پاسخ : اعترافگاه !
اعتراف ميكنم! كلاس اول دبستان بوديم كه يكي از همكلاسيامون خيلي به منو خواهرم حسودي ميكرد (به طرز فجيع)
يه روز خواهرمو تنها گير اورد و همچين يه سيلي زد تو صورتش. خواهرم اومد گفت منم رفتم گفتم چرا اينكارو كردي؟ گف نازش كردم منم همچين يك بادمجون كاشتم گفتم عزيزم منم تورو خيلي...