من رو به دریایی نشستم که مهتاب آن دریا به اندازه آفتاب نور دارد. من دست نوازش خود را بر شب کشیدم تا ستارگان چشمک زن آرام بگیرند.من با نردبانی که از محبت ساخته ام تا آسمان می روم.آه نردبان من با هر پله که به سوی بالا می روم اضافه می شود.کم کم هوا در دنیای من تاریک میشود،امادر دنیایی که با نردبان...