پاسخ : خاطرات سوتیها
سوم دبیرستان بودیم . داداشم مریض بود قرار بود یه ساعت های خاصی داروبخوره ، برداشتم برای این که مامانم یادش نره تو گوشیش آلارم گذاشتم اون ساعت ها . به جای زنگ هم صدای خودمو ضبط کرده بودم که : داروهای مهدی یادت نره .
یه روز نمی دونم گوشیم چه مرگیش بود گوشی مامانمو بردم ...