DarkLightI
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 660
- امتیاز
- 243
- نام مرکز سمپاد
- علّامهحلّی۳
- شهر
- طهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1406
«آره! به نظـر منم زندگی ناعادلانهسـت... و میدونم کـه گاهی نمـیتـونـی
اتفاق های زندگیت رو کنترل کنی... و میدونم که گاهی اون اتفاقها بَدَن...
ولی من یه چیز دیگه رو هم می دونم.»
میپرسـم: «چی؟»
«میدونــم یـه چـیــزی هـسـت که مـیتـونـی کـنـتـرلـش کـنـی؛ اونـم
ایـنه کـه تـو چهجوری به اون اتفـاقهـای بـد واکـنـش نـشـون مـیدی.»
از روی تخت بلند می شود.
«تیمـی... تو میتونـی هـمین کاری رو بـکنی که لان داری میکنی و تسلیم
بشی. مطمئناً این آسونترین راهه... یا اینکه میتونی بجنگی. میتونی برای
چیزی که میخوای، بجنگی. میتونی برای رؤیاهات بجنگی.»
از بالا به من نگاه می کند.
«حـالـا مـمـکـنـه آخـرش بـه چـیزی کـه مـیخواستی، نرسی؛ ولـی تیمی،
واقـعـیت اینه که... شاید اونقدرا زندگی نکردی که این رو بدونی... واقعیت
اینه که زیباییِ زندگی... زیبایی همهچی توی همین جنگیدنه.»
-تیمی کارناگاه: رقابت خفن، صفحه ی ۲۰۳