• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

«آره! به نظـر منم زندگی ناعادلانه‌سـت... و می‌دونم کـه گاهی نمـی‌تـونـی
اتفاق های زندگیت رو کنترل کنی... و می‌دونم که گاهی اون اتفاق‌ها بَدَن...
ولی من یه چیز دیگه رو هم می دونم.»
می‌پرسـم: «چی؟»
«می‌دونــم یـه چـیــزی هـسـت که مـی‌تـونـی کـنـتـرلـش کـنـی؛ اونـم
ایـنه کـه تـو چه‌جوری به اون اتفـاق‌هـای بـد واکـنـش نـشـون مـی‌دی.»
از روی تخت بلند می شود.
«تیمـی... تو می‌تونـی هـمین کاری رو بـکنی که لان داری می‌کنی و تسلیم
بشی. مطمئناً این آسون‌ترین راهه... یا اینکه می‌تونی بجنگی. می‌تونی برای
چیزی که میخوای، بجنگی. می‌تونی برای رؤیا‌هات بجنگی.»
از بالا به من نگاه می کند.
«حـالـا مـمـکـنـه آخـرش بـه چـیزی کـه مـی‌خواستی، نرسی؛ ولـی تیمی،
واقـعـیت اینه که... شاید اون‌قدرا زندگی نکردی که این رو بدونی... واقعیت
اینه که زیباییِ زندگی... زیبایی همه‌چی توی همین جنگیدنه.»
-تیمی کارناگاه: رقابت خفن، صفحه ی ۲۰۳
 
تو زیباترین حزن من بودی
عزیزترین زخمم بودی
و این که با افعال گذشته از تو یاد میکنم ،
غم‌انگیز ترین شکل انقراض است
که برگزیده‌ام...
 
انسان به کندی تغییر می‌کند!
به همان کندی‌ که بهار تبدیل به تابستان و تابستان تبدیل به پاییز و پاییز تبدیل به زمستان می‌شود...
هرگز کسی نمی‌فهمد در کدام لحظه بهار تبدیل به تابستان می‌شود. یک روز صبح از خواب بیدار می‌شویم و حس می‌کنیم هوا گرم است ! تابستان وقتی ما در «خواب» بودیم فرارسیده است...
اوریانا فالاچی
 
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
 
نه وقت برای غصه خوردن درباره گذشتمو دارم نه حوصله برای ترس از آیندم ، هرچی شده حتما باید میشده ! هرچی هم قراره بشه ، حتما باید پیش بیاد و تجربش کنم... ترجیح میدم فقط زندگی کنم... فقط زندگی ! همین
 
امشب که تو پیش من یتو خواب رویایی من
غرق تماشای توام عشق تماشایی من
آرامش نگاه تو دلتنگیام رو میکُشه
خونه پراز عطر توعه دلم فقط به این خوشه
 
هیچکس نمیتونه قلبتو بشکنه جز همونی که تو قلبته🚶‍♀️
 
آوخ که تو را دیدم و دل زکف دادم رفت
حزنی بر دلم افتاد که شفا نیست بر او
رستانه
 
گرچه مستیم و خرابیم چو شب های دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
《گل های غربت ۱ با صدای هایده》
 
زمان زیادی درباره‌ات فکر کرده‌ام. آنگونه که دوستت داشتم شخصیت تو را ساختم! البته که تو به مراتب به کمال نزدیک‎‌تری تا ساخته ذهن من. اما تو برای من تنها نمود ظاهری شخصیتی خیالی هستی. خیالی زیبا. به زیبایی خودت! آن کسی که در ذهن من ساخته شد، مثل لباسی که برای کسی دوخته باشند، فقط به تو می‌آید. به این دلیل جایگزینی نداری! به این دلیل میتوانی مطمئن باشی که همیشه دوستت خواهم داشت. شاید این خودخواهانه باشد که بگویم دوستت دارم اما نه برای خودت بلکه برای خیال خودم.
 
«من پرندگان غمگین زیادی را دیدم که هنوز پرواز میکنند..»
‏ امید یه همچین چیزیه.
 
“ما جوانیم بدون جوانی
فراموشی
مثلِ سیگار به‌خاکسترنشسته‌ای که حواس رفته از او
پشت پلک‌های‌مان نشسته.”
سجاد افشاریان
 
بنا نبود که عاشق کنی محل ندهی
 
غم بر سرِ غم ریخته آنجا که منم
رهی معیری
 
ما جوانی را میان خاک مدفون کرده ایم
بس که در پایان هر شادی در آمد پیر ما
 
‏این خزعبلات از کی مد شد که «اگه بشه که چه بهتر ولی اگه نشد میدونم من تلاشم رو کردم»؟ باختی دیگه، عن رو لای زرورق نپیچ. شکست خوردی آدمیزاد.
 
خونمون میدون جنگ نیست
من بخاطر تو اینجام
سر چی باید بجنگیم؟
من ازت چیزی نمیخوام
جز یه عشق که بین ما هست
هرچی دوست داری خراب کن
 
Back
بالا