در دلم غوغایی به پاس امشب....
دلم می خواهد حرفهایم را بازگو سازم انگار واقعا یارای نفس کشیدنم نیست...
دستی نا مرئی به گلویم چنگ انداخته؟نمی دانم!!!
دلم سوخته !!! دلم سو خته و خا کستر هایی از آن در سینه ام مرا وادار به نفس کشیدن می کند...
به آیینه می نگرم .... نمی دانم او کیست !!!هرکه هست من...