• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

اشعار طنز

d3c0der2

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

دختر و مادر :D :)) :))



دختري با مادرش در رختخواب

درددل مي کرد با چشمي پر آب

...

گفت:مادر حالم اصلا خوب نيست

زندگي از بهر من مطلوب نيست

...

گو چه خاکي را بريزم بر سرم؟

روي دستت باد کردم مادرم!

...

سن من از بيست وشش افزون شد

دل ميان سينه غرق خون شد

...

هيچ کس مجنون اين ليلا نشد

شوهري از بهر من پيدا نشد

...

غم ميان سينه شد انباشته

بوي ترشي خانه را برداشته!

...

مادرش چون حرف دختش را شنفت

خنده بر لب آمدش آهسته گفت:

...

دخترم بخت تو هم وا مي شود

غنچه ي عشقت شکوفا مي شود

...

غصه ها را از وجودت دور کن

اين همه شوهر يکي را تور کن!

...

گفت دختر مادر محبوب من!

اي رفيق مهربان و خوب من!

...

گفته ام با دوستانم بارها

من بدم مي آيد از اين کارها

...

در خيابان يا ميان کوچه ها

سر به زير و با وقارم هر کجا

...

کي نگاهي مي کنم بر يک پسر

مغز يابو خورده ام يا مغز خر!؟

...

غير از آن روزي که گشتم همسفر

با سعيدوياسر وايضا صفر

...

با سه تاشان رفته بودم سينما

بگذريم از مابقي ماجرا!

...

يک سري هم صحبت صادق شدم

او خرم کرد آخرش عاشق شدم

...

يک دو ماهي يار من بود و پريد

قلب من از عشق او خيري نديد

...

مصطفاي حاج علي اصغر شله

يک زماني عاشق من شد،بله

...

بعد جعفر يار من عباس بود

البته وسواسي وحساس بود

...

بعد ازآن وسواسي پر ادعا

شد رفيقم خان داداش الميرا

...

بعد او هم عاشق ماني شدم

بعد ماني عاشق هاني شدم

...

بعدهاني عاشق نادر شدم

بعد نادر عاشق ناصر شدم

...

مادرش آمد ميان حرف او

گفت: ساکت شو دگر اي فتنه جو!

...

گرچه من هم در زمان دختري

روز و شب بودم به فکر شوهري

...

ليک جز آن که تو را باشد پدر

دل نمي دادم به هرکس اينقدر

...

