردم که فک کنم اگه بخوام هم دیگه نمیتونم کاری کنم
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,775
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

تجربه ی دیروز در نمایشگاه کوچیک و ساده مون رو به قلم آوردم.دوس داشتم ماندگار بشه. چون دیالوگ ها عینا در خاطرم بود ترجیح دادمراوی داستان اول شخص باشه.شاید شکل خاطره به خودش نگیره اما من به همین شکل توی دفترم نوشتمش!

درحالی که داشت اطلاعات مربوط به مهندسی پزشکی رو نگا میکرد، گفت:
_ هشت هزار هم قبول میشه که :پوزخند
_ ولی مهمه کدوم دانشگاه قبول بشی. فقط از طرف دانشگاه های خوب میتونی بورسیه بگیری.
دوستش ازم پرسید:
_ یعنی واقعا هدفت رفتن از ایرانه؟
_ نه! هدفم درس خوندن تویه دانشگاه خوبه.
_ ایشالا ایشالا... معدل امسالت چند بود؟
نمیدونستم باید راستش رو بگم یا نه!
_نوزده و نیم.
_ سال اول و نوزده و نیم؟
_سال سوم!
_ خب فعلا که نمره ها نیومده
_ خب منم معدل ترم اول رو گفتم.این ترم حتما بالاتر میشه.
_ معدل امتحان نهایی بالاتر میشه؟!
_بله.چون سوالا خیلی ساده تر سوالای دبیرهای خودمونن.
دوستم اضافه کرد:
_ ترم اول ده نفر شیمی افتادن.در حالی که این ترم هیچ کس کم تر از 16 نمیبره.
_ ده نفر تو تیزهوشان میفتن!!! ... خب من بهتون 4 میدم.
اولش خوشحال شدم اما بعد اینکه دیدم به همه 4 داده از در اعتراض دراومدم.
_ به همه 4 دادین که!
_ دیروز اومدم وسایل رو برداشته بودین.به شما و چندتا غرفه دیگه یک دادم.این چهار در مقایسه با اون یک بهتره خب.
_ خب وقتی به همه چهار بدین با وقتی که به همه یک بدین فرقی نداره به حال ما. امتیازها نسبیه!
_ خب پس باید چی کار کنم؟
_ به ما چهار بدین و به بقیه یک :D
_ خب من دوبار فرم نظرسنجی گرفتم. حالا که اینجوری شد به شما یک میدم و به بقیه چهار:D
رو به دوستم ادامه داد:
_ یه فرم میگیری برام؟
_ یه فرم میگیرم واسه خودم و میدم به شما.
به دوستم اصرار کردم نره. میترسیدم به بقیه چهار بده و به ما یک.
دوستم برگشت. فرم رو داد دستش. رفت روی اسم غرفه ما با دستش نشون داد که میخواد به ما یک بده ولی بعدی چهار رو تیک زد. رفت ستون بعدی.دراومد که:
_ خب الان عکس دارین مگه؟ من به چی نمره بدم؟ :D
_ خب ندین.
تو همه ی ستون هارو چهار رو انتخاب کرد.
ازش خواستم همونجا به بقیه یک بده. خندید و گفت:
_ مثلا فرم نظر سنجی منه ها!
 

zahra-E

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
381
امتیاز
1,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ناحیه2
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
علوم پزشکی کرمان
رشته دانشگاه
داروسازی
تلگرام
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

رفته بودیم مسافرت توی باغ بودیم دخترخالم رفت آلبالوچیداصلا حسش نبودبریم بشوریم من چندتادونه بیشترنخوردم دخترخالم زیادخورد وقتی رفتیم پیش مامانم فهمیدیم قبل ازمابابام رفته سم پاشی کرده مامانم میگفت سمشم خطرناک بوده (البته مامان من خیلی اغراق میکنه)شب مامیترسیدیم بخوابیم فک میکردیم دیگه بلندنمیشیم
ولی فهمیدیم بدن مامقاوم ترازاین حرفاست
فک کنم اگرمیشستیم میخوردیم ی طوریمون میشد :-" :-" :-" :-" :-" :-"
 

gogory-8

کاربر جدید
ارسال‌ها
0
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ناحیه۱
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید باهنر کرمان
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

