سرکار گذاری!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samaneh.Z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
درست ترش اینه که @*aysan* بیاد اینو تعریف کنه چون اون منو سرکار گذاشته ولی خب...
اقا ما درشرایط روحی زیاد مناسبی نبودیم و چشامون از گریه بازشده نشده بود که یک عدد مهمون خیلی گوگولی و قشنگ و همه چی تمام اونم از نوع پسرش تشریف اوردن خونمون
بعد من این قضیه رو برای آیسان تعریف کردم و تقریبا تموم مکالمه ای که با این فرد داشتمو بهش گفتم
شب یهو دیدم تو تلگرام برام یه مسیج اومد از همین پسره ، من که دگ مغزم کار نمیکرد سریع به ایسان پیام دادم که فلانی مسیج داده به نظرت جواب بدم؟ اونم گف اره جواب بده و فلان
بعد من با این پسره داشتم حرف میزدم و تند تند پیاماشو واسه آیسان فوروارد میکردم و اون مشاوره میداد
همینجوری گل و بلبل داشت پیش میرفت که اخرش متوجه شدم اکانته فیکه ایسانه و منو سرکار گذاشته:))
 
درست نیس ولی من مامانمو سرکار میزارم:D
(من درحال تماشای انیمه):
_حدیث چیکار میکنی؟
_هیچکار
_هیچکار یعنی چی؟
_هیچی تبلتم تو دستمه.
_خب؟؟؟ باز داری انیمه میبینی؟
_مامان من فردا امتحان دارم تو میگی انیمه؟؟؟نه جدی جدی میگی انیمه؟؟؟الان وقت انیمه س آخه؟؟؟
_خب باشه.
من = :D
ادامه ی انیمه :D
(هر روز از این سرکاریا داریم یعنی:D)
 
جا داره اشاره کنم به تابستون قبل ک با اکیپ‌مون (۱۲_۱۳ نفر از بچه‌های قدیمی سایت) یک بدبخت مفلوک رو س ماه سرکار گذاشتیم طرف هنوزم سرکاره :-"
پ‌ن۱: مثلا یکی از کارامون این بود ک با فیک یک پسری ک دختره داریم مخ طرف رو می‌زنیم، و البته تا حدی موفق بودیم :-"
پ.ن۲: ب دلیل محتوا شیطانی و غیراخلاقی عملیات از توضیح بیشتر معذوریم.
#استاد
و من الله توفیق
 
یه بار به یکی از بچه ها گفتم زرتشتیم و این حرف ها طرف تا آخر سال سعی داشت دین من رو عوض کنه!!!
سال بعدش وقتی منو تو نماز خونه دید تازه دوزاریش افتاد
 
در تکمیل پ.ن1 اضافه کنم: کاملا موفق بودیم و مخ طرف زده شده :-" منتها ما دیگه ادامه ندادیم ;;)
پ.ن3: در این حد عملکردمون عالی بوده که فرد مذکور به بچه های اکیپ قول کادو هم داده بود ;;)

#تشکیلات ;;)
#استاد
در ادامه‌ی سخنان گهربار محدثه و خدیجه جان، استاد فردی بسیار ماخوذ به حیا بودند، به طوریکه طناب بود که بهشون میدادیم، ایشون هی سرخ و سفید گشته، استغفار نموده و لفت می‌دادند :))

#باند_مافیایی
#استاد
 
دوستان از گروه اشاره کردن یادی کنیم از "س روز مدیر کل" بودن بنده ک کل سایت رو سرکار گذاشتیم :))
لعنتیای جذاب کی بودیم ما >)=))

الان ک دارم فکر می‌کنم تو همین سایت ما قد ۱۰۰ صفحه ملت رو ایسگاه کردیم :))
 
