• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

حسین منزوی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,086
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
سلام این تاپیک مخصوص شعرای حسین منزوی هستش
من که خیلی شعراشو دوست دارم
شما هم اگه شعری ازش داشتید بذارید
ممنون
-----------------------------------------------------------
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست

آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست



در من طلوع آبی ِ آن چشم ِ روشن

یادآور ِ صبح ِ خیال انگیز ِ دریاست



گل کرده باغی از ستاره در نگاهت

آنک چراغانی که در چشم ِ تو برپاست



بیهوده می کوشی که راز ِ عاشقی را

از من بپوشانی که در چشم ِ تو پیداست



ما هر دُوان خاموش ِ خاموشیم ، اما

چشمان ِ ما را در خموشی گفت و گوهاست

****

دیروزمان را با غروری پوچ کـشتیم

امروز هم زان سان ، ولی آینده ماراست



دور از نوازش های دست مهربانت

دستان ِ من در انزوای خویش تنهاست



بگذار دستت راز ِ دستم را بداند

بی هیچ پروایی که دست ِ عشق با ماست
-----------------------------------------------------------
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی

مرا دریاب ، ای خورشید در چشم تو زندانی !



خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را

به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی



بهار از رشک گل های شکر خند تو خواهد مـُـرد

که تنها بر لب نوش تو می زیبد ، گل افشانی



شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من

اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی



یقین دارم که در وصف شکر خندت فرو ماند

سخن ها بر لب «سعدی» ، قلم ها در کف «مانی»



نظر بازی نزیبد از تو با هر کس که می بینی

امید ِ من ! چرا قدر نگاهت را نمی دانی ؟
------------------------------------------------
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,086
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
پاسخ : حسین منزوی

نام من عشق است آیــا می‌‏شناسیدم؟

زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟



بـــا شما طـــــــــی‌‏کـــــرده‌‏ام راه درازی را

خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟



راه ششصدســاله‌‏ای از دفتر "حــافظ"

تا غزل‌‏های شما، ها! می‌‏شناسیدم؟



این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیده‌است

من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم



پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم



می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را

همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم



اینچنین بیگــــانه از من رو مگردانید

در مبندیدم به حاشا!، می‌‏شناسیدم!



من همان دریایتان ای رهروان عشق

رودهای رو به دریـــا! می‌شنـاسیدم



اصل من بــــودم , بهــانه بود و فرعی بود

عشق"قیس"و حسن"لیلا" می‌‏شناسیدم؟



در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!

من بریدم "بیستون" را می‌شناسیدم



مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام

با همین دیدار حتی می‌‏شنـاسیدم



من همانم, آَشنــای سال‌‏هـای دور

رفته‌‏ام از یادتان!؟ یا می‌‏شناسیدم!؟







از : حسین منزوی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,086
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
پاسخ : حسین منزوی

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

در من هزار چشم نهان گریه می کنند



نفرین به شعر هایم اگر چشمهای تو

اینگونه از شنیدنشان گریه می کنند



شاید که آگهند ز پایان ماجرا

شاید برای هر دومان گریه می کنند



بانوی من ، چگونه تسلایتان دهم

چون چشم های باورتان گریه می کنند



وقتی تو گریه می کنی ، ای دوست در دلم

انگار که ابرهای جهان گریه می کنند



انگار عاشقانه ترین خاطرات من

همراه با تو ، مویه کنان گریه می کنند



حس می کنم که گریه فقط گریه تو نیست

همراه تو زمین و زمان گریه می کنند



از : حسین منزوی
--------------------------------------------
من ترا برای شعر

بر نمی گزینم

شعر،مرا برای تو

برگزیده است

در هشیاری

به سراغت نمی آیم

هر بار

از سوزش انگشتانم

در می یابم که باز

نام ترا...

می نوشته ام...



از : حسین منزوی
-------------------------------------------
مجویید در من ز شادی نشانه

من و تا ابد این غم ِ جاودانه



من آن قصه ی تلخ ِ درد آفرینم

که دیگر نپرسند از من نشانه



نجوید مرا چشم ِ افسانه جویی

نگوید مرا ، قصّه گوی زمانه



من آن مرغ ِ غمگین ِ تنها نشینم

که دیگر ندارم هوای ترانه



ربودند جفت مرا از کنارم

شکستند بال ِ مرا ، بی بهانه



من آن تک درختم که دژخیم ِ پاییز

چنان کوفته بر تنم تازیانه



که خفته است در من فروغ ِ جوانی

که مرده است در من امید ِ جوانه



نه دست ِ بهاری نوازد تنم را

نه مرغی به شاخم کند آشیانه



من آن بی کران ِ کویرم که در من

نیفشانده جز دست ِ اندوه ، دانه



چه می پرسی از قصّه ی غصه هایم ؟

که از من تو را خود همین بس فسانه



که من دشت ِ خشکم که در من نشسته است

کران تا کران ، حسرتی بی کرانه
--------------------------------------------------
آهای تو که یه «جونم»ت ، هزار تا جون بها داره