من اصولابابچه های زیر10سال کنارنمیام پسرداییم(4سالشه)داشت سربه سرمن میذاشت وهرچی بهش اخطارددادم گوش نکردمنم اعصابم حوردشدگفتم مگه من باتوی پدرسگ نیستم بشین! X-(
نگاه کردم پشت سرم دیدم داییم پشت سرم وایستاده
 

pershia

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
416
امتیاز
2,073
نام مرکز سمپاد
فرزانگان6
شهر
تهران
مدال المپیاد
نجوم
دانشگاه
UT\AUT
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

جای تمام دوستای گلم خالی بود >:D< اصن فوق العاده بود ... خدا! عالی :D
اول که رفتم کلاس بعد این معلمه آخر کلاس شروع کرده کار گفتن ... منم که باید زودتر از این حرفا میرفتم... ولی انقدر سر کلاس خندیدیـــــــــم!
خلاصه که کلاس تموم شد و من خیلی شیک رفتم پارک پیش دوستام که از اون ور با هم بریم مدرسه. بعد رفتم پارک زنگیدم میگن مبایلت خاموش بود ما رفتیم ... منو میگی به این حالت که L-: خیلی نامردین و اینا ... بعد گفت چرت گفتم الان میایم پیشت و من به این حالت :D که کوفت :-"
خلاصه هانیه و شیوا (که اول هِی اسمش یادم نمی اومد و بهش میگفتیم مارمولک :D ) و من با هم پاشدیم اول رفتیم افق، بعد خیلی شیک محو شدیم و سپس رفتیم انقلاب و ماشین و مدرسه ... در این حین فهیمه زنگیده هِی به من میگه چی ... کیانا هم زنگیده به هانیه هِی میگه هیشکی نیس :|
رسیدیم مدرسه ... اول پیش تحرانی ( :D) رفتیم که آی سلام واینا ... بعد همه لباس مدرسه پوشیده بودن ولی من نه :> (< بعد به من گفت ینی مدیر گرام نبینتت ;;) بعد ما هم خیلی شیک رفتیم اتاق پژوهش استتار که دیدیم دوستان دیگه هم اونجان ... نگو مدیر گرام یکی از همین دوستان که مثل من بوده رو دیده و گفته برو مانتوت رو بپوش :)) انگار پیششه :))
بگذریم! دیگه باید از جلو مدیر هم رد میشدیم و میرسیدیم به نمازخونه که بچه ها ب منو دوست گلمون گفتن بیاین دورَتون کنیم :)) خیلی خارجی و طی عملیاتی هوشمندانه با زیرکی تمام ( :)) ) از جلو مدیر رد شدیم ;;)
دیگه یه کم برنامه و سوال پیچ کردن دوستان و اینا ... و راستی ایران که برد ماها P:> \:D/
قرار بود کسی نره بالا. ولی کو گوش شنوا ... ما هم که اصن به خاطر اینترنت ناب مدرسمون رفته بودیم (و حالا دور هم بودم و اینا :D) تمام و کمال از اینترنت استفاده کردیم و لپ تاپ بنده رو آپ دیت کردیم و کلی اهنگ با های کوالیتی گرفتیم و یوتیوب و ف.ب و اینا :)) :-" برخی بازی هارو هم کردیم که بعدا به طرز نامحسوسی جمعشون کردیم =))
بعد تو همین گیرو دار مهندس هِی نوشابه رو میریخت تو درِش و ساقی بده شرابی میخوند و میخورد :)) و این کار رو 3 بار که دوبارِش نوشابه و یکبارِش آب بود تکرار کرد... بعد شارژ لپ تاپ من تموم شد و ما در پی شارژ. اول رفتیم ... نبود :-" بعد گفتیم باید تحرانی رو با واقعیت رو به رو کرد :-$ من و هانیه رفتیم پیشش به این حالت :-" :-$
