همه چیز از یک شب تاریک شروع شد… همراه پدر و مادرم به تئاتر رفتم… زندگی بسیار خوبی داشتم و تصور میکردم که خوشبختترین کودک روی زمین هستم… یک پدر و مادر خوب، یک زندگی مرفه و یک خانهٔ بزرگ… دیگر چه چیزی از زندگی میخواستم تا خوشبخت باشم… گمان میکردم که این خوشبختی همیشگی است ولی نمیدانستم که...