نتایج جستجو

  1. مدرسه عشق

    *مدرسه عشق * در مجالی که برایم باقیست باز همراه شما مدرسه ای می سازیم که در آن همواره اول صبح به زبانی ساده مهر تدریس کنند و بگویند خدا خالق زیبایی و سراینده ی عشق آفریننده ماست مهربانیست که ما را به نکویی دانایی زیبایی و به خود می خواند جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ دوزخی دارد – به گمانم -...
  2. داستان کوتاه در جستجوی خدا

    در جستجوي خدا كوله ‌پشتي‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت. نهالي‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ايستاده‌ بود، مسافر با خنده‌اي‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌بودن‌ و نرفتن؛ درخت‌ زيرلب‌ گفت: ولي‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌...
  3. داستان کوتاه پنجره

    پنجره در بيمارستاني، دو بيمار در يك اتاق بستري بودند. يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشيند ولي بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت مي‏كردند؛ از همسر، خانواده، خانه،...
  4. داستان کوتاه درخت تاک

    درخت تاک مادرم خواب ديد كه من درخت تاكم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه هاي سرخ انگور آويزان. مادرم شاد شد از اين خواب و آن را به آب گفت. فرداي آن روز، خواب مادرم تعبير شد و من ديدم اينجا كه منم باغچه اي است و عمري ست كه من ريشه در خاك دارم. و ناگزير دستهايم جوانه زد و تنم، ترك خورد و...
Back
بالا