ماه: ژوئن 2009

این یک جهت گیری سیاسی است!

 در این پست من نظر شخصیم رو می گم و به تمام طرفداران کاندیداها احترام می زارم … لطفا جبهه گیری در مقابل من نکنید و حرف خودتون رو بزنید …

 

 × تا اینجا مناظره های جالبی رو از همه دیدیم … به نظر من برنامه های رضایی خیلی خوب بوده ، کروبی کلا گرداننده ی یک کارناوال شادی است ، موسوی حرف زدن بلد نیست همونجوری که 2 بار در سخنرانیهاش (اراک و تهران ) شرکت کردم ، و احمدی نژاد هم تاحالا عجیب و طوفانی ظاهر شده … بعضی چیزایی که پایین می نویسم نقل قوله و بعضیش از خودم …
درباره مناظره حرف زیاده … به عبارتی طرفدارای موسوی میگن سکوتش از نجابت بود و کار احمدی نژاد وقیحانه. طرفدارای احمدی نژاد هم میگن ظلم و فساد رو افشا کرد و سکوت موسوی از جواب نداشتنش بود. حالا اگه برعکس بود بازم موضع گیریها از قبل مشخص بود یعنی موسوی ای ها میگفتن خوب موسوی مدرک داشت و مستدل حرف میزد و احمدی نژاد جوابی نداشت و طرفدارای احمدی نژاد هم برعکس میگفتن سکوتش از متانتش بود و ملت دیدین چقدر مظلوم و نجیب بود؟

* یه چیز دیگه هم هست و اونم تازگی این نوع مناظره برای ماهاست. مناظره دیشب ۱۳ خرداد ۸۸ نقطه عطفی توی تاریخ انتخابات ایران بود. شاید میلیونها ایرانی شاهد شنیدن اتهاماتی بودند که از طرف فرد دوم مملکت به کسانی زده میشد که قبلا همتاش توی این مملکت بودند و یا اینکه در نظام جمهوری اسلامی ایران جز سران رده اول محسوب میشن.. اتهاماتی که قبلا در حد شایعه و بین دهانهای مردم میگشت و هیچگاه از رسانه ملی اونهم در یک برنامه پربیننده و از اون مهمتر شب سالگرد وفات امام پخش نشده بود.

*  ” یک چیز دیگه هم بگم و اونم اینه که منطق مناظره اینه که طرفین به همدیگه نگاه کنن و همدیگه رو مورد خطاب قرار بدن نه مجری رو! مثلا من یادمه تو اولین مناظره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا اوباما بیشتر اسم کوچیک مک کین رو میبرد و حرفاش رو میزد (هرچند که یکی دو بار سوتی داد یه بار گفت تام، یه بارم گفت جیم! :دی) ضمن اینکه مطرح کردن اتهامات چه به زندگی خصوصی و چه به سوابق حرفه ای کاندیدا و خانواده اش بازم یکی از چیزهایی که توی مناظره ها مطرح میشه و ایرادی هم بهش وارد نیست و اتفاقا مناظره واقعی همینه که طرفین همینها رو به چالش بکشن و از همدیگه جواب بخوان. منتها نوع مطرح کردن و مستدل بودن اتهام مهمه. اینو برای این میگم که واکنش برخی طرفداران در علم کردن “ناموس” و ال و بل از نظر فن مناظره درست نیست و بیشتر عوام فریبی به نظر میاد! هرچند از دید شرقی بخوایم نگاه کنیم مطرح کردنش به ضرر گوینده بوده. ”