بکُش منو با لبی که بوسه شو خون بها داره



بذار حسودی بکُشه ، رقیبو وقتی می کُشه

سرش توو کار خودشه ، چی کار به کار ما داره ؟



سرت سلامت اگه باز میخونه ها بسته شدن

با چشم مست تو آخه ، به مـِـی کی اعتنا داره ؟



این همه مهربونی رو از تو چطور باور کنم ؟

توو این قحط وفا که عشق ، صورت کیمیا داره



حرف «من» و «تو» رو نزن ، ای من و تو یه جون ، دو تن

بدون که از تو عاشقت ، فقط سری سوا داره



خوشگلا ، خشگلن ولی باز تو نمی شن ، کی میگه

خوشگل ِ خالی ربطی با خوشگل ِ خوشگلا داره ؟



کی گفته ماه و زهره رو که شکل چشمای توان ؟

چه دخلی خورشیدای تو به اون ستاره ها داره ؟!



توو بودن و نبودنت ، یه بغض ِ سنگین باهامه

آسمونم بارونیه تا دلم این هوا داره



من خودمم نمی دونم که از کِی عاشقت شدم

چیزی که انتها نداشت ، چه طوری ابتدا داره ؟



نترس از اینکه عشق من با تو یه روز تموم بشه

چیزی که ابتدا نداشت ، چه طوری انتها داره ؟!





از : حسین منزوی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,086
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
پاسخ : حسین منزوی


یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار
شعری برای بختک ، شعری برای آوار
تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه
باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار
این شهر واره زنده است ،‌اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی ،‌ چیزی شبیه مردار
چیزی شبیه لعنت ،‌ چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت ،‌ چیزی شبیه ادبار
در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
گمراهه های باطل ،‌بن بست های انکار
تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
تکرار می کنند این ،‌ ایینه های بیمار
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم ،‌ جان دوباره ،‌من نیز
حل می شوم در اینان این جرم های بیزار
بوی تو دارد این باد ،‌وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,086
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
پاسخ : حسین منزوی

قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو
گیرم این باغ ، گلاگل بشکوفد رنگین
به چه کار ایدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟
با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو
به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو
با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو
بی بهار است مرا شعر بهاری ،‌آری
نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو
دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو
 

ساينا

کاربر فعال
ارسال‌ها
41
امتیاز
10
نام مرکز سمپاد
فرزانگان كرج
شهر
كرج
مدال المپیاد
تو اين زمينه كلن با سابقه ام :دي اما قسمت عمدش ميشه نجوم و رياضي و كامپيوتر!
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
-
پاسخ : حسین منزوی

خيال خام پلنگ من، به سوي ماه جهيدن بود
و ماه را ز بلندايش، به زير خاك كشيدن بود

پلنگ من، دل مغرورم، پريد و پنجه به خالي زد
كه عشق ماه بلند او براي دست رسيدن بود

اگرچه هيچ گل مرده، دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري، مدام گرم دميدن بود

گل شكفته خدا حافظ، اگرچه لحظه‌ي ديدارت
شروع وسوسه اي در من، به نام ديدن و چيدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ريخت به كام من
فريب كار دغل پيشه، بهانه اش نشنيدن بود
 

amir h

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
988
امتیاز
1,819
نام مرکز سمپاد
سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : حسین منزوی

در به سماع آمده است از خبر آمدنت
خانه غزل خوان شده از زمزمه در زدنت

خانه بی جان ز تو جان یافته جا نا! نه عجب
گر همه من جان بشوم بر اثر آمدنت

"حافظ شیراز" مگر وصف جمال تو کند
وصف نیا رست یقین ور نه غزل های منت

یا تو خود ای جان غزل! ای همه دیوان غزل!
لب بگشایی که سخن وام کنم از دهنت

از همه شیرین دهنان، وز همه شیرین سخنان
جز تو کسی نیست شکر- همه دهنت، هم سخنت

بی که فراقت ببرد روشنی از چشم تنم
یوسف من! چشم دلم باز کن از پیرهنت

عشق پی بستن من، بستن جان و تن من
بافته زنجیری از آن زلف شکن در شکنت

آینه ای شد غزلم- آینه کوچک تو-
خیر و در این آینه بین، جلوه ای از خویشتنت
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
پس از عمری به باطل سر نهادن در پی ات ای عشق!
کجا پیدات خواهم کرد؟ پیش که؟ کی ات ای عشق؟

در این ((گل پوچ)) طولانی، گُلی رو کن فقط یک بار
پس از صد مشت پوچِ خالیِ پی در پی ات ای عشق!

