در حقيقت ما همه بشر بودیم...!
تا اینکه نژاد، ارتباطمان را برید...!
مذهب، از یکدیگر جدایمان ساخت...!
سیاست، بینمان دیوار کشید...!
و ثروت، از ما طبقه ساخت...:)
گریه نکن خواهرم. در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد، پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید، و درختها از باد خواهند پرسید: «در راه که آمدی، سحر را ندیدی؟»
- سووشون ، سیمین دانشور
اشتیاقی ک
به دیدار تو دارد دل من!
دل من داند و من دانم و دل داند و من ...
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من..،
تا ابد مهرتو بیرون نرود از دل من... : ) !
آیا میدانید در زندانهای جمهورى اسلامى به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه، نشدهاست؟! آیا میدانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟ آیا میدانید در زندان مشهد،در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعداً ناچار شدند حدود بيست و پنج دختر را با اخراج تخمدان و رحم ناقص کنند؟ آیا میدانید در زندان شیراز دختری روزه دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟ آیا میدانید که در بعضی زندانهای جمهورى اسلامى،دختران جوان را به زور، تصرف کردند؟ آیا میدانید هنگام بازجويى دختران استعمال رکیک ناموسی رايج است؟ آیا میدانید چه بسیار زندانیانی که در اثر شکنجههای بیرویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شدهاند و کسی به داد آنان نمیرسد؟
چند وجهی_مهدیه شکری
با همین جمله کوتاه زیر و رو شدم. او این عاشقانه ها را در بدترین زمان حسی اش خرج من می کرد؟ حالش بد بود ولی عاشق بودنش سر جای خودش باقی بود؟ راه حل حالِ خوبش را بودن من می دانست ؟
از کی اینقدر دوستم داشت؟ تا الان این دوست داشتن را چطور اداره می کرد ؟ چرا برعکس چیزی که نشان می داد و همه او را می شناختند ، تمام حس های نابش را در خودش پنهان می کرد؟