meme.rrr2
کاربر حرفهای

- ارسالها
- 281
- امتیاز
- 411
- نام مرکز سمپاد
- دبیرستان فرزانگان یک
- شهر
- تهران
- مدال المپیاد
- طلای ادبی دورهی بیستونه
یک دقیقه سکوت کن
به احترام بغض
به احترام اشک
به احترام دل
و به احترام زمان از دست رفته
بگذار برای چند لحظه تنهابه خودم فکر کنم تنها به این منی که دیگر هویت در چشمانش موج نمی زند
،خنده طعم لبهایش نیست ،حتی غمگین هم نیست ....
گوش کن و برای چند لحظه هم که شده با قرص هایت مرا دعوت به خواب نکن!!!
دلم می خواهد گوشه ای بنشینم و با صدای بلند بخندم و هیچ کس به دیوانگی ام افسوس نخورد
دلم می خواهد حرف بزنم بدون آنکه تجزیه و تحلیل شوم
دلم می خواهد ساعت ها بر سر سجاده ام بنشینم وبا خدا آواز بخوانم!!
افسوس، نمی دانم هر چه که فکرش را می کنی یا نمی کنی ، نگاهم نکنند....
دلم می خواهد تمام دنیا را با فریادم پر کنم بدون آنکه کسی ازم بپرسد : چته؟ چی می خوای؟
دلم می خواهد تمام آدمها را در آغوش بگیرم بدون آنکه دلیلی برایشان بیاورم...
دلم می خواهد در این میلیارد آدمها در جهان ساده ترین سایه دنیا شوم دلم می خواهد تنها " من" باشم!!!!
نه آنچه که کتابهای تو می گوید یا تو با فلسفه هایت می بافی....
بگذار صادقانه بگویم :
این روزها دیگر کودکانه به چشمان حامی گونه ات ایمان ندارم
نمی دانی چقدر منتظر این کلمه ام.
تو بیایی بی هیچ مقدمه ای روبرویم بنشینی و بی آنکه ارامش لحظه ها بهم بریزد به من بگویی "سلام" و من عطر ماندنت را به تمام روزهای نبودنت بیاویزم و لبخند بزنم.
بی شک تمام قصیده ها از همین کلمه سرچشمه گرفته اند. از لطافت یک دیدار... از به سر آمدن یک انتظار طولانی با یک لبخند .... از بی مقدمه خندیدن ها .....
نمی دانی چقدر خسته ام از این دل به خاطره های دور سپردن ، از این بی هوا گریستن ها....نمی دانی....
کاش این روزها می فهمیدی که وقتی می گویم بفهم ???
یعنی دستاهام رو بگیر
و سکوت کن
و من مثل روزهای دیوانگی م
از اشک شروع کنم و به لبخند برسم ...
به احترام بغض
به احترام اشک
به احترام دل
و به احترام زمان از دست رفته
بگذار برای چند لحظه تنهابه خودم فکر کنم تنها به این منی که دیگر هویت در چشمانش موج نمی زند
،خنده طعم لبهایش نیست ،حتی غمگین هم نیست ....
گوش کن و برای چند لحظه هم که شده با قرص هایت مرا دعوت به خواب نکن!!!
دلم می خواهد گوشه ای بنشینم و با صدای بلند بخندم و هیچ کس به دیوانگی ام افسوس نخورد
دلم می خواهد حرف بزنم بدون آنکه تجزیه و تحلیل شوم
دلم می خواهد ساعت ها بر سر سجاده ام بنشینم وبا خدا آواز بخوانم!!
افسوس، نمی دانم هر چه که فکرش را می کنی یا نمی کنی ، نگاهم نکنند....
دلم می خواهد تمام دنیا را با فریادم پر کنم بدون آنکه کسی ازم بپرسد : چته؟ چی می خوای؟
دلم می خواهد تمام آدمها را در آغوش بگیرم بدون آنکه دلیلی برایشان بیاورم...
دلم می خواهد در این میلیارد آدمها در جهان ساده ترین سایه دنیا شوم دلم می خواهد تنها " من" باشم!!!!
نه آنچه که کتابهای تو می گوید یا تو با فلسفه هایت می بافی....
بگذار صادقانه بگویم :
این روزها دیگر کودکانه به چشمان حامی گونه ات ایمان ندارم
نمی دانی چقدر منتظر این کلمه ام.
تو بیایی بی هیچ مقدمه ای روبرویم بنشینی و بی آنکه ارامش لحظه ها بهم بریزد به من بگویی "سلام" و من عطر ماندنت را به تمام روزهای نبودنت بیاویزم و لبخند بزنم.
بی شک تمام قصیده ها از همین کلمه سرچشمه گرفته اند. از لطافت یک دیدار... از به سر آمدن یک انتظار طولانی با یک لبخند .... از بی مقدمه خندیدن ها .....
نمی دانی چقدر خسته ام از این دل به خاطره های دور سپردن ، از این بی هوا گریستن ها....نمی دانی....
کاش این روزها می فهمیدی که وقتی می گویم بفهم ???
یعنی دستاهام رو بگیر
و سکوت کن
و من مثل روزهای دیوانگی م
از اشک شروع کنم و به لبخند برسم ...