-گم اندر گم- چه راهی تو که پایانت رسیدن نیست
اگر چه بیش و پیش از هر رهی کردم طی ات ای عشق!

مگر تقویم تو ای بی بهشت! اردی بهشتش نیست؟
که سهم از دوزخم دادی حوالت با دی ات ای عشق!

به جز افسانهء ((نه)) از گلوی تو نزد بیرون
دمیدم هر چه افسون های ((اری)) در نی ات ای عشق!

دل من بره ی گمگشته ات بود و دمی نشنید
نشانی های چوپانی، ز بانگ هی هی ات ای عشق!

اگر موعود من با توست هر بار از چه می بینم
تو را اما نمی بینم به همراه وی ات؟ ای عشق!

به شوق باده ای نوشین دوباره خالی اش کردم
ولی کاری نبود این بار هم گویا می ات ای عشق!
 

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
360
امتیاز
10,533
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : حسین منزوی

خيال خام پلنگ من، به سوي ماه جهيدن بود
و ماه را ز بلندايش، به زير خاك كشيدن بود

پلنگ من، دل مغرورم، پريد و پنجه به خالي زد
كه عشق ماه بلند او براي دست رسيدن بود

اگرچه هيچ گل مرده، دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري، مدام گرم دميدن بود

گل شكفته خدا حافظ، اگرچه لحظه‌ي ديدارت
شروع وسوسه اي در من، به نام ديدن و چيدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ريخت به كام من
فريب كار دغل پيشه، بهانه اش نشنيدن بود


و بیت آخر :

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود

و البته یه بیت دیگه هم داره این غزل:
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
سفر به خیر گل من که می روی با باد
ز دیده می روی اما نمی روی از یاد
کدام دشت و دمن؟یا کدام باغ و چمن؟
کجاست مقصدت ای گل ؟ کجاست مقصد باد؟
مباد بیم خزانت که هر کجا گذری
هزار باغ به شکرانه ی تو خواهد زاد
خزانِ عمر مرا داشت در نظر، دستی
که بر بهارِ تو نقش گل و شکوفه نهاد
تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد
تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت
به مرغ خسته پر دلشکسته ای افتاد
غم ((چه می شود)) از دل بران که هر دو
عنان سپرده ایم به تقدیر ((هر چه بادا باد))
بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی نا کجا آباد
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
درون آینه ی روبرو چه می بینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟

تویی برابر تو -چشم در برابر چشم-
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی؟

تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی؟

به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای
میان همهمه و های و هو چه می بینی؟

به دار سوخته ، این نیم سوز عشق و امید
که سوخت در شرر آرزو ، چه می بینی؟

در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است
و باد می بَرَدَش سو به سو چه می بینی؟
 

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
360
امتیاز
10,533
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
غریب‌وار به آبادی تو آمده‌ام
چگونه‌؟ آه! خرابم، خراب می‌زده‌ام
به جز لبت که علاج من است،‌ از هرمی،
چشیده‌ام، به دو چشمت‌، خراب‌تر شده‌ام!
اگر شکست خم و می به خاک ریخت، چه باک؟
می تو باد!‌ که من زایر تو می‌کده‌ام
به قامتم چو ردای قلندری زیباست
چرا به تن نکنم؟ من هم از همان رده‌ام!


تو شور زیستنی بی‌ منی و من بی تو
اسیر فترت این روزهای بیهُده‌ام
هزار بار به بیهودگی رسیدم و باز
فریب داد فلک باز به هزار شعبده‌ام
شکست، بغض هوا، جشن، زیر باران ماند
نه بوی عود که من دود آتش سده‌ام
اگر اسیر اگر آزاد نغمه‌ام این است
مخوان به پردهِ‌ی خوش‌خوانی‌ام که بدبده‌ام

مرا زمانه غریبانه درنیافت که من
زمان عشقم و دیری‌ست تا سرآمده‌ام


با سیاوش از آتش
غزل 199

پی‌نوشت:‌
این بار هم دست خالی برنگشتم از حضور منزوی !
تا الان به هر بهانه‌ای که کتابش رو برداشته‌م نشده که منو پای حرفاش ننشونه و حسرت نخورم که کاش فقط یکی از این غزل‌ها رو من گفته بودم!‌

این غزل رو تو بقیه‌ی سایتا ندیدم، گفتم اینجا تایپش کنم...
 

