نتایج جستجو

  1. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها ديشب رفته بوديم افطاري خونه دوست بابام بعد من اولين بارم بود ميرفتم خونه اينا خب اصلا اين مهم نيست اهان داشتم ميگفتم بعد اينا يك ني ني كوچولو داشتن يعني يك ني ني 2ماهه بابام بچه رو بغل كرده رو ب ايليا ميگه ايليا بابا نگاه كن نيني رو تو انقدر ني ني ميخواي بيا اينو بغل كن ببينش...
  2. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها بابام رفتيم مدرسه ثبت نامم كنه فرماي ثبت نامو تقسيم كرديم بين خودمون تا بنويسيم بعد ميگم بابا نوشته مذهب چي بنويسم يكم فكر ميكنه ميگه بنويس مسلمان ديگه منم مثه گونگا نوشتم مسلمان اومدم بيرون ميگم باباتوگفتي مذهبو بنويسم مسلمان ميگه خاككك توسرت كنن اينهمه درس خوندي مذهبت چيه...
  3. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها تورو خداشمارو ب همون ته ديگ ماكاراني قسمتون ميدم وقتي دارين با تلفن حرف ميزنين باخودكار همينجوري تو هرچي جلوي دستتونه نقاشي نكنينو چرتو پرت ننويسين الان بابام داشت باتلفن حرف ميزد اومده بود نشسته بود پشت ميزمن وسط دفتر زبانم تو انشايي ك ازصبح پدرم دراومده تا بنويسم يك ببخشيد...
  4. تا حالا دقت کردین...

    پاسخ : تا حالا دقت کردین... [size=18pt]تاحالا دقت كردين وقتي يك نفر ازتون بپرسه اگه ازت يك سوال بپرسم راستشو مي گي ياده تمام دوروغايي ميوفتين ك ب طرف گفتين؟ تاحالا دقت كردين تو يك مهموني تا ميان پشت سر يك نفرحرف بزنين يك دفه موزيك قطع ميشه نصفه حرفتونو همه ميفهمن؟ تاحالادقت كردين وقتي خوشحالين...
  5. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها سوتييييييييييييييييييه ب خدا: ديدين تو سريالهاي ايراني شب ك ميشه زن و شوهر شب اول عروسيشون دعواشون ميشه و مرده ميره رو كاناپه مي خوابه فرداشم زنه ميره آزمايشگاه ! بهش ميگن بارداره :o :-w يعني گرده افشاني كردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :-" :-?
  6. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها نميدونم بهش چي ميگن ولي ينوع سوتيه ديگه ;) رودر مسجد نوشته بودن اگر از گناه خسته شدي وارد شو طرف اومد زيرش نوشت اگرهم خسته نشدي با اين شماره تماس بگير 0935 زيرشم فلش زده بود عسل ناناز :-"
  7. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها چند شب پيش برادرم خودشو كشت تا براش كاتون ترسناك بگيريم منم ك ترسووووووووووو(دروغ ميگم ميخواستم بيام سمپاديا)باهاش نگاه نكردم بعد انگار واقعا خيلي وحشتناك بود!!!!!!!!!!!!!! 8-} >) بعدديدم ايليا داره تو خواب هذيون ميگه و جيغ مي كشه رفتم تو اتاقش ميبينم بابام بالاي سرشه! ميگم خب...
  8. اعترافگاه!

    پاسخ : اعترافگاه ! اعتراف مي كنم از پسر عموم متنفرم مي خوام سر بتنش نباشه پسره چلغوز رفتم تو باك بنزين ماشينش شكر ريختم 8-} :))
  9. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها دوست بابام زنگ زده بود با بابام كار داشت منم ك فضووووووووووووووووووووووووووووووووووول رفتم اون گوشيه ديگرو برداشتم اولش درباره كار حرف زدن خسته شدم بعد ديدم رسيد ب جاهاي خوب خوب داشت ب بابام مي گفت راستي عليرضا فهميدي امروز الهام بهم چي ميگه؟ بابامم گفت نه چي ميگه؟باهزار اميد...
  10. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها رفتم بستني شاد رسيد بگيرم ميگم اقا 4تا پسره كرم داشت مي خواست اذيت كنه منم ك اعصاب ندارم ديگه بعد پسره ميگه 4تاچي منم ك بعضي اوقات ايليا(برادرم )يا بابام حرسمو در ميارن در اينجور بحثا منم ميگم بوس اينجاهم از دهنم در رفت گفتم 4تا بوس پسره ;Dمن ~X(بعد با اعتماد ب نفس شديد گفتم...
  11. کتک خوردن از یه بچه