# خانم چیزه. تو بگو. نه تو بگو. بگو دیگه
* ای بابا بگین دیگه چی شده؟
+ چی کار کردین؟ جایی اتفاقی افتاده؟
# نه. بگو دیگه. ... . خانــــــــــوم مــــــــآ
*خـــــــــــــــــــــــــــــــبـــــــــــــــــــــــــــــــ؟ :-/
# ما شارژر لپتاپ میخوایم
* L-: . بمیرین! میدینین من چی فک کردم؟ فک کردم دزد اومده طبقه سوم (عاشقشم که میدونست ما اونجاییم :D ) بعد شما واسه اینکه جمع متشنج نشه اومدین خیلی اروم بهم بگین بچه ها رو جمع و جور کنیم ;;)
# :)) =)) نه در اون حد دیگه ...
خلاصه که رفتیم شارژر رو از لپتاپ مدرسه کِش رفتیم :D و مسئله ی دزدی به کلی فیصله شد ;;)
بعد که بالا بودیم، یهو قلی اومد که جمع کنید :| :-w اول کلی ناراحت شدیم ولی بعد که جمع کردیم و رفتیم پایین انقــــــــــتدر خندیدیم که اصن به جونش دعا کردیم که مارو فرستاد پایین...
آنتونی =)) بی ادبا =)) مست =)) ما خداییم =))
بعله ... من رو بالشم :)) (این حرفم مجاز داره کاملا) خوابیده بودم و هانیه هم رو پای کیانا.. کیانا هم به شیوا لم داده بود و با موهای من بازی میکرد (چقدر هم که من موهام بلنده واقعا :-" ;;) )
بعد انقدر خندیدم و ... همون خنیدیم که اصن نه نای خندیدن داشتیم و نه علاقه ای به خندیدن ... اصن خیلی زیاد از حد خندیدیم ... /m\
راستی از حق نگذریم و اشاره ای هم به علیرضا (همسر معلم گرام) و کیانا داشته باشیم که اولی لطف کرده و از سرکار واسه ماها شام گرفته و دومی برای ما انگور یاقوتی (ینی عشق من) رو اورده 8-> خیلی راضی ام ازشون >:D<
ساعت که شد 6 ماها یهو دیدیم خوابمون میاد ... خلاصه با وجود مشکلات سلولی ( :)) ) از سر جامون بلند شدیم (راستی این وسط کلاه قرمزی هم دیدیم =)) ) و رفتیم روی فرشی که تو حیاط بود خوابیدیم .. خواب که چه عرض کنم ... همش داشتیم حرف میزدیم و میخندیدم ... فقط یه ربع در سکوت کامل چشمامون رو بستیم و بعد دیگه تموم ...
منو هانیه و حالت جنازه و چسبیده به آسفالت رفتیم خونه (در یه دوره داشتیم آسفالت گاز میزدیم و یه دوره داشتیم آسفالت جارو میکشیدیم)
... 25 ساعت بود نخوابیده بودم /m\ عوضش عین جنازه ها رسیدم خونه ... ینی تو راه رسما داشتم آسفالت رو درو میکردم! :)) تا حالا انقلاب رو انقدر خلوت ندیده بودم ... هیشکی نبود /m\ بعد رسیدم خونه از 9 اینطورا تا 6:30 خوابیدم ;;) اول که قشنگ صاف افتادم رو تختم! در حدی بودم که وقتی میخواستم بچرخم با یه دستم اون یکی دستم رو میکشیدم :)) ینی جنازه ی جنازه :-\
واقعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا عالی بود ... راستی من به قولم عمل کرده و در اغوش تحرانی پریده و اعلام رضایت زیاد فرمودم :D
هوووف ... تموم شد! اینم واسه دوستانی که نبودن (تا دوباره کلاسی نباشد که منو در آن بکشند و بگن ... حرف بزن! ;;) )
 

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

یک ِ تیــر نود ُدو .

