ما یک روز که برای کلاس های المپیاد زیست رفته بودیم اژه ای (سمپاد پسرونه اصفهان )
استاد و بچه هاش خیلی دیر و زود کردند و بی بر نامه بازی در آوردند
من هم از بی کاری داشتم در و دیوارا نگاه می کردم... کلاس بزرگ و پر نور با سقف خیلی بلند( همون کلاس آ خر راهرویی را میگم که همیشه کلاس المپیادا اونجاست)...
برایم شعر میخواند.
.
.
.
بلند شدم ، پیراهن سپیدش را پوشیدم ، از تخت پایین آمدم
موهایم را با دست بالا گرفتم و روی چوب سرد کف اتاق که حالا آفتاب افتاده بود
سه قدم راه رفتم
...
فقط سه قدم
گفتم این هم شعر من