*  توی سریال ۲۴ فردی رو داریم به اسم دیوید پالمر که به عنوان اولین سیاه پوستی هست که کاندید ریاست جمهوری آمریکا شده بود و امکان برنده شدنش هم بالا بود. برای همین رقیبش در رسانه ها مسئله مشکوک به قاتل بودن پسر پالمر رو مطرح کرد. ماجرا این بود که به دختر پالمر تجاوز شده بود و طرف هم خودکشی کرده بود البته شبهاتی بود که پسر پالمر با فرد متجاوز درگیر میشه. در پرونده حق با پسر پالمر بود یعنی در فوت طرف هیچ نقشی نداشت ولی وقتی پالمر کاندید ریاست جمهوری میشه رقبا پرونده رو از نو می کشن بیرون و دنبال مدرکی برای اثبات قاتل بودن پسر پالمر و زیر سوال بردن خودش میشن. اینجاست که دیوید پالمر عصبانی میشه که اینها به زندگی خصوصی من چیکار دارن و چرا دارن زخمهای یک درد کهنه رو از نو سرباز می کنن که زنش بهش میگه:
ببین وقتی کسی کاندید ریاست جمهوری میشه دیگه زندگی خصوصی براش چندان معنایی نداره. رسانه ها و مردم حق دارن درباره سلامت اخلاقی خودش و خانواده و نزدیکانش در گذشته بپرسند و جستجو کنند.
بعد اتهاماتی هم که توی مناظره زده میشد کجا و اتهامات اینور کجا!:
مثلا یکی از اتهاماتی که به دیوید پالمر در دور بعدی زدن این بود که شوهر سابق زنی که الان پالمر باهاش رابطه داره تخلف دارویی داشت و رقیب میخواست از این طریق پالمر رو آچمز کنه. یا مثلا یکی دیگه از اتهاماتی که رقیب به پالمر زد این بود که چرا برادر دیوید پالمر (که الان مشاورش هست) با زنی شوهردار رابطه برقرار کرده بود؟! و اتهاماتی از این دست که رقیب مجبور بود برای حفظ شرافتش از خودش و خانواده اش دفاع کنه و یا اینکه به طریقی روی اون سرپوش بذاره!

 

* پانوشت: در مراسم سالگرد رحلت امام، احمدی نژاد و هاشمی رفسنجانی به فاصله یک نفر (جنتی) کنار همدیگه نشسته بودند. من سخنان رهبری رو کامل گوش میدادم. ایشون تلویحا از هر دو نفر انتقاداتی کردند منتها خیلی سربسته و مبهم. مثلا تلویحا به احمدی نژاد گفتند که حرکت کلی سی ساله مسئولان جمهوری اسلامی صحیح بوده است البته فراز و نشیب داشته اما همواره با اعتماد به نفس بوده و یا اینکه برای اثبات خود به نفی دیگری متوسل نشوید و همین طور سربسته به موسوی گفتند که: وای به حال کسانی که نادانسته و از روی غفلت حرف همونها رو (دشمن) تکرار کنند. من قبول ندارم که ملت بخاطر پایبندی به عقاید خود در دنیا خوار و ذلیل شده است.
در پایان گفت: من تا به حال به کسی نگفته ام و نمی گم و نخواهم هم گفت که به چه کسی رای بدید ولی سعی کنید حتمن اکثریت در انتخابات شرکت کنید. بنده در این انتخابات یک رای بیشتر ندارم کسی نمیدونه ولی میشه حدسهایی زد !:-)

× واسه من این عجیبه که مردمی که تا دیروز به خیلی ها از جمله هاشمی و کروبی و ناطق و دارودسته ی این ها فحش چجوری میدادن حالا که کسی تو این گربه ی  7000 ساله پیدا شده و جلوی اینا وایساده ، برگشتن پشت هاشمی و غیره و ذلک دارن ازشون دفاع می کنن … اینا عجیب نیست ؟ اینا باد بودن نیست ؟ منکر چی میشید ؟ منکر پسران هاشمی ؟ منکر پسر ناطق ؟ کی نمی دونه که پسر رضایی تو آمریکا با هاشمی ها  برج سازی می کنه ؟ یه کم به حرفا و ایدئولوژی ها و جناح هاتون پایبند باشید … آیا وقت اون نرسیده به احمدی نژاد رای بدیم ؟

سخن آخر

اول کس که در عالم شعر گفت((آدم)) بود.وسبب آن بود که ((هابیل))مظلوم را ((قابیل))مشئوم بکشت و((آدم))را داغ غربت و ندامت تازه شد و در مذمت دنیا و مرثیه ی فرزند شعر گفت….                                    و حکایت همچنان باقی ست…

