• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

شاعری که دهانش را دوختند(فرخی یزدی)

  • شروع کننده موضوع
  • #1

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
محمد فرخي يزدي در سال 1267 شمسي مصادف با 1306ه.ق در يزد چشم به جهان گشود و علوم مقدماتي را در آن شهر فرا گرفت. فرخي از همان كودكي رنج وسختي را حس كرد واز نزديك سختي و رنج اطرافيان خود را ديد و بر اثر اين رنج ها بود كه روحيه انقلابي در وي پديدار گرديد و چون ذوق سرشاري به شعر داشت افكار انقلابي خود را به نظم كشيد. فرخي در اوايل پيدايش مشروطيت و تشكيل حزب دموكرات ايران از دموكرات خواهان يزد گرديد و در نتيجه سرودن اشعار انقلابي حاكم يزد دستور داد دهان او را با نخ و سوزن بدوزند و اين نمونه اي از جناينكاريهاي دوران استبداد بود.

او در سال 1328 ه. ق به تهران آمد و به فعاليتهاي خود ادامه داد و اشعار و مقالات انقلابي در جرايد منتشر ساخت. او در جنگ جهاني اول به بغداد و كربلا رفت و چون تحت تعقيب انگليسيان قرار گرفت پياده از بيراهه به شهر موصل رفت و از آنجا به ايران آمد و مورد حمله تزارها قرار گرفت. اما از اين حمله جان سالم به در برد. فرخي در دوره نخست وزيري وثوق الدوله به علت مخالفت با قرارداد 1919 ميلادي به زندان افتاد و سه ماه را در آنجا گذرانيد. پس از آزادي در سال 1340 ه. ق روزنامه طوفان را منتشر ساخت و با نشر مقالات انتقادي به آگاهي و بيداري مردم كمك فراواني كرد. فرخي در جشن دهمين سالگرد انقلاب اكتبر شوروي در سال 1927 ميلادي بنا به دعوت دولت اتحاد جماهير شوروي به اتفاق چند تن به آن كشور رفت و چند روزي درآنجا گذراند و بعد از بازگشت به ايران سفر نامه خود را در روزنامه طوفان نوشت و چون مقالاتش بر خلاف تمايل دولت بود روزنامه اش توقيف و سفرنامه اش ناتمام ماند.

فرخي در دوره هفتم مجلس شوراي ملي از طرف مردم يزد به نمايندگي مجلس انتخاب شد ولي در نتيجه ناخشنودي مامورين دولتي مجبور به مهاجرت به برلين شد. بعد ها هيچ وقت كار خود را به عنوان شاعر و روز نامه نگار كنار نگذاشت و بزودي جز’ هيات نويسندگان نشريه پيكار شد كه در آنجا به راه افتاده بود. بعد از مدتي رسما" به او اجازه داده شد كه به تهران بازگردد ولي كمي بعد از آن به اتهام توهين به خانواده سلطنتي دستگير شد و به زندان افتاد و سر انجام در 25 مهرماه سال 1318 شمسي به دستور رضاشاه در زندان شهرباني به وسيله آمپول هوا كشته شد كه از مدفنش نيز اطلاع دقيقي در دست نيست.

ويژگي سخن

فرخي يزدي از بزرگترين شاعران غزلسراي عصر خود بود. غزليات سياسي وي در ادبيات فارسي بي نظير است. با اينكه او از تحصيلات عاليه بي بهره بود وليكن شعر او بسيار پيچيده و محكم تر از اشعار معاصرينش است . اشعار فرخي داراي مفهومي جدي و قاطع است كه معتقد به آرماني است كه حاضر است به خاطر آن خود را قرباني سازد. افكار و عقايدش متمايل به سوسياليست بود و در جبهه چپ سوسياليستهاي دموكرات فعاليت مي كرد.

او در اشعارش هرگز از شورانيدن ملت عليه تمام نيروهايي كه مردم را در استثمار داشتند فرو گذاري نكرد. او از لحاظ قالب شعري هوادار شعر قديم بود و همين عامل يكي از دلايل مشهور شدن اشعار او شد. او در اشعارش به شدت از طبقات محروم جامعه دفاع مي كرد و به طور كلي بايد گفت كه سخن و شعر فرخي در فرمي كلاسيك و داراي مفهومي انقلابي و مدافع حقوق رنجبران مي باشد.

معرفي آثار

از او ديوان اشعاري باقي مانده كه در قالب هاي مختلف شعري عقايد خود را يبان كرده است.



گزيده اي از اشعار



در بند

اي كه پرسي تا به كي در بند دربنديم ما

تا كه آزادي بود در بند، در بنديم ما


خوار و زار و بي كس و بي خانمان و در بدر

با وجود اين همه غم، شاد و خرسنديم ما


جاي ما در گوشه صحرا بود مانند كوه

گوشه گير و سربلند و سخت پيونديم ما


در گلستان جهان چون غنچه هاي صبحدم

با درون پر ز خون در حال لبخنديم ما


مادر ايران نشد از مرد زاييدن عقيم

زان زن فرخنده را فرزانه فرزنديم ما


ارتقاء ما ميسر مي شود با سوختن

بر فراز مجمر گيتي چو اسفنديم ما


گر نمي آمد چنين روزي كجا دانند خلق

در ميان همگنان بي مثل و ماننديم ما


كشتي ما را خدايا ناخدا از هم شكست

با وجود آن كه كشتي را خداونديم ما


در جهان كهنه ماند نام ما و فرخي

چون ز ايجاد غزل طرح نو افكنديم ما



آزادي

آن زمان كه بنهادم سر به پاي آزادي

دست خود ز جان شستم از براي آزادي

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را

مي دوم به پاي سر در قفاي آزادي

با عوامل تكفير صنف ارتجاعي باز

حمله مي كند دايم بر بناي آزادي

در محيط طوفان زاي، ماهرانه درجنگ است

ناخدای استبداد با خدای آزادی

شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار

چون بقای خود بیند در فنای آزادی

دامن محبت را گر كني ز خون رنگين

مي توان تو را گفتن پيشواي آزادي

فرخي زجان و دل مي كند در اين محفل

دل نثاراستقلال، جان فداي آزادي



افسانه شيرين

شب كه دربستم و مست از مي نابش کردم

ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم

ديدي آن ترك ختا دشمن جان بود مرا

گر چه عمري به خطا دوست خطابش كردم

منزل مردم بيگانه چو شد خانه چشم

آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع

آتشي در دلش افكندم و آبش كردم

غرق خون بود و نمي مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانه شيرين و بخوابش كردم

دل که خونابه غم بود و جگر گوشه درد

بر سر آتش جور تو کبابش کردم

زندگي كردن من مردن تدريجي بود

آن چه جان كند تنم عمر حسابش كردم​



www.herfe-rszy.blogfa.com​
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
338
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : شاعری که دهانش را دوختند

چون اشعارش سیاسی بودن و زیادم بوی احساس نمیدن به دل نمیشینن!
هرچند نامی بودن و روحشون شاد ولی....
 

tizechamoosh

Hasty Khoshg Daman
ارسال‌ها
402
امتیاز
549
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اراک
سال فارغ التحصیلی
1395
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
اینستاگرام
پاسخ : شاعری که دهانش را دوختند

چون اشعارش سیاسی بودن و زیادم بوی احساس نمیدن به دل نمیشینن!
هرچند نامی بودن و روحشون شاد ولی....
الان افسانه شیرین
بویی از احساس نمیده
و به دل نمیشینه؟
 
بالا