نتایج جستجو

پاسخ : چقدر تو زندگی کردن مهارت دارید؟ من زندگی کردن رو یاد دارم یعنی یاد گرفتم از خود زندگی... در واقع الآن مطمئنم اگه حتی یه کارو تو زندگیم توش حرفه ای باشم زندگی کردنه /m\

پاسخ : خودکشی ! خود منم مدت زیادی از زندگی نا امید شده بودم و آرزوی مرگ می کردم ولی الآن که اوضام بهتر شده وقتی به اون موقع فکر میکنم خدا رو شکر می کنم که خودکشی نکردم.. به هر حال دوران سختی هر چه قدر هم طولانی برای همه هست و یه روزی تموم می شه مهم اینه که خودتو نبازی هر چند سخته ولی شُدنیه...

پاسخ : خیانت خیانت یعنی این که درصدد اون بربیای که به دیگری لطمه بزنی و خودت از این لطمه سود ببری البته گاهی رفتار خود شخص چنین زمینه ای رو فراهم می کنه مثلا این که فرط و فرط اونو ضایع کنی خوب طرفم کینه دار می شه ازت دیگه...

پاسخ : تنها بیرون رفتن خوب مثلما مادر پدرایی که بچه هاشون رو دوست داشته باشن نمی ذارن بچه شون با هر کسی خواست هر ساعتی خواست هر جایی خواست بره... من خودم مامان بابام اگه طرفو بشناسن و جایی رو که هم می خوام برم مطمئن باشه تو یه ساعت مناسب چرا که نه اجازه می دن...

پاسخ : خود پسر پنداری! فک کنم اونا می خوان بیشتر دیده بشن که اکثر اوقات تو نوجوانی و اوایل جوانی بروز میده... البته من که هنوز دچار همچین حسی نشدم خدا رو شکر ولی خیلی از دوستام اینجورین و بهش افتخار هم می کنن... به نظر من این که پسر باشی یا دختر مهم نیس مهم اینه که آدمباشی /m\

پاسخ : خانواده ؛ کم جمعیت یا پرجمعیت ؟ کنترل رشد جمعیت بهتره این که دیگه سوال نیس... هم می دونن اون قدیما بود که طرف 8 تا بچه می آورد می گفت هر چی بیشتر بهتر ولی الان دیگه این حرفا مسخره است... شعار همیشگی:بچه ی کمتر ، زندگی بهتر /m\

پاسخ : ادامه تحصیل بعد از ازدواج خوب مثلما بعد ازدواج یک سری و ظایف داری که عمل به اون ها مهمتره. درس خوندنم تو چنین شرایطی برای پسرا سخته چه برسه به دخترا که کارای خونه و بچه داری هم باید بکنن...

پاسخ : از کدوم شاعر سبک نو بیشتر خوشتون میاد؟؟ من که فقط سهرابو دوست دارم... شعراش یه حال خاصی به آدم میده...

پاسخ : نظرتون درباره ی پلیس؟! به نظر من پلیسا خودشون یه جورایی آمار خلافا رو دارن... ما یکی از فامیلامون ماشینشو دزدیده بودن رفته بود کلانتری محلشون شکایت کرده طرف گفته مزد کار ما چی می شه اینم فهمیده و گفته یعنی چی آقا و از این جور حرفا... یه ماه می گذره هیچ خبری نمی شه اینم دوباره می ره...

پاسخ : تبلت تبلت چیزه خوبیه من خودم apple دوست دارم... :x البته بدیش اینه که سی دی خور نیس...

پاسخ : استيو جابز ديگر نفس نمي كشد ( فوت ناگهاني استيو جا من که خیلی ناراحت و البته شوکه شدم... غم انگیز بود :(

پاسخ : آدم فضایی من مدت زیادی دربارشون تحقیق می کردم ولی به این نتیجه رسیدم تحقیق کردن دربارشون و حتی حرف زدن دربارشون بی فایده ست. چون هیچ کس حقیقتو نمی دونه و در ضمن همون طور که استفین هاوکینگ می گه:هر گونه ارتباط با فضایی هاممنوع!!! "مثلما این ارتباط شامل تحقیق هم می شه"

پاسخ : خاطرات و حافظه من با این قضیه که همه چیزایی که می بینیم با می شنویم یکجایی از مغزمون ثبت می شه کاملا موافقم... مثبن تا به حال شده یه اسمی رو تو بیداری یادم نمی اومده اما تو خواب اسمرو چند بار شنیدم ، خوب خواب ها هم از مغز می یان دیگه... ;D

تعبیر خواب یا حقیقت علمی؟ سوالی که مدتیه برای من پیش اومده: چه می شه آدم خوابی رو می بینه اونوقت خوابش به حقیقت می پیونده؟! باید در این مورد تحقیقاتی شده باشه. اگه قرار باشه که این یه توجیه علمی داشته باشه آیا می شه توی نوروساینس توجیهی براش پیدا کرد؟ و در کجای اون؟ :-?

پاسخ : کلوپ هواداران پرسپولیس من پرسپولیسو دوس دارم ولی خوب دیگه این جوری هم نیستم که بشینم همه ی بازیاشو ببینم... اونا پول می گیرن اونا مشهور می شن اونا....اصلن من برا چی این جوری سر پرسپولیس تعصب داشته باشم؟؟؟؟همون طور که گفتم فقط دوسش دارم همین...

پاسخ : چی چی رو لایک میکنی ؟!!! من خودم اون کسایی رو که بیشتر باهاشون آشنایی دارم پستاشون رو می خونم یا کسایی که پستشون یه جرایی با بقیه فرق کنه(از نظر ظاهری) ولی خوب کمتر پیش می یاد بقیه رو بخونم که بخوام لایک بدم یا دیس لایک... ;D

پاسخ : برای من یا برای او ؟ به نظر من حسادت خوبه به شرط اون که باعث کینه نشه... ;) مثلن من به دوستم به خاطر موفقیت هاش حسادت کنم و سعی کنم منم موفقیت هایی کسب کنم این خوبه... :) اما این که بخوام همه جا از اون بد بگم و سعی کنم تتلاشش رو بی اهمیت جلوه بدم خوب این بده... >) ولی خوب متاسفانه الان...

پاسخ : سوء تفاهم من اگه به خودم بگه سعی می کنم سوءتفاهم رو برطرف کنم ولی اگه پشت سرم بگه و البته جوری که دلش می خواد قضیه رو تحریف کنه مثلما عکس العمل خوبی از خودم نشون نمی دم. ;D

پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس مدرسه که خاطراتش کلن شیرین بودن فقط یک جملش وحشتناک بود:بچه ها! یک برگه دریارین....

پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ... یادمه سوم دبستان که بودم دوست صمیمیم تو راه شمال تو عید تصادف کردن و همشون مردن جز خواهر کوچیکه که اول دبستان بود... وقتی بهش میگفتیم چی شد می گفت:بابام و مامانم و خواهرام تصادف کردن بردنشون بیمارستان تو گلستان منم چون خوب شدم اومدم مشهد اونا هم الان تو راه...