من با این نیت آمدم  تا به هر آهو بگویم ای عشق,عشق من!و به هر گرگی ,ای دوست!و دلم می خواست دست تمام مردمی را که اینجا کنارم صاحب دستی بودند در دستانم احساس کنم,اما….نمی دونم چی بگم و از کجا شروع کنم.این آخرین مطلبیه که من اینجا می ذارم,نمی دونم تونستم برای اینجا مفید باشم یا نه ,به هر حال تمام سعی  خودمو کردم که حد اقل باعث سرافکندگی نباشم! خوب یا بد اینجا یا به خاطر جو حاکم یا ناتوانیه من در سازش  با برخی عوامل,دیگه جای موندن من نیست.اینجا خیلی چیزا به من یاد داد و منو با خیلیا آشنا کرد و…به هر حال به قول یکی از مدیران گرامی(!)اینجا قبلا بی ما بوده بعد مام بازم سرپاست و…البته حق هم دارن  اینجا نویسنده ی خوب زیاد داشته و داره…بودو نبود یکی دو نفر تاثیر خاصی روش نداره اونم یکی مثل من! به هر حال امیدوارم حق با این مدیر فعال(!)باشه و این مکان همیشه پابرجا(!)بمونه  و به تونه بازم برای جماعت سمپادی مفید باشه…..

خداحافظ همگی…

وا مصیبتا! وا مصیبتا! سانسور در روز روشن!

یک زمانی بود ما آشنا شدیم با سمپادیا (بعضی جاها “ما” معنی “من” میده). خیلی خوش حال شدیم و آمدیم فعالیت کردیم. گفتیم ما هم یکی از اعضای این جامعه. اون موقع بنده عضو 612 انجمن و فکر میکنم 10 یا 15 تای نویسنده های وبلاگ بودم.

موضوعی پیش اومد و خب… گذشته ها گذشته. یه مدت نبودم و دوباره اومدم.

تا این که…. یکی از دوستان متنی نوشتند این جا که به باد انتقاد مدیر گرفته شد و فرموده شدند در صورت تکرار حذف می کنند.

به ریش و قبای جناب ما برخورد و با خود گفتیم اگر هم روزی ما نوشته ای بگذاریم که باب طبع مدیران نباشد بعید نیست همان برخورد را با ما بکنند. چون قبلا نیز این را دیده بودیم گفتیم آقایان خداحافظ ما تحمل این جورش را نداریم. و واقعا جمع کردیم رفتیم.

فکر می کنم یک ماه یا بیشتر گذشت… با بنده تماس گرفتند تلفنی عرض کردند سمپادیا به سراشیبی سقوط معنوی خویش نزدیک می شود، داریم نویسندگان خوبی را که رفته اند باز می گردانیم.

و بنده را نیز قابل دانستند گفتند بیاییم. آن شخصی که به ما تماس گرفته بود از ما قول گرفت که مطلبی را هر چه زود تر روی وبلاگ به اصطلاح آپ کنیم. ما هم گفتیم امین جان ( با خودمم)‌ حالا که این جوری زنگ زدن بهت، بهتره چشم پوشی کنی و بهشون احترام بذاری. حیفه این جمع دوستانه خراب بشه. ایشان فرمودند آفرین به شما (بنده) چون که دیگران گفته اند یا جای آن ها در وبلاگ است یا…

این شد که ما باز گشتیم و به نوشتن پرداختیم. و علی رغم کامنت های بعضا بی ربط و بدون بطن (!) به کار ادامه دادیم. تا این که چند روز پیش بنده در انجمن گفت و گو، مطلبی را دیدم تحت عنوان “آیا الآن میشه ازدواج کرد؟” تصمیم گرفتم نظر خود را من باب آن موضوع روانه ی باقی دیدگاه ها بنمایم!

یکی دو روزی گذشت (تا امروز) که با حرف هایی که جناب ما آن جا زد، بحث به نتیجه ی خوبی رسیده بود. و من مشتاق بودم نظر جوانان سمپادی را در این موضوع دنبال کنم.

همین جوری خوش خوشان بچه ها نظر میذاشتن  و  منم دنبال می کردم… تا این که امروز با این پیام مواجه شدم:

بحث به نتیجه رسیده بود و افرادی هم که سوال داشتن به جواب رسیده بودن ، در نتیجه با توجه کشیده شدن بحث به موضوعات نامناسب برای فروم و اعتراضات کاربران ،  تاپیک پاک شد.
لطفا اینجا پاسخی نذارین و در صورت اعتراض در پیغام خصوصی به من بگین .
با تشکر

من نمیدونم این کار مسخره و بچگانه چیه که انجام دادن؟!!!

این یعنی نقض آشکار آزادی بیان. اون هم یه جای نه خیلی بزرگی مثل این جا!

