شب و نازي ، من و تب
...
من : درک زيبايي ، درکي زيباست
سبزي سرو فقط يک سين از الفباي نهاد بشري
حرمت رنگ گل از رنگ گلي گم گشته است
عطر گل خاطره عطر کسي است که نمي دانيم کيست
مي آيد يا رفته است
چشم با ديدن رودخونه جاري نمي شه
بازي زلف دل و دست نسيم افسونه
نمي گنجه کهکشون در چمدون...