یکی تو تلگرام بهم پیام داد گفت میخوام باهات اشنا شم منم گفتم باشه بیا اشنا شیم
داشتم یه رمان میخوندم تو همون حین شروع کردم تعریف کردن و معرفی دختره تو رمان (یعنی منم )
از شانس اون دختره هم خیلی مرفه بود نام:نفس
نام خانوادگی:رادمنش سن:19 دانشجوی:دانشگاه تهران پزشکی :D پدر:فوق تخصص مغزو اعصاب (: مادر:فوق تخصص قلب و عروق :D تک فرزند پدر بزرگ و مادر بزرگ هر دو طرف :پزشک ;;) الانم توی ویلای شمالمونیم :)):))
از شانس طرف شمالی بود برگشت گفت بهم کدوم شهر منم گفتم انزلی گفت ما هم همونجاییم توروخدا بیا ببینمت منم هی ناز میکردم بعد گفتم باشه ساعت 3 ظهر سر خیابون فلان باش (همینم تو رمان میخوندم که با دوستاشون داشتن میرفتن :D) هیچی دیگه ساعت 4 تلگرامم و باز کردم دیدم هی نوشته من اینجام چرا نیستی چرا نیومدی منم بلاکش کردم :D:D اصلا هم به من ربطی نداره خودش خیلی گیر داد اشنا شیم :)):))
 
وای من از اینکارا زیاد کردم :))
یکی دوستام شیراز با یکی بود بعد بهش میگفتم این ادم خوبی نیست و اینا گوش نمیکرد خلاصه قرار شد بهش اس بدم ببینیم چی میشه :D
اس دادم بهش دو روز حرف زدیم اوکی شد همه چی باهاش قرار گذاشتم بیرون . حالا این خونش اینور شیراز بود و من میدونستم . من بهش گفتم الان فلان جام (اونور شیراز بود :)) ) هوا هم بارونی . پاشد رفت خوب رفت رفت رسید ب شهرک گلستان بهم اس داد ز زد کلی منم دیگه جوابش ندادم .
از اون ب بعدم دوستم با هر شماره ای ب این بدبخت اس داده بود جواب نمیداد دیگه ناشناس :))
کات کردن باهمم :))


ی بارم دوستم با گوشیم ز زده بود داداشش اون ج نداده بود اون لحظه . دبیرستان بودیم . بعد داداشش ز زد ب من ک تو فلانی ای ک فلان جا فلان موقع بهت شماره دادم مرسی پیام دادی اینا و شروع کرد حرف زدن :)) منم خوب حرف زدم باهاش روز بعدش اس هاشو گذاشتم جلو دوستم :)) :-"""


ی یاداوری هم کنم از ی اکانت . اسمشو نمیبرم حالا . ادش کردن ی گروه فک کنم یاهو بود اون زمان . بعد یکی مدیر ها اون زمان تو گروه بود :-""" بعد این بیچاره هیچی ستاره نداشت اومد گفت چیکار کنم ستاره گیرم بیاد . ماهم بهش گفتیم برو تو تاپیکها پست بده بهت ستاره میدیم زودتر :-"""" روز بعد صبح ک بیدار شدیم دیدیم کل پستهای اخیر رو این داده هر چی تاپیک قدیمی عه رفته نظر داده :)) ی ستاره سبز گرفته بود . کلی اومد تشکر کرد بعد گفت بازم میخوام . گفتیم تو فقط پست بده :)) دو ماه بعد این خاک انجمن خورده شده بود =)) :دی :-""""
 
آخرین ویرایش:
راستیتش کلاس چهارم ابتدایی که بودیم
دبیر قرآنمون خیلی اذیتمون می کرد
بعد این بنده خداهه رفته بود نماز خونه
ما هم نامردی نکردیم کفشاشو برداشتیم پرت کردیم رو پشت بوم :-"
بنده خدا کلی دنبال کفشاش گشت ولی نیابید :))
ساعت بعدش که با ما کلاس داشت دیدیم با دوتا دمپایی از این پلاستیکیا اومده سر کلاس
احتمالا از سرایه دار گرفته بوده =))
 