عصر بعد از کلاس ِ دوتا وروجک تصمیم گرفتیم سه‌تایی بریم خونه‌ی یلدا اینا [بنّا،کارگر،بنُا,یانگوم ‌:)),گپ‌زدن,حرص ِ امیررضا رو در آوردن :د‌,سایه‌بازی نصفه شبی روی سقف با نور موبایل،وقتی همه خواب بودند :د]

دو تیــر ِ نود ُدو .

با صدای موبایل خاله بیدار شدن ُ پشت خط بودن ِ بابا که میگه دارم میام دنبالتون اماده باشین و تُندتُند حاضر شدن [ و حتّی بدون شستن ِ دست ُ صورت ‌:-""],از همون‌جا یه راست رفتن مدرسه و تکمیل پرونده‌ی سمپادی بودن[درواقع سمپادی ماندن] . بعدشم با همون قیافه‌های خواب‌آلود عزیمت به بازار،پنج‌نفری . من ُ مامان و بابا و جوجه‌ها . [nb]به دوتا خواهرِ محترممون میگیم جوجه‌ها :-" :د[/nb]خرید ُ اینا 8-> و تصمیم ِ مادر محترم به اینکه از این بعد برای بنده فقط لباس‌عروسکی بگیرن،گاد ‌:))
ظهر ، طبق عادت کم غذا خوردن ُدلخور شدن ِ بابا از اینکه دسپختشو زیاد نخوردم :د
عصر کلی کَل‌کَل با کیاناز سر ِ خوندن ِ کتاب و تهدید به قطع‌رابطه باهاش ‌:)) و قبول کردنش و بعد عذاب وجدان‌م و دوباره مجبور کردنش به خوندن ِ کتاب :د[بیمار ِ روانی آخه؟! ‌:))]
والیبال مهیج ِ ایران ُ صربستان ُ دیدن ُ کلی شوق‌وذوش و جیغ‌وداد و هوار و اینا ‌:-"بعدشم به اصرار بچه‌ها رفتن تو کوچه‌ُ وسط بازی کردن با اسکیت و بچه‌بازی .
شب‌ـَم به همراه شیرین تا یک ِ شب بیدار موندن ُ در تاریکی ِ مطلق رادیو هفت نگاه کردن و لذّت‌بردن از همچین برنامه‌ای 8->>>البته به همراه ِ بیسکوییت ُ تخمه و مورچه‌ها ‌:-"
به‌زور خوابیدن ُ متاسفانه بدترین خواب ِ عمر رو توی شب ِ به‌اون قشنگی دیدن ُ و توی خواب کُلی گریه کردن ُ.

سه تیـــر نود ُدو

صبح بیدار شدن و بازم گریه کردن بخاطر اون خواب ِ کذایی ‌:د خیلی بد بود ‌:-<<< بعد آروم‌آروم فراموش‌کردنشو سوزوندن ِ غذای ناهار که فقط سرزدن بهش به عهده‌م گذاشته شده بود ‌:-"
عصر آشتی کردن با اوشون و اعلام ِ آتش‌بس ‌:-" عقدکنون ِ دخدر عمه‌ی عزیز و سردرگُمی بین خوشحال بودن یا ناراحت بودن .
صُحبت‌کردن با دوست ِ صمیمی ُ بی‌معرفت که فردا داره میره مکّکه،سرش شولوغه،زنگ نمی‌زنه حال آدمو بپرسه :-ال :د
ادامه یافتن ِ حال ِ خوب ُپیشنهاد دادن به خونواده که بریم خونه‌ی عمو اینا . اونجا هم خوب بود .
بعد دوباره بعد از اونجا تصمیم به رفتن به خونه‌ی عمه و تبریک ِ تولد عروس ‌:د [توجّه کنین،عروس شدنش تبریک نداره،تولدش تبریک داره ‌:-" :د]دیدن ِ قسمت ِ آخر سریال «پوست پیاز،ابروی باز» با فامیل ُ خندیدن ُ اینا 8->
بعدشم شام با خونواده بیرون رفتن ُ بالاخره برگشتن به خونه ُ اینا 8->

خوبن این روزا ، تموم نشن لطفاً 8->
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,635
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

