پاسخ : خاطرات سوتیها
يه خاطره تعريف كنم و برم كه خيلي كار و بدبختي دارم :D
يه معلم عربي داشتيم ، بنده خدا هر وقت درس ميداد ميرفت بالاي ميز يه پاشو آويزون ميكرد يه پاشم خم ميكرد مياورد بالا ، خيليم شل و وِل بود .يه قد بلند و لاغر داشت و شكمشو هميشه ميداد جلو . شلوارشم ٤٠ سانت ميكشيد بالا جوري...