لیوان مشروبش را یک باره سر کشید .
به دیوار زل زده بود . دود سیگارش را بیرون داد و چشمانش را از میان هاله های دود به دیوار دوخت.
بالاخره باید طرحی روی آن پیاده می کرد.
همیشه هر وقت کار نقاشی دیوار خانه ای را می گرفت دود سیگارش را بیرون می داد و به دیوار خانه زل می زد.
سپس طرح دود سیگارش روی...