ما یه استاد داریم که خیلی اذیت میکنه، ثانیه آخر یادش میاد کاراش رو بگه، مثلا شبی که پس فرداش امتحانش رو داشتیم ۳۰۰ صفحه جزوه فرستاده بود بخونیم در حالیکه ۱ کلمه ازش درس نداده بود!
با این توصیفات فکر میکنم متوجه شدید که هر لحظه ممکنه پیام بده و به شدت اعصاب همه رو خود کنه!
این استاد به ما گفتن تا روز شنبه (پس فردا) وقت داریم گزارش‌های درسش رو تحویل بدیم،
من ۴شنبه شب به بچه ها تو گروه این پیام رو دادم:
"استاد گفتن آخرین مهلت ارسال گزارش‌ها فردا شبه، اگر کسی گزارشش رو نفرسته برگه امتحانش به هیچ وجه تصحیح نخواهد شد و با ۹ میوفته"
البته قائله به اینجا ختم نشد و حتا مدرک مستند آوردم :-"
به مجتبا گفتم عکس استاد رو بذاره پروفایلش و اسمش رو تغییر دادم،
پیام‌ها اخیر من با استاد رو فرستادم براش و بازسازی کردیم و بعد ی چنین متنی برا من فرستاد منم تشکر کردم و گفتم در گروه به بچه ها اطلاع میدم!
و به لطف فوتوشاپ تاریخ و ساعت‌ها پیاما درست کردیم:-"
شما فکر کنید ما اون روز تا ۴ امتحان داشتیم و بچه ها با دیدن این پیام انقدر عصبانی شده بودن ک دیگ طاقتشون تموم شد و رفته بودن به استاد پیام داده بودن این چه وضعیه و چرا این‌طوری ای :))
و البته نصفی سکته زده بودن :))
خلاصه اینکه بعد ۳_۴ساعت اعتراف کردم، ک ی موقع کار بیخ پیدا نکنه :)) دوستان پیام هاشون رو پاک کردند که برای استاد فرستاده بودن و همه چیز با خوشی پایان یافت :-" (البته یکی از بچه ها میخاد ترورم کنه!)
>)
 
پارسال من و خواهرم(که چهار سال ازم کوچیکتره ) یه روز تو خونه تنها بودیم تصمیم گرفتیم به صورت رندم شماره بگیریم و زنگ به زنیم به مردم ، و تقسیم کار کردیم که اون چون صداش بچگونست حرف بزنه من دیالوگ هارو آماده کنم . (با اینکه دهه ها از این شیوه ی سرکار گذاشتن می گذشت ولی ما تصمیم گرفتیم یک بار دیگه سنت هارو زنده کنیم )
خلاصه زنگ زدیم و یه بارش رو یه خانوم مسنی(-) برداشت و از خواهرم پرسید: کیه؟ و خواهرم (+)طبق برنامه جواب داد : پفک نمکیم .
-بله مشخصه که انقدر بانکمی
+ببخشید می شه یه سوال ازتون بپرسم ؟
-بله بپرس
+(با صدای بلند) کی از همه خوشگل تره ؟؟
یه مردی از اون پشت جواب داد : من من ! :))
خیلی خانوم خوب و با حوصله ای بود خدایی. یه بار دیگه زنگ زدیم و یه بازم یه خانومی برداشت(قرار بود اگه مرد برداشت گوشی رو قطع کنه:))) :
+سلام من جومونگم ، سوسانه رو گروگان گرفتن! زود گوشی رو بدید به تسو، با هاش کار دارم .
-چی ؟؟
و بعد از اینکه خواهرم دوباره حرفش رو تکرار کرد، اون خانوم گوشی رو قطع کردن : |
به خانوم دیگه ای که زنگ زدیم خواهرم سریع گفت : شنیدم آشپزیت خیلی افتضاحه ، می گم حتی بلد نیستی یه تخم مرغ آپز کنی!...(هنوز حرفش تموم نشده خانوم قطع کرد )
و مواردی از این قبیل ، خدا این همشهری های پایه و بی کینه رو از ما نگیره :))
 
دقت کردین میشه با تعریف سرکاری , دیگران رو سرکار گذاشت؟!
 
حرف از مزاحمت تلفنی شد :-"
یه بار با دختر خالم زنگ زدیم مزاحم تلفنی شیم، یه خانومه برداشت:
-شما؟
ما با صدای عشوه‌ای
+ حسین (رندوم) جووون هستن؟
خانومه متعجب و عصبی:
-شما؟!؟!؟!
+ دوستشونم
در اینجا بود ک صدای داد و هوار خانومه بالا رفت و ما از ترس اینکه نکنه زنگ بزنن چیزی بگن، سیم تلفن رو از پشتش در آوردیم :-"
 
Back
بالا