زندگیت چند شنبه‌ست؟

به نظرم جمعه.
صبح از خواب بلند میشم. یه عالمه انگیزه برای انجام کار ها و پیشرفت کردن.
یکم که میگذره یهو یه ترسی از آینده به سراغ آدم میاد. (ترس از شنبه)
بعدش میشه عصر معروف جمعه. کاملا دلگیر و افسرده.
بعدش هم میشه شب و استرس برای هفته بعد. استرس و شور و شوقی که یه «ولش کن بذار از این چند دقیقه باقی مونده ام استفاده کنم و استراحت کنم» خاصی توش هست.
و خب همون جور که شنبه از جمعه دوره، من هم از گذشته ام دور هستم. مخصوصا پایه دهم که خیلی کش اومد و یه عالمه تغییرات به وجود اورد.
و همون جور که جمعه به شنبه نزدیکه، انگار من هم به اون آینده ترسناک نزدیکم. به اون روز های تاثیر گذار. یه جوری که انگار تا دیروز وقتی فکر میکردم که بزرگ شدم فلان کار رو میکنم، الان وقتی بهش فکر میکنم، میبینم که بزرگ شدن که همین الانه! و من باید اون کار ها رو بکنم!
همچنین وقتم مثل جمعه ها آزاده ولی دارم مثل جمعه ها دارم استراحت میکنم توشون و این خوب نیست.
آره دیگه...
 
سه‌شنبه؟
یه حس امیدی داری که آخر هفته نزدیکه و "فقط یه امروز مونده و فردا" و تموم میشه
ولی از اون طرفم وقتی کل روزو به این امید گذروندی و شب میشه ناخودآگاهت اینطوریه که فردا باید روزی باشه که منتظرش بودی، ولی نیست
(self-deception واسه صِرف زنده موندن، فکر کنم؟)
 
زندگیم الان مثل دوشنبه‌ست ، خیلی دور از جمعه یا پنجشنبه ، خسته‌م، سختمه ادامه بدم، ولی هنوز خیلی مونده تا جمعه
 
دوشنبه
احساس زود و دیر بودن رو همزمان باهم دارم. هنوز اول هفته اس ولی چه زود داره جمعه میشه.
 
یکشنبه
وظایف زیادی سرت ریخته
روز قبلش عین چی رُست کشیده شده
داری حسرت تعطیلی های هفته پیش رو میخوری
خسته ای ولی تازه اول هفته ست
منتظر فردا هستی که روز سبکیه
اصلا هم برات مهم نیست وقتی فردا بشه، باید نگران سه شنبه و خرکاری هاش بشی
:)
 
دوشنبه.
اینطوری که کل روز داری به (اون نصف هفته‌ای که گذشته و پشیمونی‌هات از بابت اینکه می‌تونست بهتر بگذره) یا (اون نصف هفته‌ای که باقی‌مونده و خسته‌ای از تموم کردنش ولی باید براش برنامه‌ بریزی که خوب بگذره) فکر می‌کنی. نمی‌فهمی ولی داری خود دوشنبه رو هم از دست میدی.
 
عصر چهارشنبه که خستگی‌تمام هفته تو تنته ولی پنج شنبه جمعه در انتظارته
البته من سال هاس چشم انتطار پنج شنبه جمعه ام ولی نمیرسه بهم زندگی من از شنبه داره تا جهارشنبه انگار
 
ظهر جمعه شاید
آخر هفته ای که نتونست خستگیت رو از بین ببره
و هفته ی خیلی شلوغی منتظرته و میدونی اگه ازین عصر استفاده نکنی، تا هفته بعد هیچ فرصت استراحتی نیست
 
زندگیم شبیه سه شنبه ست
حس میکنم سه شنبه بین روزای هفته یه بلاتکلیفی خاصی داره که نمیدونی دقیقا چطوری هندلش کنی و کلا حس خوبی ازش نمیگیرم🤝🏻
مثل همین الان در همین لحظه...
 
اولین پنجشنبه ی بعد از مهاجرت

نه تنها لجت درمیاد که همین هفته پیش اگه بود الان اخر هفته بود و استراحت میکردی

بلکه جمعه هم نیست اخر هفته باشه
:"))
 
Back
بالا