خاک عالم بر سرت ،خيلي بدي

واقعا که پوز مادر را زدي
 

d3c0der2

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

اوضاع يك دانشجو بعد از اخذ مدرك :D :D

شدم فارق ز تحصيلات

پيِ کارم ، پيِ نانم

ولي کاري نمي جويم

دگر آمد به لب جانم



گذشت عمري به دانشگاه

عجب پولي ز جيبم رفت

چه زجري من کشيدم تا

گرفتم مدرکي در دست



دگر پولي ندارم تا

زنم بر کارِ آزادي

پدر، حيف از همه پولي

که جايِ مدرکم دادي



نه دزدي مي توانم کرد

نه مالِ کس توانم خورد

که هرکس را توان باشد

به آساني تواند برد



من اما ساده مي بازم

دگر جايي برايم نيست

از اين ويرانه خواهم رفت

کسي در انتظارم نيست



نه عضوي از بسيجم من

نه ريشي چون شما دارم

ولي در سينه ام قلبيست

که در آن يک خدا دارم



خداوندي که بي منت

به ما نفتش غنيمت داد

ولي آن ديگري بردش

خدا را هم فريبش داد



در اين بازارِ بي رونق

خدايي مي کند اکنون

که هرکس سجده مي دارد

شود سهمش ز نفت افزون



عدالت واژه اي تلخ است

چه بايد کرد و بايد گفت

ز سويي هم نمي بايد

که ساکت ماند و لب را خفت



چه زنها ديده ام از فقر

که تن بر ناکسان دادند

براي لقمه ي ناني

به پايِ هرکس افتادند



فقط سهمم از اين دنيا

دو خط از درد مردم شد

پيِ عدلِ علي هستم

که در دنياي ما گم شد
 

d3c0der2

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

هيچ ميدونين چــرا طــــــلاق زيـــــــاده؟
چـرا شُـله پيچــــاي خـــــــــــانــــــواده؟
يــه ريشتــر کـــــــه زندگي مي لـرزه
همــون دقيــــقه پيـچ و مُهــره هـــــرزه؟
بــايد يه جـــــــور باشه مُهره بــــا پيــچ
وگـــــــرنــه کُـــلّ زندگيت ميشه هيــچ
خواستي اگه بــــا کــسي وصلت کني
بـــــايد يــه کم ســايزشــو دقّـت کـني
نگـــــــــــو درستش ميکنـم ســـه روزه
خــــــــرابتـــر ميشـه دلت ميســــــوزه
زنت اگــــــه مثـل خـــودت نبـــــاشـــه
دو روز ديگه تـو خــــونه ي بــــابـــاشه
چـــرا ميــخـواي رزوه شـو تغيــير بـدي
نيـــومـــده بــــه طفلـکي گيـــــر بـدي
جــــرا ميخـواي نوششو نيشش کني؟
مُهره ي نمــــره پنجــو شيشش کني؟
تو که خودت ســايـزتـــو داري از پـيش
برو پي مُهــــره ي نمــــره ي شيـش
اين کــــــــه ميگم نمــــره ي اخلاقـيه
بقيـــــه ي چيزا هنـــــــوز بــــــــاقـيه
همّه چي مون از روي خـود خـــواهيه
تصـــــوّ رات ذهنمـــــون وا هيــــــه
از ته شـــوش بگير برو تــــــا جـــردن
شـــــده دروغ مثــــل آب خـــوردن
رفيقمون تـــــــوي پي.اچ.دي گيــــره
ميخواد بــــــره دي.اچ.پي ام بگيـــره --> d.h.p = دختر حاجي پولدار
يارو خودش هر کاري خواسته کــرده
دنبـــال دختـــر نجيب مي گــــــــرده
ميخواد مث هلــــــو رسيده بـــاشـه
آفتـــــاب و مهتاب ام نديده بـــاشـه
دختــره ميدان مــانــــــوورش کمــه
امّـــــا اونـم عيــــن خـــودت آدمــه
شــايد اونم کسي رو ديده بـــاشه
يکي دو بــــار دلش تپيده بـــاشــه
اين چيــــــــزا بين آدمــــــــا ذاتيــه
اون که اينــــارو نداره قــــــــــاطيه
اينجا "تي"دو نقطه مون"طـا"شده
قـــافيه مون يه خورده اکفـا شـده
يـه مــــو قه هـايي با يـه ذرّه دقت
نقطه ي ضعفت ميشه عين قوّت
به خـاطـر يـه"طــــــا "نميکنم تب
دوبــــــاره مـيـرم سر اصل مطلب
دختــر بيچاره کــه شکل مــــاهه
چيکار کنه که قلب تو سيـــــاهه؟
خدا بـه اون هر چي قشنگي داده
از نظـر تــــو مـــــايـه ي فســاده
بهش ميگي از تـو خونه جُم نخور
هــر چي بگه ميگي صداتـــو ببُر
تو خونه فُحش و اخم و دادو بيداد
تــــوي خيابونم که گشت ارشاد
---------------------------------
بايد بري کُلاتــــــو قــــاضي کني
يـه خورده تمرين ريــــــاضي کني
دلت ميخواد تــــو هـر دقيقه و رُب
هر چي ميگي اونم فقط بگه خُب
امّا مهمّه خُب چه جـــوري باشه
از ته دل بــاشه يـا زوري بـــاشه
خُباي کوتاه و کشــــــــيده داريم
خُباي بي حال ولهيـــــــده داريم
فـرق اينــــا زمين تــا آسمــــونه
آدم بـــــايد ايــن چيـزارو بدونـــه
مثل دوتــــا رديـف تــوي مثـنـوي
يه خُب بايدبگي يه خُب بشنوي
يه بيت خوب، با دوتـا خُب قشنگه
يکي خُبش کم بشه کار مي لنگه
----------------------------------
تــــا پســــرا بهم نگفتن چـــــرا
يه خورده هم برم سر دختـــــرا
------------------------------
بعد چهــــار ســـــال پشت کنـکـور
قبول شدي يه جــــاي دور بــــا زور
آخر سر گــــرفتي بـــــا هـنّ و هن
ليســـــــانــس درّه تپّـــه از رودهـن
نشستي خــونـه گل لگد مي کني
خـواستـگاراي خــوبــو رد مي کني
به خـــــــاطر اينکـه ليسـانس داري
بي خـودو بي جهت کلاس ميذاري
چرا بايد تو کـه ليسانسه مــــوني؟
از رو کتــاب متنـو غلـــــط بخـوني؟
يه نکته هم بگم که يـــــــادت نـره
ليسانس خوبه ، ولي سـواد بهتره
--------------------------------
ميگي فلاني کــه بـابــاش وزيــــره
روزي هزار دفـعه بـرات مي ميـــره
براي ســـرکــار که بـابــات عـوامـه
فکـراي اينـجوري خيــال خـــــامــه
آخه بابــا اونکه بـــابـ-اش وزيـــــره
مگه خُـله بيـــــاد تـــــــورو بگيــره
هرجـــا ميري کلّي طلا بــاهـــاتـه
تمـــوم دغدغت النگـــــوهـــاتــــه
تــــــوي طــلا فــــروشيـا پلاسي
بــه اين ميگن آخــــر بي کلاسي
ميخواي مث عروس قصّه ها شي
کلّ نداشته هــاتـو داشته بـاشي
هزار اميــــد و آرزو بــاهــــاتـــــه
اينــا اميد نيست، عُقده هـــــاتـه
شوهر بيچاره کـه کـــــــارمنـــده
چـه ميدونه قيمت بنــــــز چـنـده
فـرشاي شوهرت کــه زير پـــاته
بعض گليم پـــــاره ي بـــابـــــاته
صبر اونم يـه دفعـه اي سر ميـاد
صداي آژيـــــــــر خطـر در ميــاد
وقتي ببــينه زندگيش سيـــاهه
چاره ي کـــــار توي دادگــــاهه
 