تاپیک رو برداشته پاک کرده!!!

به خودش اجازه داده به جای بقیه تصمیم بگیره که این موضوعات نامناسبه! هه هه هه هه!

این خیـــــــلی احمقانه است خدای من! خیــــــــــلی.

جای تاسف داره. واقعا جای تاسف داره. واقعا!

والله ما نه وبلاگ ندیده ایم و نه کشته مرده ی فعالیت در این محفل. این که این جا پیامی مذاریم و متنی می نویسیم فقط به خاطر کار قشنگیه که انجام شده. وگرنه خودمون هم وبسایت داریم و هم آن قدر جاهای بسیار بزرگتر با میانگین سنی بزرگتر وجود داره…

ولی متاسفانه آدم یه چیزایی میبینه که اون هم نه یک بار نه دو بار، بلکه چندین بار.

این برای من بزرگترین توهین تلقی میشه که بیام و کلی تایپ کنم و نظر خودم رو که برای خودم حد اقل با ارزشه بنویسم و با یه عده دیگه تعامل کنم، اون وقت یه نفر،‌ اون هم یه دختر، اون هم تر یه کوچیکتر، بیاد زرتی همشو پاک کنه که چی… که بحث داشت به موضوعات نامناسب کشیده میشد آقایان خانوما شما حق ندارین ادامه بدید!

والله این اگر برای شما توهین نیست برای من از بزرگترین توهین ها است.

امشب بنده به این نتیجه رسیدم این جا در سایت سمپادیا امنیت اطلاعات وجود نداره. هر مدیری به خودش حق میده هر جور که خواست در برابر نظرات کاربران اعمال تغییر کنه. و بنده هم تحمل این قضیه رو اصلا و به هیچ وجه ندارم.

به هر حال، خوش حال که نه…. برام جالب بود که با این جامعه اینترنتی آشنا شدم.

با روشی که در پیش دارید موفق باشید دوستان. ما با این روش نمی سازیم. رفتیم که بر نگردیم دیگر.

مسخره ها!

لعنت بر پدر و مادر کسی که ؟؟!!

“لعنت بر پدرو مادر کسی که در این مکان آشغال بریزد.” این را آقای “گ” نوشت. من موافق نبودم.
گفتم: (( آخر چه کاریست کسی که بخواهد بریزد به این چیزها توجه نمی کند.)) “گ” گفت: ((اینها حالت بازدارندگی دارد. مردم اینقدرها هم بی تفاوت نیستند.)) از نوشته اش فاصله گرفت تا بررسی اش کند.
این سومین بار بود که “گ” این جمله را می نوشت. هر دو دفعه قبل “گ” فقط دو روز بعد صبح که از خانه بیرون آمده بود دیده بود که نوشته اش را با زغال طوری که دیگر خوانده نشود خط خطی کرده اند. می گفت: (( اگر صد بار دیگر هم خط بزنند باز هم می نویسم. آنقدرمی نویسم تا آدم شوند.))
فردای همان روز بود که او را دیدم.تو تاریکی ایستاده بود وتکه زغالی در دست داشت. جلو رفتم و دستش را گرفتم. هوا کاملا تاریک بود. چهره اش درست معلوم نبود.
_ موافقی برویم پیش کسی که این نوشته را می نویسد؟
ده دوازده سال بیشتر نداشت. سرش را پایین انداخت و بغض کرد. گفتم: آخر چرا این کار را می کین؟ مرض …
بغضش ترکید: (( آقا اگر این آشغال ها را اینجا نریزند من و مادربزرگم از گرسنگی می میریم.))

پایان یه داستان قشنگ!

این خبر برای خیلی وقت پیشه یعنی روز امتحان تاریخ میانترم .اون روز نگارین یه چیزی تو نامش به نگار(یابو درجه اول سابق نگارین)نوشت که حسابی افسردم کرد بدتر اینکه بعدش من و نگارین با مشت و لگد و موکشی افتادیم به جون هم.تا یه هفته پیش هم به خون هم تشنه بودیم ولی هم پررویی من هم دلسوزی و مهربونی نگارین خانم باعث شد که الان نسبتا با هم دوست بشیم.
نگارین اگه خودت اینو خوندی بهت بگم که وقتی از این مدرسه بری خیلی دلم برات تنگ میشه!