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
360
امتیاز
10,533
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
حسین منزوی و نمره‌دادن به ماه‌رویان

حسین منزوی در دو مقطع دانشجوی رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. یکی از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۶. در بهار ۱۳۴۶ تقاضای تغییر رشته داد. علتش هم این بود که آن ایام عاشق دختری بود که در رشته علوم اجتماعی تحصیل می‌کرد. شاعرِ همیشه‌عاشق‌پیشه به حکمِ
هرکه او همرنگ یار خویش نیست
عشق او جز رنگ ‌و بویی بیش نیست
ترک رشته‌ی خود کرد و هم‌رشته‌ی یار خویش شد. اما به کلاس‌های رشته تازه نرفت و امتحان هم نداد و در نهایت هم ترک تحصیل گفت.
مقطع دوم بعد از انقلاب بود که قانونی تصویب شده بود، که بازماندگان از تحصیل در دوره قبل از انقلاب٬ می‌تواستند ادامه تحصیل بدهند. در این سالها منزوی به دانشگاه برگشت و در کلاس‌های اخوان ثالث و شفیعی کدکنی شرکت کرد. از استاد شفیعی شنیدم که منزوی در درس حافظ ایشان شرکت کرده و امتحان داده بود.
بخشی از کتاب «از عشق تا عشق» که گفت‌وگوی بلند ناتمام آقای ابراهیم اسماعیلی با حسین منزوی است (فصل پنجم٬ ۱۳۹۴)، به خاطرات منزوی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران اختصاص یافته است. منزوی هم مثل «خیلی‌ها» گفته که وقتی به دانشکده ادبیات آمد٬ از فاصله‌ی«واقعیت» با آنچه در خیال می‌پرورد٬ سرخورده شده بود. گفته که چرا خیلی زود احساس کرد رشته‌ی ادبیات فارسی«آن چیزی نیست که به دنبالش آمده‌». تحلیل منزوی از وضع به زعم او مأیوس‌کننده‌ی رشته‌ی ادبیات فارسی در دانشکده ادبیات خواندنی است. راجع به نسل استادان قدیم مثل قزوینی و بهار و فروزانفر و اقبال صحبت کرده و نظرش را درباره‌ی استادانش (ذبیح‌الله صفا٬ لطفعلی صورتگر٬ سیمین دانشور٬ عبدالحمید بدیع‌الزمانی، حسن سادات ناصری٬ صادق گوهرین٬ جعفر شهیدی٬ بهرام فره‌وشی و شیرین بیانی) گفته است. خانلری هم استاد او بود و منزوی درباره‌ی او به تفصیل حرف زده. پیداست که خانلری را بسیار قبول داشته است.
همچنین منزوی از همدرسانش و از حلقه‌ی دوستان دانشجویش گفته است؛ بخصوص سخنانش درباره‌ی جعفر کوش‌آبادی و علی‌اشرف درویشیان قابل تأمل است. دوستانی که در دانشگاه و خارج از دانشگاه با هم وقت می‌گذراندند...
این حلقه که من آن را «حلقه‌ی منزوی» می‌نامم کار دیگری هم می‌کرد که ظاهراً در تاریخ دانشکده ادبیات باید به نامشان ثبت شود. آن این بود که می‌نشستند در تالار و صحن دانشکده ادبیات و به زیبایی دخترانی که رد می‌شدند٬ «نمره می‌دادند». بانی این بدعت٬ دانشجویی بود به نام حسن فرخ‌سرشت که نام او هم باید ثبت شود...

«اولین روزی که ما رفته بودیم برای ثبت نام توی دانشکده ادبیات٬ روی یکی از سکوهای چهارگانه‌ی طبقه‌ی همکف نشسته بودیم. چندتا دخترخانم هم روی سکوی روبه رو نشسته بودند. من یکباره دیدم که یک آقای قدکوتاهی که صدای خنده‌هایش خیلی بلند بود٬ خیلی‌بلند و با قاه‌قاه می‌خندید گفت که: بچه‌ها بیایید به این دخترها نمره بدهیم. یک کاغذ درآورد و یک مداد و بلند [گفت:] به اون[دختر] دست راستیه: هفت... حالا دخترها هم می‌شنیدند. علت [نمره‌هایش] را هم می‌گفت. می‌گفت مثلاً به این دلیل٬ به این دلیل [نمره این دختر فلان است و نمره‌ی] آن یکی فلان»‌ (ازعشق تا عشق٬ ص۱۷۳).