d3c0der2

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

شاعر اين مثنوي ديوانه نيست
با رياضي خوانده ها بيگانه نيست
روز و شب خواب رياضي ديده ام
خواب خط هاي موازي ديده ام
کاش در دنيا نشان از غم نبود
صفر صفرم انقدر مبهم نبود
حال بشنو اندکي از رشته ام
مثل يک زالو به خونش تشنه ام
در رياضي چهره اي شاداب نيست
هشت ترمي، در انجا باب نيست
بچه ها پيوسته دشنامش دهند
گوش خود اما به فرمانش دهند
اي رياضي اي رياضي چيستي؟
مي بري هر دم به تيغت، کيستي؟
تا که اسمت بر زبان سبز شد
کل مغزم پيچ هاش هرز شد
چون براي درس هايي مثل جبر
گاو نر مي خواهد و يک مرد گبر
شخصيتهايي چنان فرما و گوس
هر کدامش قامتم را داده قوس
بچه ها از قضيه گريان مي شوند
بهر اثباتش پريشان مي شوند
 

d3c0der2

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

دي شيخ خود چراغ همي گشت گرد شب / که از بيخ و بن معلولم رياست جمهورم آرزوست

گفتند تقلب نشدست گشته ايم ما / گفت آن چه يافت مي نشود آ نم آرزوست

يک دست جام باده يک دست جام زهر / نوشاندن جام زهر به ****** ام آرزوست

زين همراهان سکولار دلم گرفت / شيردلير و رستمي نژادم آرزوست

بشنيدم از دور صداي طبل تو خالي / باز آمدم که ويزاي انگلستانم آرزوست

اين ابا و عمامه و ريش چو سيلست بي وفا / من کوسه ام و ماهي کفالم آرزوست

جانم ملول گشت ز کودتا و انقلاب مير / آن بني صدر و رجوي و رضا پهلوي ام آرزوست

کارم رسيد به پوست و استخوانم باز / آن سيصد ميليون و زندان بنيادم آرزوست

گفتي مرنجان کودتاچيان را برو / آن گفتنت که بيش هشتاد ضربه شلاقم آرزوست
 

d3c0der2

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

خوشه بندي ؟

پشت دريا شهريست که در آن

خوشه بندي جرم است

خبري نيست از آن مسخره بازي هايي

که فقط بر سرِ اين مردم بيچاره روا مي دارند

بام ها جايِ کبوترهايست

که فقط گندمِ يارانه اي از دولتشان ميگرند

و جز آن ماه به ماه سهميه ي نفت که بر جيب زنند

و در آرامشِ محض

با دلي سير به فوّاره ي هوشِ بشري مي نگرند



پشت دريا شهريست که در آن

مردُمش قبض نمي پردازند

و نمي دانند قبضِ برق و گاز و آب يعني چه!

