اقا سر این دلیل بیارید
منمی خونمیکسری نقد هارو این شکلین که نه ببین این نتفلیکس اومد چی چی یارو رو سیاه پوست کرد فلان ما مخالفیم

)
مگه مسخرهستاخه؟ نقد هم میکنن باید نقد سر داستانو گرافیک باشه نه سر سیاه / سفیدی
راستی داستان اینترویو ویث ومپایر رو باید زبونانگلیسی بخونی ها
خب بذار برات توضیح بدم. اول بگم که من معنولا از این مدل سریالا نمیبینم اینو به خاطر اسمش شروع کردم و گریه کردم
**خطر لو رفتن داستان**
داستان اصلی این فیلم که در فیلم و کتابش هست، راجع به مردی به اسم لویی هست که توسط فردی به نام لستات به خونآشام تبدیل میشه. لویی مدتی بعد از تبدیل شدنش تصمیم میگیره لستات رو ترک کنه. لستات برای اینکه لویی رو ماندگار کنه، یه دختربچه رو( که لویی کشته بوده و بخاطرش خیلی احساس گناه میکرده) تبدیل به خون اشام میکنه و لویی رو تهدید میکنه تا به خاطر اون دختر بمونه. جسم اون دختر دوازده ساله میمونه ولی روحش بزرگ میشه. سی و چند سال بعد، دختره عاشق لویی میشه و به خاطرش لستات رو میکشه(هرچند واقعا لستات نمیمیره) تا بتونن با هم فرار کنن و با هم باشن. بعد یه مدتی هیچ چیز خوب پیش نمیره و دختره به طرز وحشیانه ای به قتل میرسه بعد از کلی فراز و نشیب عاشقانه و تقریبا هنری.
چرا لستات اصرار داشت لویی پیشش بمونه؟ چون خون آشام ها در زمانی که تبدیل میشن گیر میکنن. اونا نمیتونن با پیشرفت دنیا کنار بیان و بعد از چند قرن میرن توی یه دخمه ای جایی و واسه خودشون میپوسن چون دیکه هیچ تعلقی به دنیا ندارن. برای همین بعضیاشون مثل لستات، مرتب کسانی رو تبدیل میکنن تا به واسطه همنشینی با اون فرد، به دنیای جدید متصل بشن. لستات وقتی لویی رو تبدیل میکنه میفهمه لویی یه توانایی خاص داره؛ همون طور که لستات میتونه فکر ادنا رو بخونه، لویی میتونه با پیشرفت دنیا جلو بره-این گنج واقعی برای یه خونآشامه، جاودانگی حقیقی. برای همین لستات از همه مدل گروکشی استفاده میکنه تا لویی رو کنار خودش نگه داره و تا پایان داستان هم حتی ادامه میده و هرگز تسلیم نمیشه چون نمیخواد یه گوشه بپوسه.
حالا اینو تا اینجا داشته باش.
سریال چیکار کرده؟
توی سریال، لویی و لستات یه زوج همجنسگرا هستن. داستان سریال دو قرن به سمت زمان حال اومده تا بازیگر لویی بتونه همزمان سیاه پوست و ثروتمند و صاحب یه قمارخونه بزرگ باشه. جالب اینجاست که لویی اصلی فیلم و کتاب اصلا یه بردهدار بزرگه و اولین قتلش هم یه بردهست و بردههاش فکر میکنن اون شیطانه و تصمیم میگیرن آتیشش بزنن که توی یه صحنه حقیقتا تاثیر گذار با جسد اون دختر سیاه پوست میره جلوی مشعلها میایسته و داد میزنه:
"Hear me now? YES, Your master is the DEVIL!"
لویی داستان اصلی به خاطر از دست دادن خانوادهش افسرده ست و طلب مرگ میکنه و برای همین لستات میره سراغش. اینجا لویی یه خانواده داره که هرکدوم یه داستان چپلچلاقی دارن، و لستات لویی رو از سر تمایلاتش-و بعدها ظاهرا عشق- تبدیل میکنه.
تمرکز داستان از روی بعد انسانی و جمع اضداد، که توی فیلم و کتاب خیلی زیبا بیان شده، میره روی یه عاشقانه نسبتا تینیجری که مثلا لستات بایسکشواله و لویی خوشش نمیاد که اون با یه خانمی هم هست پس لویی برای انتقام میره با یه پسری و... تهوع آور. یعنی اگر شما با LGBT هم اوکی باشی داستان فوق بیمعنیه و اصلا رمانتیک نیست.
توی فیلم و کتاب، حتی صحنههای اروتیک با لایهای از حس گناه و وحشت لویی از خودش پوشیده میشن؛ یعنی ساخته نشدهن که صرفا وجود داشته باشن یا فروش فیلم و کتاب رو بالا ببرن؛ حامل یه مفهوم عمیقترن. سریال صحنههای اروتیک رو فقط برای فانش نمایش میده. بیدلیل. همینجور رندوم توی یه صحنه عادی هم یه عده اون پشت مشغولن. نصف فصل اول کلنجار لویی با گرایش جنسیش رو دنبال میکنه که به طرز فجیعی آزاردهنده ست-دخترهایی که لویی سعی میکنه سرش رو به اونا گرم کنه و لستات یکی یکی میکشدشون. لویی با اینکه میدونه لستات اونا رو کشته یهو زارت! عاشق لستات میشه. میگن حتی اگه با LGBT اوکی باشی داستان بیمعنیه.
توی کتاب و داستان لویی جواب سوالهاش رو پیش یه خون اشام پیر پیدا میکنه ک یه رابطه مریدی شکل میگیره. من سریال رو تا اخر ندیدم ولی اسم اون کاراکتر پیر رو یه خون اشام عرب به ارث برده که تصادفا مسلمانه و صحنه های نماز خوندنش هم به کرات هست و تصادفا پارتنر لویی هم هست.
یعنی کثافت از در و دیوار داستان میزنه بیرون و خیانت کاملی هم به کتابه. کتاب یه اثر هنریه و فیلم هم -با برد پیت و تام کروز و کریستین دانست- ترکونده، ولی سریاله حقیقتا گند زده بهش.