شهری مملو از مردم بیمار
بی حال تر از خماری چشم هایت
تقلای زندگی کردن در میان این مردم
به *** رفتن
دوری از نفس ها و طعم گنگ لب هایت
...
فکری مسخ شده از ترس
شاید نبودنت !
ترس دود و باتون
از روی تمبلی و اضافه وزن شاید
من و 16 سالگی -مشق حسابان یا...- !
حمام خالی و کف در میان دستانم!
و لیزیه صابون...