تورّم ، صفر حتي نيست

و کمتر هست

کسي اصلاً نمي داند تورّم چيست



پشت دريا شهريست که در آن

بانک ها از پسِ هر وام نمي گيرند سود

و نگويند که اسلاميست بانک

گرچه بانکِ من و تو

هم زِ ما سود طلب دارد و هم صفّتِ آن اسلاميست

و نزول از من و تو ميگيرند



پشت دريا شهريست که در آن

هرچه بَد ديده ام اينجا ، دگر آنجا خوبيست

قايقي خواهم ساخت

خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد از اين خاکِ غريب

نه دُبي خواهم رفت

نه سوئد يا کانادا

همچنان خواهم راند

قايقِ من موتوريست

گرچه با سهميه ي اندکِ سوخت

ره به جايي نبرم



هرکجا هستم باشم

فقط اينجاست که نبايد باشم

آسمان مالم نيست

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمين مالم نيست

همه شان سهميه بندي شده اند

سهمم کو؟

چشم ها رو شستم

جور ديگر ديدم

باز هم سود نداشت



واي ، ميترسم از امشب که بيايد در خواب

آن عزيزم ، سهراب

و بگويد که چرا شعر مرا دزديدي

و چُنينش کردي ، خنديدي

بابد امشب بروم

و چمداني را که به اندازه ي پيراهنِ تنهايي من جا دارد بر دارم

و به سمتي بروم

که گم و گور شوم

...
 

amooshalbo

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
مدال المپیاد
وات ؟!
دانشگاه
فردوسی !
رشته دانشگاه
ریاضی !
پاسخ : اشعار طنز


محمد رضا عالی پیام

تو مایه افتخار بودی
تبدیل به افتضاح گشتی
حیف از تو جوانکی که پابند
در دامگه نکاح گشتی
با این عمل شنیع ، محروم
از حی علی الفلاح گشتی
محکوم علی العشاء تویی تو
مغبون علی الصباح گشتی
در بین قفس میان مرغان
مرغانه به اصطلاح گشتی
رفتی به میان زن ذلیلان
فرمانده ی آن جناح گشتی
تسلیم وزیر جنگ خویشی
خلع ید و بی سلاح گشتی
خون تو حلال قوم زن باد
مهدور دم و مباح گشتی
ابریق بساط بزم بودی
آفتابه ی مستراح گشتی
هالو تو شریک جرم اویی
چون مرتکب مزاح گشتی
این شعر سال 76 سروده شده . . .
 

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : اشعار طنز

زيبا بود
از اين بيت خوشم اومد :
رفتی به میان زن ذلیلان
فرمانده ی آن جناح گشتی
 

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : اشعار طنز

=)) اينم يه شعر خوشگل و طنز از ايشون =))

« هالو و حافظ »