دریغا که این مبحث در بوته‌ی اجمال مانده است و ما از چندوچون «بارم بندی» اطلاعی نداریم و مهم‌تر این‌که نمی‌دانیم منزوی و دوستانش به کدام‌یک از«مشاهیر» ( تعبیر از منزوی) که در دانشکده تحصیل می‌کرد، نمره داده‌اند. در ضمن کاش می‌دانستیم آیا همه‌ی دوستان در نمره‌دادن شرکت داشتند؟ اصلاً روش رسیدن به نمره‌ی نهایی چه بوده است؟ آیا فی‌المثل چنین بوده که نمره‌های تک‌تک دوستان جمع زده شود و معدل اعلام گردد؟ پری‌رویانی که نمره‌ی برتر را کسب می‌کردند، واجد چه مقامات و امتیازاتی می‌شدند و آیا اسناد مکتوبی در این زمینه باقی مانده است؟ آیا مسئولان فرهنگی دانشکده اجمالاً از این موضوع مطّلع بودند و از این قبیل مباحث که متأسفانه دیگر منزوی نیست تا از او بپرسیم...
یک اطلاع دیگر هم درباره‌ی این موضوع هست. منزوی دانشجوی مورد عنایت خانم سیمین دانشور بود و از درس «زیبایی‌شناسی در هنر» ایشان نمره‌ی بیست گرفته بود. این نمره‌ی بیست موجب شده بود که منزوی برای خود شایستگی و اولویت خاصی در نمره‌دادن به بانوان قائل شود. همچنین از این عبارات چنین برمی‌آید که دایره‌ی نمره‌دادن عام بوده و منحصر به دانشگاه و دانشجو نبوده است . بخوانید:

«شوخی شوخی دیگر هر موقع صحبتی پیش می‌آمد از زیبایی - مثلاً یک دختر دانشجو "یا خانمی" را قرار می‌شد نمره بدهیم - تا می‌آمدند حرف بزنند می‌گفتم: خفه! اول من. من نمره می دهم؛ تنها کسی که در زیبایی‌شناسی بیست گرفته منم؛ اصلاً شما حق ندارید درباره‌ی زیبایی نظر بدهید. اول پادشاه صحبت می‌کند، بعد خرده‌پاها یک چیزهایی می‌گویند»(همان٬ص۱۶۷).

https://t.me/n00re30yah

___________
برگرفته از کانال تلگرامی میلاد عظیمی
 

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
360
امتیاز
10,533
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
نشان به نام خود ابلیس زد، جبین مرا
ز کبریای خود آکند آستینِ مرا
نخست پنجه به خون خدا زد و آنگاه
به پنج کفر رقم زد اصول دین مرا
برای آنکه از ایمان به من خلل نرسد
به شک سپرد سرِ رشتهٔ یقین مرا
به بوی آنکه کند غیرت بهشتش داد،
غرابتی ز گنه دوزخ زمین مرا
نخست بر دل حورا، نهاد داغ از زن
سپس به باده ز کوثر ستاند کین مرا
نهاد آینهٔ دانشم به پیش و نمود
به من چنانکه منم نقش راستین مرا
نچیده مانده و پوسیده بود میوهٔ عشق
نمی‌گرفت به هنگام اگر کمین مرا
نگاه را به من آموخت تا به گستاخی
به آفتاب برد چشم ذّره بین مرا
بدل به صاعقه‌ای کرد و زد به خرمن شب
چراغ طینت او طبع خوشه چین مرا
به استعارهٔ عصیانم آفرینش داد
همانکه سجده نمی‌کرد آفرین مرا
گلوی من شد و از خاک نعره‌ای بَر کرد
که آسمان همه شد طنطنه طنین مرا
به نام نامی انسان فرو کشید آنگاه
از آسمان به زمین ربّ العالمین مرا

این غزل منزوی خیلی خاصه!
 

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
360
امتیاز
10,533
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
⚜️⚜️⚜️⚜️

دل من! باز مثل سابق باش
با همان شور و حال ، عاشق باش

مهر می‌ورز و دم غنیمت دان
عشق می‌باز و با دقایق باش

بشکند تا که کاسه‌ات را عشق
از میان همه تـو لایق باش

خواستی عقل هم اگر باشی،
عقل سرخ گل شقایق باش

شور گرداب و کشتی سنگین ؟
نه اگر تخته پاره قایق باش

بار پارو و لنگر و سکّان
بفکن و دور از این علایق باش

هیچ باد مخالف اینجا نیست
با همه بادها موافق باش
 
بالا