فکر کن نشستی پای نت و خانواده هم تو پذیرایی پای تلویزیونن، بعد یهو همسایه‌تون میاد دم در و میگه که مهمون‌ـاشون زیادی زیادن و اگه میشه یه عدّه‌شون بیان خونه‌ی شما و سفره رو اونجا بندازن! از اونجایی که همه مرد بودن و ناشناس، من بدو بدو کوچ کردم تو اتاق‌م و مامان‌م هم جمُ جور کرد و رفت تو اتاق خودشون. دوباره نشستم پای نت و در این بین حس کردم تلفن زنگ زد. از اونجایی که وقتی تلفن زنگ میزنه نت ما باید قطع شه وگرنه صدای خش خش از تلفن میاد، قطع کردم مودم ـو. حالا مشکل اینجا بود که نمیدونستم کی تلفن قطع میشه دوباره که من به کارم برسم! با گوشی زنگ زدم به مامانم که با تو کار داشتن؟ بعد میگه نه، من زنگ زده بودم به تلفن خونه با بابات کار داشتم! بله همچین خانواده‌ای هستیم که همه با هم در ارتباطیم تو این وضع! :)) بعد داشتم بهش میگفتم اشتباه کرده و باید میومد اتاق من که با هم ادامه‌ی Argo رو ببینیم تا اینکه مجبور باشه الان پیش ستایش لالایی شبکه پویا رو ببینه! :-" در این حین دیدیم مهمونامون دارن با لهجه‌ی شدیدا غلیظ یزدی حرف میزنن و یکی هم هست که مدام میگه برای سلامتی این ـو برای فلان چیز صلوات! خلاصه که خونه‌مون شده پر از این نوای ملکوتی! مثن دارن معمولی حرف میزنن، یهو طرف میگه: یه صلوات بلن بفرستید! :)) خلاصه که، با تشکّر از مهمان‌های ناخوانده‌ی ما که سبب شدند ما تنهایی در اتاق‌مان بخندیم از دست کارهایشان. :D
 

میترا

میترا
ارسال‌ها
666
امتیاز
4,645
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
دانشکده‌ی هنر و معماری تهران مرکز
رشته دانشگاه
ادبیات نمایشی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز رفتیم ثبت نام واسه دبیرستان ! 8-> اول ـش نیوشا و نرگس و دیدم .. ;;) عاغا اینا یه فرم به ما دادن که باید پرش می کردیم :)) سوالاش عالی بود ینی .. :-" . " الگوی ِ شما کیست ؟ " " به عنوان ِ یک دانش آموز ِ فرزانگانی چه ویژگی هایی دارید ؟ " " دبیرستان در یک جمله " :))
جوابای ِ ما ـم که اصن عالی تر :))
بعد رفتیم کلی عکس گرفتیم :-دبیرستان ندیده :-"
بعدش رفتیم واسه مصاحبه نوبت گرفتیم X_X ..
رفتیم توو ساختمون ـش کلی چرخیدیم ;;) کل ِ کلاسا رو دید زدیم :D تخته گچی داشت 8-> x:
بعد از اینا ـم رفتیم مانتو گرفتیم .. با مقنعه های ِ عـــن :-< L-: اه اه اه .. بلند ، دراز ، زشت ، بد رنگ ! اصن رنگ ِ مقنعه ـش به مانتوش نمیاد :-<
مصاحبه ! X_X بیشتر ِ سوالاشو الکی جواب دادم :)) آخه یه سوالایی می پرسیدن که اصن .. :))
بعدم برگشتیم خونه :-"
خیلی خوب بود دبیرستان . :] خیلی 8->
 

pershia

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
416
امتیاز
2,073
نام مرکز سمپاد
فرزانگان6
شهر
تهران
مدال المپیاد
نجوم
دانشگاه
UT\AUT
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