نیمه شب پریشب ، گشتم دچــــــار کابوس دیدم به خواب حافظ ، توی صـف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ گفتا: علیــــــــک جانم گفتم :کجا می روی؟گفت:ولله كه خود ندانم
گفتم:بگیر فـــالی ، گفتا: نــــمانده حـــالی گفتم: چگونه ای؟ گفت: در بنـد بی خیالی
گفتم :که تازه تازه ، شعر و غــزل چه داری ؟ گفتا: که می ســــــرایم شعرسپید بـاری
گفتم: ز دولت عشق ،گفتا که کـــــودتا شد گفتم :رقیب تو ،گفـــت: الحمد کله پا شد
گفتم :کجاست لیلی ، مـــــشغول دلربایی ؟ گفتا: شده ستاره ، در فیـــــــلم سینمایی
گفتم :بگو ز خالش ، آن خال آتــــش افروز گفتا: عـــــمل نموده ، دیـــروز یا پریروز
گفتم: بگو ز مویش ، گفتا :که مِش نـــموده گفتم :بگو ز یارش،گفتــا: ولــــش نموده
گفتم :چرا ؟چگونه؟ عاقل شــدست مجنون؟ گفتا: شدید گشــته ، معـــتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید ، جام جهان نمایش؟ گفتا: خریده قســطي ، تلویزیون به جایش
گفتم :بگو ز ساقی، حالا شده چــــه کاره؟ گفتا: شدســـت منشی، در دفـــــتر اداره
گفتم :بگو ز زاهد ، آن رهنـــــــمای منزل گفتا: که دست خود را ، بردار از ســـر دل
گفتم: ز ساربان گو ، با کـــــــاروان غم ها گفتا :آژانــــــس دارد ، با تور دور دنـــیا
گفتم :بگو ز مَحمِل ، یا از کـــــجاوه یـادی گفتا: دوو ، پژو ، بنز، یا گلـف نوک مدادی
گفتم: بگو ز مُشک آهوی دشـــــت زنـگی گفتا: که ادکلن شد، در شـیشه های رنگی
گفتم: سراغ داری ، میخانه ای حــــسابی ؟ گفتا: که آنچه بوده، گــــــشته چلوکبابی
گفتم : كه قاصدك كو؟ آن باد صبح شرقـي گفتا : كه جاي خود را داده به فاكس برقي
گفتم : بيا ز هدهد ، جوييم راه چــــــــاره گفتا : به جاي هدهد ديش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا كجـــا بــــرد ؟ گفتا : به پست داده ، آورد يا نـــــياورد ؟
گفتم :بلند بوده ، موی تو آن زمــــــان ها گفتا: به حبس بودم، از تـــه زدم من آنها
گفتم: شما و زندان؟ حافظ ماروگــــرفتی ؟ گفتا: ندیده بودم ، هــــالو به این خرفتی!

اونقد اين شعر قشنگ و باحاله كه آدم وسوسه ميشه كه بگه اين شعر مال خودشه ;))
 

amooshalbo

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
مدال المپیاد
وات ؟!
دانشگاه
فردوسی !
رشته دانشگاه
ریاضی !
پاسخ : اشعار طنز

شنیدم در زمان خسرو پرویز
گرفتند آدمی را توی تبریز
به جرم نقض قانون اساسی
و بعض گفتمان های سیاسی
ولی آن مرد دور اندیش،
از پیش قراری را نهاده با زن خویش
که از زندان اگر آمد زمانی
به نام من پیامی یا نشانی
اگر خودکار آبی بود متنش
بدان باشد درست و بی غل و غش
اگر با رنگ قرمز بود خودکار
بدان باشد تمام از روی اجبار
تمامش از فشار بازجویی ست
سراپایش دروغ و یاوه گویی ست
گذشت و روزی آمد نامه از مرد
گرفت آن نامه را بانوی پر درد
گشود و دید با هال و مآبی
نوشته شوهرش با خط آبی:
عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟
بگو بی بنده احوالت چطور است؟
اگر از ما بپرسی، خوب بشنو
ملالی نیست غیر از دوری تو
من این جا راحتم، کیفور کیفور
بساط عیش و عشرت جور وا جور
در این جا سینما و باشگاه است
غذا، آجیل، میوه رو به راه است
کتک با چوب یا شلاق و باطوم
تماما شایعاتی هست موهوم
هرآن کس گویداین جاچوب داراست
بدان این هم دروغی شاخدار است
در این جا استرس جایی ندارد
درفش و داغ معنایی ندارد
کجا تفتیش های اعتقادی ست؟
کجا سلول های انفرادی ست؟
همه این جا رفیق و دوست هستیم
چو گردو داخل یک پوست هستیم
در این جا بازجو اصلن نداریم
شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم
به جای آن اتاق فکر داریم
روش های بدیع و بکر داریم
عزیزم، حال من خوب است این جا
گذشت عمر، مطلوب است این جا
کسی را هیچ کاری با کسی نیست
نشانی از غم و دلواپسی نیست
همه چیزش تمامن بیست این جا
فقط خود کار قرمز نیست این جا :D
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

لیلی ومجنون​

پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد



وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد



چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت



اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی



دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است



شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس



چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی​
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار طنز


مونتاژیات ادبی !

گویند مرا چو زاد مادر
از فضل پدر تو را چه حاصل ؟!
***
تو مو می بینی و من پیچش مو
شتر در خواب بیند پنبه دانه
***
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
***
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
ستمکاری بود بر گوسفندان !
***
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
اشک کباب باعث طغیان آتش است
***
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
***
ناگهان بانگی بر آمد خواجه مرد
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم !
**

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
***
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه دردینم
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
***
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
***
صلاح مملکت خویش خسروان دانند
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

(نظر شخصی شاعر بود به من ربطی نداره!)