    پاسخ : تا حالا از یه بچه کتک خوردید؟ اره باباهمين برادر من 6سالشه اگه بگي بالاي چشت ابرو همچين ميزنتك له شي حال كني بري توكما 8-}
  12. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها نميدونم اسمشو سوتي ميذارن يا يچيز ديگه درهر حال بخونينش: ديشب سها دوستم اومده بود پيشم بعد برادرش سهيل اومد دنبالش بعد نشت به سرب سر گذاشتن ما همينجوري داشت چرتو پرت مي گفت ي دفه براش اس ام اس اومدم بعد اين شازده دوتا دوست دختر داره اسمه اين دختره شيرين بود حواسش نبود براش ستاد...
  13. سرکار گذاری!

    پاسخ : سرکار گذاری ! امشب دوستم اومده خونمون اومده نشسته روتختم ميگه هلي جون گفتم مرگ بنال ببينم چي مينالي گفت بيا چنتا شماره ميدم سركارشون بذاريم گفتم مگه مريضي 1نفر همين كاروباهات بكنه خوشت مياد گفت اهههههههههههه مامان بزرگ خيله خب پاشو گمشو برو تلفنو بيار سها خاك توسرت توروخدا ب تلفن خونه...
  14. اعترافگاه!

    پاسخ : اعترافگاه ! اعتراف مي كنم اصلا روحيم لطيف نيست و از آدماي لوسسسسسسسسس و عشوه اي متنفرم اعتراف مي كنم يك چيزي پشت سره شميم گفتم ك يادم نمياد چي بود اعتراف مي كنم از عشقو عاشق شدن و هرچيزي ك ب اينا ربط داره متنفرم اعتراف مي كنم من بايد با اين روحياتم پسر مي شدم(واييييييييي خدا نكنه ب...
  15. اعترافگاه!

    پاسخ : اعترافگاه ! اعتراف مي كنم از مامان بزرگم خيلي حرصم مي گيره ولي به روش نميارم ولي بد تلافي مي كنم اعتراف مي كنم مي خوام ايليا( برادرم)رو در بعضي مواقع حساس خفه كنم ولي از مامانم مي ترسم اعتراف مي كنم ديشب بابابام دعوا كردم من دعوارو شروع كردم الانم حاضر به معذرت خواهي نيستم گرچه بابام...
  16. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها واييييييييييييي ديروز رفته بودم بابابامو مامانم رمان بخرم بعد هميشه فروشنده اين مغازه يك ژيرمرد بود ايندفعه ك ما ب اتفاق خانواده رفته بوديم يك پسره حدوده 20_21ساله بود بابامم كنار من وايستاده بود روبه ژسره گفت سلام ببخشيد رمان جايي ك قلب آنجاست رو دارين ‍پسره هم گفت براي دخترتون...
  17. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها دیروز مامانو بابام سر کاربودن منم مثل همیشه رفتم فضولی تو اتاق بابام بعد دیدم تو کشوی میزش 2سری از اول سری جدید قهوهی تلخو گرفته منم ب صورت حرفه ای بدون هیچ ردانگشتی(کارهمیشمه حرفه ای شدم توش) سی دی رو کش رفتم نشستم ب دیدن نزدیک اومدنم گذاشتم سر جاش و آثار جرم راپاک نمودم. شب شد...
  18. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها امروز ساعت 6/5صبح با زنگ smsمبایلم بیدار شدم نشستم تو تخت بعد از یک عالمه تلا ش مبایلو کشف کردم حالا چشام باز نمی شد می بینم پسر عمم زده سلام خوبی چی کار می کنی؟ فقط اگر ببینمش زندش نمی زارم براش زدم احمق ساعت6/5sms زدی می گی چیکار میکنی خوابم میاد برو گمشو خروس بی محل اههههههه...
  19. خاطرات سوتی‌ها

    پاسخ : سوتی‌ها یا رو زنگ زده بود ب رادیو می گفت:پیغام من ب اوباما اینه ک اگه روزی 100 تا موشک بزنی به تهران ما 1قدمم عقب نمیریم! مجری پرسید از کجا تماس میگیرید ؟گفت: فیروز آباد فارس! :o
  20. عشق و خودخواهی

    پاسخ : عشق و خودخواهی با وجودی ک من عشق و قبول ندارم ولی در هر حال با این رمان هایی ک می خونم ب این نتیجه رسیدم کککککککککککککککککککک که چی که اینکه اگر کسییییی رو واقعا دوست داشته باشی برای خوشبختیش همه کار می کنی و خود خواهیرم می زاری در کوزه ابشو می خوری
Back
بالا