بعـــــــله! ;;)
دیروز مارو کشوندن بردن ویلا ی خاله جان :-\ ینی عـــــــــــــــــاشق خالمم ... قشنگ هرچی در مورد طراحی خونه بهش گفته بودم رو مو به مو اجرا کرده بود \:D/ حال کن! خواهر زاده به این میگن :>
بعد اصن رنگاش هم عالی بود!! قشنگ خونه 4 رنگه بود: بنفش - صورتی، قهوهای، سبز، نارنجی - قرمز 8-> خیـــــــــــلی باحال شده بود ... راضیم /m\
بعد کلی بازی کردیم و این ور و اونور و .... =)) بهداد (پسرداییم) هم که اصن یه وعــــــــــــــضی >:D< خیــــــــلی از دستش خندیدیم =)) کلی هم ازش فیلم گرفتیم به همراه زهرا (دختر خالم) اصن این دو تا همیشه سوژه هستن :)) عالیَن ;))
بعد سارا اومد بره تو قایق بادیه ... مثلا میخواست خیس نشه!! قشنگ شلپ افتاد تو آب :))
بنده رو هم بعدا با آب پاش خیس فرمود :D ... ما هم در ادامه که دچار گردن درد شدیم زیر بارون خوابیدیم >:D< بسی حال داد /m\
بعد هم که داستان و اینا =)) و بعد هم خونه :-"
 

1tA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
670
امتیاز
4,592
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1397
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

دوشنبه ، 10 ِ تیر ِ 1392

امروز عــــالی بود . 8->
من یه کم فراری ـم از کلاس زبان ، بعد امروزم کلّی استرس داشتم و اینـا .
اولین اتفاق ِ خوب ، دیدن ِ موژان و نارگل در حـال ِ سوار شدن ِ ماشین بود ، از دور دیدمشون ، دلم خیلی براشون تنگ شده بود . 8->>>
بعدش دیدن ِ دوستای زبان و این که فهمیدم بیشترمون با هم ـیم . با معلمی که اگه نمی‌افتادم باش ، حتما ترک ِ تحصیل میکردم ، بود . 8->>>
بعدش ملیکـا رو دیدم ، قرار بود با هم بستنی بخریم ، نشد . :-‌""
بعدش پگاه بود ، خیلی خوش حـال شدم که دیدمش . 8->
بعدش رفتیم سر ِ کلاس . این معلم ِ عزیز هی به من تیکه می‍نداخت . :-ال :‌))
بعدش کلاس تموم شد و اینا ، خیـــلی دلم درد می‌گرفت بس که خندیدیم سر ِ کلاس . :‌)))))
بعد با یه چهره ی خیلی سرخوش و خندان اومدم پایین ، همینجوری رد شدم ، حین ِ رد شدن بقیه بچه ـاـم دیدم ، بعد 4 قدم رفتن جلو ، بعد یهو فهمیدم اونی که الان از پیشش رد شدم ریحـانه ـس . و دقیقا ریحـانه ـم با تاخیر متوجه ِ من شد . :‍)))))
ینی همو که دیدیم یه 5 دقه مث ِ این دیوونه ـا خندیدیم ، بعد با هم رفتیم حیاط ، مث ِ این دیوونه ـا هی دور ِ خودمون چرخیدیم و خندیدیم . ‍:‌))))
یعد بابام زنگ زد گفت دم ِ دره ، مائم با 5 دقه تاخیر رفتیم سوار شدیم .

خیـــــــــــــــلی خوش گدشت که همه دوستای صمیمی ـم رو دیدم و باشون بودم . 8->>>
 

Nafas 21

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
151
امتیاز
714
نام مرکز سمپاد
يه دبيرستاني از فرزانگان
شهر
Najaf abad
مدال المپیاد
المپياد رياضي
دانشگاه
بايد بش فكر كنم
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

92/4/10
با دوستام رفتيم كافي شاپ
خيلي خوش گذشت
مثل ديوونه ها بوديم
تلافي اين دو ماه دوري رو در آورديم
ولي خاطراتي شيرين برام زنده شد كه هرگز ديگه تكرار نمي شه
نمي دونم بايد به خاطر حماقت هام افسوس بخورم يا به خاطر گذشتن اون لحظات شاد
ولي بازم اين جملرو با تمام وجود درك كردم كه
خاطرات شيرين هميشه تلخ ترند.
 
بالا