***
چنان روزی به نادانان رساند
خردمندی نبینی شادمانه
***
اگه از من تو بپرسی رنگ عاشقی چه رنگه
من می گم رنگش سیاهه... چونکه مشکی رنگ عشقه !
***
ستاره های سربی فانوسکای خاموش
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
***
بذار آدما بدونن می شه بیهوده نپوسید
راز سنگرای عشقو کی می دونه غیر خورشید ( ؟! )

 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

دوبیتی طنز
دلم انفجاریست ، بمبم تو باش!

دری بسته هستم ، پلمبم توباش!

مرا کشف کن گرچه دور از توام

بیا و کریستف کلمبم تو باش!​
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم
از زن و غر زدن روز و شبش آزادم
نه کسی منتظرم هست که شب برگردم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم
زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب
نرود از سر ذلت به هوا فریادم
“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”
نکته ای بود که فرمود به من استادم
شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور
چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم
هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند
محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)
زن نگیر – از من اگر می شنوی- عاقل باش!
مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم
مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم
نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!
هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم
نه برای دل هر دختر و زن فرهادم
الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من
از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟​
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

زنی خواهم جهازش جور باشد// اگرچه هردوچشمش کور باشد
اگر گاهی زند نیشم ولیکن// لبش چون کندوی زنبور باشد
***
زنی دارم که اِند خانه داری است// از این بابت مرا همراه و یاری است
اجاره داده ام ماهی دومیلیون// آخه موقعیت خانه تجاری است​
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار طنز



اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب.
اهل دانشگاهم
قبله‌ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌کار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!
((چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید))
باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم!
کار ما نیست شناسایی هردمبیلی!
کار ما نیست جواب غلطی تحمیلی!
کار ما شاید این است
که مدرک در دست
فرم بی‌گاری هر شرکت بی‌پیکر را
پر بکنیم​
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

شعر طنز ریاضی
رياضي درس خشک و درس سردي است
رياضي بهر ما همچون نبردي است

نبردي کاندر آن تيغت مداد است
حريف و دشمنت مشق زياد است

نبردي کاندر آن خونت نريزند
ولي صفرت به رنگ خون نويسند

به ميدان نبردش چون نهي پا
نگاهت را بگرداني به هرجا

به هر سو بهر قتلت ايستاده
چهل فرمول تابع هاي ساده

به مشرق خيل خطهاي عمودي
به مغرب شصت و دو سور وجودي

براکت اين طرف با قدر مطلق
در آن سو حد و انتگرال و مشتق

دو صد لعنت بر ا ين اقوام سينوس
به تانژانت و کتانژانت و کسينوس

که فرمولهاي آن بي حد و بي حصر
بود در صورت و در مخرج کسر

خلاصه مي کنکم ديگر کلامم
قبولش مي کني يا نه ندانم

به ميدان پا منه کارت خراب است
دراينجا نمره بيست چون سراب است​
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی تالار و شام و عاقد و عکاس و آرایشگر و فیلم و لباس و تاج و کفش و کیف و ساک و سکه و شمش و پلاک و شمعدان و ساعت و زنجیر و سرویس طلا آنهم از آن سرویس خوشگلها... و از این جور مشکلها !
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

زیر باران راه می‌روم
با چشم‌هام آشغال‌ها را از روی زمین جمع می‌کنم
ترانه می‌خوانم
می‌خندند
داد می‌زنم:
لعنت بر پدر و مادر کسی
که
در دلم آشغال بریزد!​
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار طنز

این شعر فوق العاده قشنگ است می شود روی این شعر ساعت ها بحث کرد پس حتما ای شعر را بخوانید :D :D :D :D

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم

این بار شکل در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

باید که قیچی چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم

گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم

دستی به جام باده و دستی به زلف یار

پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست

وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم

مرگا به من که با پر طاووس عالمی

یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند

باید چراغ مه شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام

امروز می روم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد

روزی هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادران زنم خوب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می شوم کفنم را عوض کنم​

ناصر فیض​
 
بالا